فیک سرزمین رویاها
#سرزمین_رویاها
#پارت_وان
اماده شدم ک غذا ها ببرم
ب عموم وزن عمو اشاره کردم ک این غرا ها مال کدوم میزه ک به اخرین میز چوبی توی حیاط اشاره کردن ………دو.نفر با کلاه های سیاه و لباسای ابریشمی انگار اشراف زاده بودن
نزدیکشون شدم
_سلام خوش اومدید ب رستورانمون
اونا سراشون پایین بود.هیچی نمیگفتن ؛ انگار جون بود
یعد اینکه غذا ها چیدم ؛ یکم عقب رفتم تا طبق رسم همیشگی رستورانمون ادای احترام کنم(منظور همون خم شدن یا دو لا شدنع)
سرمو خم کردم ک تق ؛ سرم خورد ب لبه میز
من:😁 ببیخشبد دیگ من میرم
ازشون فاصله گرفتم با خودم گفتم: لازم بود کامل خم شی دختری بیعقل 😫 حداقل مخشونو میزدی ایششش
زن عمو هان: هی شین هه بیا اینجا این نوشیدنی هام برای اپن پسرا ببر
من:😶😰چشم
اخه چرا باید ریخت اونا ببینم
داشتم نوشیدنی ها میبردم ک یک نفر ک فکر کنم محافظشون بود نزدیکشون شد و گف:ارباب جانگیو رو دیدم
یکی از اونا ک لباس سیاه پوشیده بود ک معلوم بود مقامش زیاده گف:خوبه ………کسی هم باهاشه؟
+بلع سرورم چندتا محافظ دارن احتمال اسیب دیدنمون زیادع
ازباب:نه میزیم
بهشون رسیدم و نوشیدنی ها گذاشتم :بفرمایید چیز دیگ نیاز ندارین !
یک کیسه پول گذاشتن روی میز حرفی نزدن
کنجکاو شدم ک کجا میرن دنبالشون رفتم
چیز جالبی ک بود یکی لباس سیاع اون یکی لباس سفید ………موهاشون دیده نمیشد
من رو ب عمو: من میرم بیرون زود برمیگردم
+هی دختر کجا میریم کلی کار داریم
_زودی میاممممم
پیشبند باز کردم و انداختم همون جا
پشت سرشون حرکت میکرذم … مسیرشون فک کنم جنگل بود
جوری میرفتم ک نفهمن ک دنبالشونم
اخر ب وسط جنگل رسیدن و پشت چند درخت قایم شدن
منم با فاصله نچندان دور قایم شدم
صدای پای اسب میومد ؛ انگار چند نفر داشتن میومدن ؛ حتما اینا همونایین ک میخان بکشن ؛ حتما دشمنشونه
دیدم اون لباس سیاهه ب کناریش گف: جیمین من میرم ؛ ماسکم بزن شناسایی نشی……شیاکو ت هم بزن و بعد جیمین ت بیا
اطاعتی کردن ولی متاسفانه اسم خودشو نفهمیدم
وقتی اونایی ک سوار بر اسب بودن نزدیک شدن پسره لباس مشکیه رفت
جیمین:تهیونگ مراقب باش صدمه نبینی میفهمی ک چی میشه………
_باش مراقبم
رفت پایین و چند تا با کمانش تیر زد اما هیچ کدوم نخورد
من پشت درخت:🤪🤣😂انگار فکر کرده کیه چقدم ژست گرفتع😂🤣
صدای خنده هام بالا رفت ؛ شیاکو برگشت و.پشتو نگاه کرد سریع پشت درخت قایم شدم :ارباب فکر کنم کسی اینجاست
جیمین:مهم نیست الان امنیت تهیونگ مهمه
انگار درجه اون پسر بیشتر از جیمین بود
تهیونگ ب جیمین با دست اشاره کرد تا حمله کنن
با شمشیر هایی ک داشتن حملع کرد یکی یکی شروع ب کشتنشون کردن
من ک پشت درخت هنگ کرده بودم و مات جنگ بین اپنا بودم
طرف مقابل بیش از ده نفر بودن ولی اینا سه نفر
تیم سیاه سفید یکی یکی افرا طذف مقابلو.میکشن ………منظره جذابی بود چن این جور چیزا برام هیجان داشت
بعد کشتن اخرین نفر ب حرکت در اومدن
منم پشت سرشو.رفتم ؛ انگار این پسرا ادمای خطر ناکین نباید جلو تر برم
اما حسم میگف ببینم کجا میرن
دنبالشون رفتم خزع ها سر بودن باید تعادلمو حفظ میکردم ک ……پام لیز خورد زارررررت افتادم وسط جاده
من:🤗 انیو(سلام)
اونا:😶
من:خب دیگ اومدم هوا بخورم………عهههه اینا ببین فکر کنم بخاطر گلهای سمی اینجا مردن ………اخی طفلی ها😀 خب دیگ من برم
سریع میخاستم فرار کنم ؛ بلند شدم ب طرف مخالف اونا ب حرکت در اومدم ……دستامو پاشتم بردم ک انگار چیزی نشده………اگ منو میگرفتن صد در صد میکشن
با همین افکار داشتم راه میفرتم ک……
ک.دستی رو شونم قرار گرفت………
🌴 #kook🌴
#پارت_وان
