مالیکت خونین f p
مالیکت خونین f3 p22
باد سردی از بین خرابههای خیابون گذشت، بوی باروت و خون توی هوا پیچیده بود. **لحظهای سکوت، قبل از طوفان.**
شیزوکو نفسش رو حبس کرد. **اون میدونست که این نبرد فقط یه درگیری خیابونی نیست—این یه نبرد بین گذشته و حال، بین خیانت و انتقام بود.**
**کازوما، مردی که نرا رو ترک کرده بود.**
**نرا، مردی که با زخم خیانت بزرگ شده بود.**
و حالا… این دو تا روبهروی هم ایستاده بودن.
**کازوما (با لبخند تلخ):** *"پس هنوز هم همون پسربچهی کلهشقی… فکر میکردم بعد از این همه سال، یاد گرفته باشی که جنگیدن همیشه جواب نمیده."*
نرا چشماش رو باریک کرد. صدای اون آروم، اما پر از خشم کنترلشده بود:
*"و تو هنوز همون آشغالی که فکر میکنه خیانت، یه راه زنده موندنه."*
**و بعد… اولین شلیک.**
کازوما اول حرکت کرد، دستش سریع رفت سمت اسلحهاش، اما **نرا از قبل آماده بود.** قبل از اینکه کازوما ماشه رو بکشه، نرا به سرعت جاخالی داد و شلیک خودش رو انجام داد. **گلولهای که از کنار صورت کازوما گذشت و روی دیوار پشتش نشست.**
**و بعد، هرج و مرج شروع شد.**
افراد کازوما از بین خرابهها بیرون پریدن و جنگ توی خیابون شعلهور شد. **شیزوکو بدون لحظهای تردید اسلحهش رو بالا آورد و وارد درگیری شد.** اون کنار نرا بود، اما میدونست که این مبارزه، برای نرا شخصیتر از اونیه که بتونه روش حساب کنه.
**نرا و کازوما، روبهروی هم. فقط این دو نفر، وسط تمام آتش و خون.**
**کازوما (نفسزنان، با لبخند مرگبار):** *"ببین کجا رسیدی، نرا. هنوزم داری برای یه چیز پوچ میجنگی."*
نرا لبخند زد—**لبخندی که پر از خشم، درد و انتقام بود.**
*"نه، دارم برای چیزی میجنگم که تو هیچوقت درکش نکردی… وفاداری."*
**و بعد، نرا به سمتش حمله کرد.**
اندازا کل عید براتون پارت گذاشتم . پارت بعدیو تا لایکارو به ۱۵ تا نرسونین عمرا بزارم )
باد سردی از بین خرابههای خیابون گذشت، بوی باروت و خون توی هوا پیچیده بود. **لحظهای سکوت، قبل از طوفان.**
شیزوکو نفسش رو حبس کرد. **اون میدونست که این نبرد فقط یه درگیری خیابونی نیست—این یه نبرد بین گذشته و حال، بین خیانت و انتقام بود.**
**کازوما، مردی که نرا رو ترک کرده بود.**
**نرا، مردی که با زخم خیانت بزرگ شده بود.**
و حالا… این دو تا روبهروی هم ایستاده بودن.
**کازوما (با لبخند تلخ):** *"پس هنوز هم همون پسربچهی کلهشقی… فکر میکردم بعد از این همه سال، یاد گرفته باشی که جنگیدن همیشه جواب نمیده."*
نرا چشماش رو باریک کرد. صدای اون آروم، اما پر از خشم کنترلشده بود:
*"و تو هنوز همون آشغالی که فکر میکنه خیانت، یه راه زنده موندنه."*
**و بعد… اولین شلیک.**
کازوما اول حرکت کرد، دستش سریع رفت سمت اسلحهاش، اما **نرا از قبل آماده بود.** قبل از اینکه کازوما ماشه رو بکشه، نرا به سرعت جاخالی داد و شلیک خودش رو انجام داد. **گلولهای که از کنار صورت کازوما گذشت و روی دیوار پشتش نشست.**
**و بعد، هرج و مرج شروع شد.**
افراد کازوما از بین خرابهها بیرون پریدن و جنگ توی خیابون شعلهور شد. **شیزوکو بدون لحظهای تردید اسلحهش رو بالا آورد و وارد درگیری شد.** اون کنار نرا بود، اما میدونست که این مبارزه، برای نرا شخصیتر از اونیه که بتونه روش حساب کنه.
**نرا و کازوما، روبهروی هم. فقط این دو نفر، وسط تمام آتش و خون.**
**کازوما (نفسزنان، با لبخند مرگبار):** *"ببین کجا رسیدی، نرا. هنوزم داری برای یه چیز پوچ میجنگی."*
نرا لبخند زد—**لبخندی که پر از خشم، درد و انتقام بود.**
*"نه، دارم برای چیزی میجنگم که تو هیچوقت درکش نکردی… وفاداری."*
**و بعد، نرا به سمتش حمله کرد.**
اندازا کل عید براتون پارت گذاشتم . پارت بعدیو تا لایکارو به ۱۵ تا نرسونین عمرا بزارم )
- ۱.۵k
- ۰۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط