فقط برای من پارت ²⁰=
فقط برای من پارت ²⁰=
ک یهو در باز شد جفتمون با تعجب برگشتیم دیدیم قامت تهیونگ و کوک ظاهر شد کوک با خوشحالی و عشق به چه یونگ نگاه میکرد ولی تهیونگ با خشم و سردی منو نگاه میکردم قلبم درد گرفته بود ک این لحظه رو دیدم توی افکارم غرق بودم ک با حرف کوک از فکر اومدم بیرون
_:سلام میسو خوبی
+:مرسی کوک تو خوبی
از قصد به تهیونگ محل سگ هم ندادم حتی نگاهش هم نکردم
_:مرسی خوبم
=:شماها اینجا چیکار میکنید؟
_:تهیونگ داشت میومد منم چون تو اینجا بودی اومدم گفتم باهم بریم (کوک با چشماش به چه یونگ اشاره کرد ک برن بیرون)
=:عاا خوب باشه دیگ میسو برم فعلا(بغلش کرد)
+:باشه عشقم خداحافظ
خواست بره ک کشیدمش سمت خودم در گوشش گفتم
+:پس فردا تولد فلیکس هستش دعوتمون کرد گفت به توهم بگم فقط به کوک نگو هاا
=:چرا
+:میگم بهت حالا
×:کنجکاو بودم این دوتا دارن باهم چی میگن به کوک گفتم
×:چی دارن میگن؟
_:نمیدونم ک حالا میپرسم ازش
×:اومم پس به منم بگو
_:باشه چی دارید میگید شما دوساعت مشکوک میزنید؟
+:عاا نه هیچی نیست فعلا
=_:خداحافظ(لبخند)
+:چه یونگ با کوک رفتن بیرون تهیونگ مونده بود تو اتاق نشستم روی صندلی پاهامو انداختم روی هم دست به سینه با پوکر فیس بهش نگاه کردم اونم همینجوری دستاش توی جیبش بود داشت نگام میکرد ک گفتم
+:نمیخوای بری بیرون؟(سرد و جدی)
×:نچ دلم نمیخواد(سرد و جدی)
+:اوم باشه پس من میرم
بلند شدم برم بیرون ک قبل از اینکه دستم بخوره به دستگیره ی در گفت
×:بهت اجازه ندادم بری بیرون(جدی و اخم)
+:اوا راست میگی ببخشید(با حالت مسخره)
+:آقای کیم نه ارباب اجازه ی خروج میدید بهم؟(نیشخند)
×:مثل اینکه هنوز آدم نشدی نه؟
+:نچ بلدی آدمم کنی(نیشخند)
×:جوری ادمت کنم ک تا عمر داری تو فراموشش نکنی(نیشخند)
ک یهو...
[ی مریضی ک از تيمارستان فرار کرده گزارش کرده بود دوباره براتون گذاشتم♡]
ک یهو در باز شد جفتمون با تعجب برگشتیم دیدیم قامت تهیونگ و کوک ظاهر شد کوک با خوشحالی و عشق به چه یونگ نگاه میکرد ولی تهیونگ با خشم و سردی منو نگاه میکردم قلبم درد گرفته بود ک این لحظه رو دیدم توی افکارم غرق بودم ک با حرف کوک از فکر اومدم بیرون
_:سلام میسو خوبی
+:مرسی کوک تو خوبی
از قصد به تهیونگ محل سگ هم ندادم حتی نگاهش هم نکردم
_:مرسی خوبم
=:شماها اینجا چیکار میکنید؟
_:تهیونگ داشت میومد منم چون تو اینجا بودی اومدم گفتم باهم بریم (کوک با چشماش به چه یونگ اشاره کرد ک برن بیرون)
=:عاا خوب باشه دیگ میسو برم فعلا(بغلش کرد)
+:باشه عشقم خداحافظ
خواست بره ک کشیدمش سمت خودم در گوشش گفتم
+:پس فردا تولد فلیکس هستش دعوتمون کرد گفت به توهم بگم فقط به کوک نگو هاا
=:چرا
+:میگم بهت حالا
×:کنجکاو بودم این دوتا دارن باهم چی میگن به کوک گفتم
×:چی دارن میگن؟
_:نمیدونم ک حالا میپرسم ازش
×:اومم پس به منم بگو
_:باشه چی دارید میگید شما دوساعت مشکوک میزنید؟
+:عاا نه هیچی نیست فعلا
=_:خداحافظ(لبخند)
+:چه یونگ با کوک رفتن بیرون تهیونگ مونده بود تو اتاق نشستم روی صندلی پاهامو انداختم روی هم دست به سینه با پوکر فیس بهش نگاه کردم اونم همینجوری دستاش توی جیبش بود داشت نگام میکرد ک گفتم
+:نمیخوای بری بیرون؟(سرد و جدی)
×:نچ دلم نمیخواد(سرد و جدی)
+:اوم باشه پس من میرم
بلند شدم برم بیرون ک قبل از اینکه دستم بخوره به دستگیره ی در گفت
×:بهت اجازه ندادم بری بیرون(جدی و اخم)
+:اوا راست میگی ببخشید(با حالت مسخره)
+:آقای کیم نه ارباب اجازه ی خروج میدید بهم؟(نیشخند)
×:مثل اینکه هنوز آدم نشدی نه؟
+:نچ بلدی آدمم کنی(نیشخند)
×:جوری ادمت کنم ک تا عمر داری تو فراموشش نکنی(نیشخند)
ک یهو...
[ی مریضی ک از تيمارستان فرار کرده گزارش کرده بود دوباره براتون گذاشتم♡]
۵۸.۶k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.