وقتی دخترشی ولی همیشه بین تو و برادرت فرق میذاشت
Part 31
میونگ ویو:باز صدای نوتیف گوشیم اومد....رفتم ببینم...دیدم همون فرد بهم پیام داده.....این...این داستان رو تا حالا فقط برای ات و لوکا تعریف کرده بودم با شوگا....و کس دیگه ای این رو نمیدونست...انگار این واقعا خود خود اته.....من باید باهاش صحبت کنم....آره...بالاخره دخترم رو پیدا کردم باید باهاش حرف بزنم.
"میشه شمارتو بدی با هم حرف بزنیم؟"
تنها چیزی بود که تایپ کردم و ارسال کردم....امیدوارم واقعا ات باشه...و مطمئنم هست
ات ویو:دوباره صدای نوتیف گوشیم اومد و دیدم مامان بهم پیام داده....الان شمارم رو براش مینویسم و براش میفرستم...شماره رو نوشتم و برای مامان ارسال کردم.
میونگ ویو:به محض اینکه شمارش رو بهم داد بهش زنگ زدم
ات ویو:دیدم یهو گوشیم زنگ خورد...قطعا مامانه.....جواب دادم
(ات:- میونگ: )
-:الو؟
:ات؟
-:مامان؟
:ات قربونت بشم...خوبی؟؟
-:خوبم مامان(سعی در نگه داشتن بغض)تو خوبی؟
:آخ که چقدر دنبالت میگشتم دخترم...خداروشکر که پیدات کردم عزیزم....بگو کجایی همین الان میام دنبالت
-:مامان نمیخواد بیای دنبالم....من جام خوبه...راحتم
:یعنی چی...من این حرفا حالیم نیست همین الان میام دنبالت و میارمت خونه
-:مامان خواهش میکنم....من همینجوری حالم خوبه
یعنی چی؟ات دخترم حالت خوبه؟؟تازه پیدات کردم....دیگه هم اجازه نمیدم از پیشم بری....سریع میام دنبالت فقط بگو کجایی؟
-:مامان میدونم دلت برام تنگ شده....منم دلم برات تنگ شده اونم خیلی زیاد...ولی دیگه نمیخوام برگردم خونه
:چی؟؟چرا آخه؟چرا نمیخوای برگدری خونه ی خودت؟
-:فکر کنم بابا حالش بدون من بهتر باشه
:ات این چیزا رو نگو ما خیلی نگرانت بودیم.....بگو کجایی الان میام
-:مامان خودم اون روز حرفای تو و بابا رو شنیدم که داشتین راجب من حرف میزدین.....و بابا بهم گفت که کاشکی از همون اول به دنیا نمیومدم
:ات دخترم همه ی اون حرف ها رو فراموش کن و به هیچی اهمیت نده...فقط برگرد خونه....اگه بهم بگی کجایی همین الان میام پیشت و میارمت خونه
-:مامان....خیلی میخواستم همو حضوری هم ببینیم...ولی حالا که تو خیلی مصممی که منو ببری خونه...نمیتونیم همو ببینیم
:چی؟؟منظورت چیه ات؟لطفا برگرد خونه خواهش میکنم
-:این آخرین تماسی هست که من و تو فعلا با هم داریم
:ات نه این کارو نکن دخترم لطفا برگرد خونه
-:مواظب خودت باش مامان(بغض)...کاری باهام نداری؟
:ات قطع نکن دخترم...خواهش میکنم(بغض)
-:دوستت دارم مامان بهت قول میدم مراقب خودم باشم....نترس و نگرانم نباش برات نامه مینویسم....در آینده دوباره همو میبینیم فعلا خداحافظ(بغض)
:ات نه...دخت....
ادامه دارد......
میونگ ویو:باز صدای نوتیف گوشیم اومد....رفتم ببینم...دیدم همون فرد بهم پیام داده.....این...این داستان رو تا حالا فقط برای ات و لوکا تعریف کرده بودم با شوگا....و کس دیگه ای این رو نمیدونست...انگار این واقعا خود خود اته.....من باید باهاش صحبت کنم....آره...بالاخره دخترم رو پیدا کردم باید باهاش حرف بزنم.
"میشه شمارتو بدی با هم حرف بزنیم؟"
تنها چیزی بود که تایپ کردم و ارسال کردم....امیدوارم واقعا ات باشه...و مطمئنم هست
ات ویو:دوباره صدای نوتیف گوشیم اومد و دیدم مامان بهم پیام داده....الان شمارم رو براش مینویسم و براش میفرستم...شماره رو نوشتم و برای مامان ارسال کردم.
میونگ ویو:به محض اینکه شمارش رو بهم داد بهش زنگ زدم
ات ویو:دیدم یهو گوشیم زنگ خورد...قطعا مامانه.....جواب دادم
(ات:- میونگ: )
-:الو؟
:ات؟
-:مامان؟
:ات قربونت بشم...خوبی؟؟
-:خوبم مامان(سعی در نگه داشتن بغض)تو خوبی؟
:آخ که چقدر دنبالت میگشتم دخترم...خداروشکر که پیدات کردم عزیزم....بگو کجایی همین الان میام دنبالت
-:مامان نمیخواد بیای دنبالم....من جام خوبه...راحتم
:یعنی چی...من این حرفا حالیم نیست همین الان میام دنبالت و میارمت خونه
-:مامان خواهش میکنم....من همینجوری حالم خوبه
یعنی چی؟ات دخترم حالت خوبه؟؟تازه پیدات کردم....دیگه هم اجازه نمیدم از پیشم بری....سریع میام دنبالت فقط بگو کجایی؟
-:مامان میدونم دلت برام تنگ شده....منم دلم برات تنگ شده اونم خیلی زیاد...ولی دیگه نمیخوام برگردم خونه
:چی؟؟چرا آخه؟چرا نمیخوای برگدری خونه ی خودت؟
-:فکر کنم بابا حالش بدون من بهتر باشه
:ات این چیزا رو نگو ما خیلی نگرانت بودیم.....بگو کجایی الان میام
-:مامان خودم اون روز حرفای تو و بابا رو شنیدم که داشتین راجب من حرف میزدین.....و بابا بهم گفت که کاشکی از همون اول به دنیا نمیومدم
:ات دخترم همه ی اون حرف ها رو فراموش کن و به هیچی اهمیت نده...فقط برگرد خونه....اگه بهم بگی کجایی همین الان میام پیشت و میارمت خونه
-:مامان....خیلی میخواستم همو حضوری هم ببینیم...ولی حالا که تو خیلی مصممی که منو ببری خونه...نمیتونیم همو ببینیم
:چی؟؟منظورت چیه ات؟لطفا برگرد خونه خواهش میکنم
-:این آخرین تماسی هست که من و تو فعلا با هم داریم
:ات نه این کارو نکن دخترم لطفا برگرد خونه
-:مواظب خودت باش مامان(بغض)...کاری باهام نداری؟
:ات قطع نکن دخترم...خواهش میکنم(بغض)
-:دوستت دارم مامان بهت قول میدم مراقب خودم باشم....نترس و نگرانم نباش برات نامه مینویسم....در آینده دوباره همو میبینیم فعلا خداحافظ(بغض)
:ات نه...دخت....
ادامه دارد......
۲۷.۵k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.