اماده شدم ک غذا ها ببرم
ب عموم وزن عمو اشاره کردم ک این غرا ها مال کدوم میزه ک به اخرین میز چوبی توی حیاط اشاره کردن ………دو.نفر با کلاه های سیاه و لباسای ابریشمی انگار اشراف زاده بودن
نزدیکشون شدم
_سلام خوش اومدید ب رستورانمون
اونا سراشون پایین بود.هیچی نمیگفتن ؛ انگار جون بود
یعد اینکه غذا ها چیدم ؛ یکم عقب رفتم تا طبق رسم همیشگی رستورانمون ادای احترام کنم(منظور همون خم شدن یا دو لا شدنع)
سرمو خم کردم ک تق ؛ سرم خورد ب لبه میز
من:😁 ببیخشبد دیگ من میرم
ازشون فاصله گرفتم با خودم گفتم: لازم بود کامل خم شی دختری بیعقل 😫 حداقل مخشونو میزدی ایششش
زن عمو هان: هی شین هه بیا اینجا این نوشیدنی هام برای اپن پسرا ببر
من:😶😰چشم
اخه چرا باید ریخت اونا ببینم
داشتم نوشیدنی ها میبردم ک یک نفر ک فکر کنم محافظشون بود نزدیکشون شد و گف:ارباب جانگیو رو دیدم
یکی از اونا ک لباس سیاه پوشیده بود ک معلوم بود مقامش زیاده گف:خوبه ………کسی هم باهاشه؟
+بلع سرورم چندتا محافظ دارن احتمال اسیب دیدنمون زیادع
ازباب:نه میزیم
بهشون رسیدم و نوشیدنی ها گذاشتم :بفرمایید چیز دیگ نیاز ندارین !
یک کیسه پول گذاشتن روی میز حرفی نزدن
کنجکاو شدم ک کجا میرن دنبالشون رفتم
چیز جالبی ک بود یکی لباس سیاع اون یکی لباس سفید ………موهاشون دیده نمیشد
من رو ب عمو: من میرم بیرون زود برمیگردم
+هی دختر کجا میریم کلی کار داریم
_زودی میاممممم
پیشبند باز کردم و انداختم همون جا
پشت سرشون حرکت میکرذم … مسیرشون فک کنم جنگل بود
جوری میرفتم ک نفهمن ک دنبالشونم
اخر ب وسط جنگل رسیدن و پشت چند درخت قایم شدن
منم با فاصله نچندان دور قایم شدم
صدای پای اسب میومد ؛ انگار چند نفر داشتن میومدن ؛ حتما اینا همونایین ک میخان بکشن ؛ حتما دشمنشونه
دیدم اون لباس سیاهه ب کناریش گف: جیمین من میرم ؛ ماسکم بزن شناسایی نشی……شیاکو ت هم بزن و بعد جیمین ت بیا
اطاعتی کردن ولی متاسفانه اسم خودشو نفهمیدم
وقتی اونایی ک سوار بر اسب بودن نزدیک شدن پسره لباس مشکیه رفت
جیمین:تهیونگ مراقب باش صدمه نبینی میفهمی ک چی میشه………
_باش مراقبم
رفت پایین و چند تا با کمانش تیر زد اما هیچ کدوم نخورد
من پشت درخت:🤪🤣😂انگار فکر کرده کیه چقدم ژست گرفتع😂🤣
صدای خنده هام بالا رفت ؛ شیاکو برگشت و.پشتو نگاه کرد سریع پشت درخت قایم شدم :ارباب فکر کنم کسی اینجاست
جیمین:مهم نیست الان امنیت تهیونگ مهمه
انگار درجه اون پسر بیشتر از جیمین بود
تهیونگ ب جیمین با دست اشاره کرد تا حمله کنن
با شمشیر هایی ک داشتن حملع کرد یکی یکی شروع ب کشتنشون کردن
من ک پشت درخت هنگ کرده بودم و مات جنگ بین اپنا بودم
طرف مقابل بیش از ده نفر بودن ولی اینا سه نفر
تیم سیاه سفید یکی یکی افرا طذف مقابلو.میکشن ………منظره جذابی بود چن این جور چیزا برام هیجان داشت
بعد کشتن اخرین نفر ب حرکت در اومدن
منم پشت سرشو.رفتم ؛ انگار این پسرا ادمای خطر ناکین نباید جلو تر برم
اما حسم میگف ببینم کجا میرن
دنبالشون رفتم خزع ها سر بودن باید تعادلمو حفظ میکردم ک ……پام لیز خورد زارررررت افتادم وسط جاده
من:🤗 انیو(سلام)
اونا:😶
من:خب دیگ اومدم هوا بخورم………عهههه اینا ببین فکر کنم بخاطر گلهای سمی اینجا مردن ………اخی طفلی ها😀 خب دیگ من برم
سریع میخاستم فرار کنم ؛ بلند شدم ب طرف مخالف اونا ب حرکت در اومدم ……دستامو پاشتم بردم ک انگار چیزی نشده………اگ منو میگرفتن صد در صد میکشن
با همین افکار داشتم راه میفرتم ک……
ک.دستی رو شونم قرار گرفت………
🌴 #kook🌴
۵.۱k
۰۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.