مالکیت خونین p f
مالکیت خونین p24 f3
سر نرا گیج رفت . بارون سرد با گرمای خون از کنارش رد میشد. درد زیادی بود، یادآور بی رحمانه هرج و مرجی بود که چند لحظه پیش آشکار شده بود
شیزوکو کنار نرا روی زانو افتاد و قلبش تند تند می زد. "نرا! نه، نه، نه! صداش می لرزید، وحشت از گلوش بالا می رفت، در حالی که دستاش رو روی زخم فشار می داد و سعی می کرد جریان خون رو متوقف کنه.
دید نرا تار شد، اما همچنان میتونست ترس رو تو چهره شیزوکو ببینه. "من...خوبم" زمزمه کرد، البته بیشتر شبیه دروغ بود تا حقیقت. "باید بریم."
شیزوکو سرش رو تکون داد و اشکش با بارون قاطی شد "حالت خوب نیست! به کمک نیاز داری!"
نرا به زور لبخند زد، حتی زمانی که تاریکی اطراف اونو تهدید می کرد. میدونی که من همیشه تو مدیریت بحران خوبم ... فقط ... ایندفعه رو کمکمون کن
صدای آژیرا بلندتر شد و تو خیابون های خالی پیچید. شیزوکو نگاهی به شونش انداخت، قلبش تند تند میزد."نمیتونم ... "
" باید بتونی ... "
شیزوکو با نفس عمیقی کشید و تصمیمشو گرفت
با احتیاط نرا رو بلند کرد و اونو به پهلوش گرفت و شروع به حرکت کرد. نرا سرش را خم کرد، اما به قدرت شیزوکو تکیه داد
وقتب که اونا تو خیابون های غرق بارون می گذشتن، ذهن نرا به کازوما فکر کرد که تو کوچه بی جون افتاده بود و سنگینی کاری که کرده بود به سینش نشست.**
**"شیزوکو"** زمزمه کرد، صدایش از صدای باران به سختی قابل شنیدن بود. "اگه بفهمن چی؟ اگه بیان دنبالت چی؟"
چنگ شیزوکو دورش محکم شد.
اما عمق وجود نرا حقیقتو می دونست. دنیایی که اونا تو اون زندگی می کردن بی رحم بود و عواقب اعمالشون مث سایه اونارو دنبال می کرد.
یهو برقی از چراغای جلو خیابان جلو رو روشن کرد. شیزوکو یخ زد
"این طرف!" نرا گفت ، صداش بی جون شده بود. به کوچه ای باریک اشاره کرد که از جاده اصلی دور می شد.
شیزوکو سرشو تکون داد و به سمت سایه ها رفتن و بارون قدم هاشونو پوشونده بود. ** اما هنگامی که آنها به گوشه چرخیدند، نرا تلو تلو خورد و درد از پهلویش پرید.
**«نرا!»** شیزوکو گریه کرد و قبل از افتادنش اونو گرفت.
**"من خوبم"** نرا نفس نفس زد، اگرچه قدرتش رو به کاهش بود. "فقط... به حرکتت ادامه بده ... " کوچه می پیچید و می پیچید و آنها را به عمق شهر هدایت می کرد. اما صدای پاها پشت سرشون طنین انداز شد و نرا می دونست که اونا رو تعقیب می کنن
"ما باید یه جایی برای مخفی شدن پیدا کنیم"شیزوکو اینو گفت
نرا سرش رو تکون داد
بارون اونا رو در حالی که تو خیابون های تاریک حرکت می کردن، خیسشون کرد. اما وقتی به انبار نزدیک شدن، نرا احساس کرد که دیگه جونی براش نمونده
"شیزوکو" زمزمه کرد، به سختی نفس می کشید. "نمی دونم می تونم یا نه-"
خفه شووو .. تو میتونی ... شیزوکو حرفش را قطع کرد. "تو قوی تر از اینایی "
همین که به ورودی انبار رسیدن، صدای فریاد از پشت سرشون بلند شد. "ایست! پلیس!"
شیزوکو نرا رو به داخل انبار هل داد.
صدای قدم ها نزدیک تر می شد. **نرا به دیواری تکیه داد و سعی داشت نفسش رو بگیره ، اما دردش نمیزاشت
شیزوکو در حالی که صداش می لرزید گفت: "ما نمی تونیم اینجا بمونیم."
سر نرا گیج رفت . بارون سرد با گرمای خون از کنارش رد میشد. درد زیادی بود، یادآور بی رحمانه هرج و مرجی بود که چند لحظه پیش آشکار شده بود
شیزوکو کنار نرا روی زانو افتاد و قلبش تند تند می زد. "نرا! نه، نه، نه! صداش می لرزید، وحشت از گلوش بالا می رفت، در حالی که دستاش رو روی زخم فشار می داد و سعی می کرد جریان خون رو متوقف کنه.
دید نرا تار شد، اما همچنان میتونست ترس رو تو چهره شیزوکو ببینه. "من...خوبم" زمزمه کرد، البته بیشتر شبیه دروغ بود تا حقیقت. "باید بریم."
شیزوکو سرش رو تکون داد و اشکش با بارون قاطی شد "حالت خوب نیست! به کمک نیاز داری!"
نرا به زور لبخند زد، حتی زمانی که تاریکی اطراف اونو تهدید می کرد. میدونی که من همیشه تو مدیریت بحران خوبم ... فقط ... ایندفعه رو کمکمون کن
صدای آژیرا بلندتر شد و تو خیابون های خالی پیچید. شیزوکو نگاهی به شونش انداخت، قلبش تند تند میزد."نمیتونم ... "
" باید بتونی ... "
شیزوکو با نفس عمیقی کشید و تصمیمشو گرفت
با احتیاط نرا رو بلند کرد و اونو به پهلوش گرفت و شروع به حرکت کرد. نرا سرش را خم کرد، اما به قدرت شیزوکو تکیه داد
وقتب که اونا تو خیابون های غرق بارون می گذشتن، ذهن نرا به کازوما فکر کرد که تو کوچه بی جون افتاده بود و سنگینی کاری که کرده بود به سینش نشست.**
**"شیزوکو"** زمزمه کرد، صدایش از صدای باران به سختی قابل شنیدن بود. "اگه بفهمن چی؟ اگه بیان دنبالت چی؟"
چنگ شیزوکو دورش محکم شد.
اما عمق وجود نرا حقیقتو می دونست. دنیایی که اونا تو اون زندگی می کردن بی رحم بود و عواقب اعمالشون مث سایه اونارو دنبال می کرد.
یهو برقی از چراغای جلو خیابان جلو رو روشن کرد. شیزوکو یخ زد
"این طرف!" نرا گفت ، صداش بی جون شده بود. به کوچه ای باریک اشاره کرد که از جاده اصلی دور می شد.
شیزوکو سرشو تکون داد و به سمت سایه ها رفتن و بارون قدم هاشونو پوشونده بود. ** اما هنگامی که آنها به گوشه چرخیدند، نرا تلو تلو خورد و درد از پهلویش پرید.
**«نرا!»** شیزوکو گریه کرد و قبل از افتادنش اونو گرفت.
**"من خوبم"** نرا نفس نفس زد، اگرچه قدرتش رو به کاهش بود. "فقط... به حرکتت ادامه بده ... " کوچه می پیچید و می پیچید و آنها را به عمق شهر هدایت می کرد. اما صدای پاها پشت سرشون طنین انداز شد و نرا می دونست که اونا رو تعقیب می کنن
"ما باید یه جایی برای مخفی شدن پیدا کنیم"شیزوکو اینو گفت
نرا سرش رو تکون داد
بارون اونا رو در حالی که تو خیابون های تاریک حرکت می کردن، خیسشون کرد. اما وقتی به انبار نزدیک شدن، نرا احساس کرد که دیگه جونی براش نمونده
"شیزوکو" زمزمه کرد، به سختی نفس می کشید. "نمی دونم می تونم یا نه-"
خفه شووو .. تو میتونی ... شیزوکو حرفش را قطع کرد. "تو قوی تر از اینایی "
همین که به ورودی انبار رسیدن، صدای فریاد از پشت سرشون بلند شد. "ایست! پلیس!"
شیزوکو نرا رو به داخل انبار هل داد.
صدای قدم ها نزدیک تر می شد. **نرا به دیواری تکیه داد و سعی داشت نفسش رو بگیره ، اما دردش نمیزاشت
شیزوکو در حالی که صداش می لرزید گفت: "ما نمی تونیم اینجا بمونیم."
- ۲.۶k
- ۰۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط