گناهکار part
( گناهکار ) ۹۷ part
2025.....
چشم در چشم شدن با اون پیر مرد بداخلاق باعث یاد آوری خاطرات تلخ برایش میشد همچنان نفرتی در درونش ایجاد میشد با نفرت به چین سان که جلویش ایستاد نگاه میکرد ذره ای بدون تردید مستقیم با نفرت چشم هایش زل زده بود چین سان عصبی بیان کرد : بعد از این همه سال بازم کاری کردی توی خانوادم راه پیدا کنی
ات با لحن محکم اما چشم های پر از اندوه نجوا نمود : شما نمیتونی تقدیر رو عوض کنید همانطور که سرنوشت برامون رقم زده بود بهم رسیدیم
چین سان : برای چی بعد از این همه سال دوباره برگشتی اگه موضوع پول...
با عصبانیت بیان کرد : حتا یه کلمه هم نگو .. سر تا پاشو نگاه کرد با اخمی که حاصل از نفرت و دل شکستگی بود نجوا کرد : وقتی نگاه تون میکنم احیای تأسف بهم دست میده حتا ذره ای هم احساس گناه نمیکنید
معلومه اگه اینطور نبود انقدر سالم نمی موند...
سیلی محکمی از طرف پدر شوهرش روی صورتش خورد
به قدری محکم بود تا بر روی زمین بیافته درد بدی تو فکش حس کرد متعجب دست گذاشت روی صورتش زل زد به پارک چین سان اما او هم چنان با عصبانیت نالید : دختره ناچیز تو چطوری جرعت میکنی اینطوری با من حرف بزنی اصلا هیچوقت نباید با جیمین روبه رو میشدی
بغض کرد باز هم آتش قلبش زیاد شد درد شکستگی چشم هایش حرف های آرام و ملایمش همش از درد و رنج های هستن که کشیده بود اما اون بی گناه غذای میکشید با بغضی که حاصل از خشم بود نجوا کرد : اگه این کارتو جیمین بفهمه توف میندازه توی صورت تون تو اولین فرصت تک به تک کاراتو بهش میگم
چین سان : نمیتونی بگی اگه همچین کاری بکنی دیگه پسرتو نمیبینی
لحظه ای انفجاری در مغزش رخ داد نه به هیچ وجه نمیتونست دوری تنها پسرش را تحمل کند عصبی بلند شد و روبه روش ایستاد : نمیتونی پسرمو ازم بگیری حتا فکرشم نکن اون بدون من نمیتونه زندگی کنه
چین سان : توی اولین فرصت میفرستمش آمریکا توهم نمیتونی جلومو بگیری من وکیل های دارم که تو تو خوابتم نمیتونی ببینی
چشم های اشکی و بغض دار عروسش نگاه کرد هیچ احساس گناهی نکرد عصبی گفت : تو میتونی جلوی رفتن پسرت رو بگیری
رز جیمین با بغضی که چونه اش را می لرزاند لب زد : چطوری ..
چین سان : راحته هیچی به جیمین نمیگی حتا اینکه منو دیدی من نمیتونم پسرمو از دست بدم به خاطر تو
پر از بغض با صدای پایینی نجوا کرد :, باشه باشه چیزی نمیگم تو هم از خانوادم فاصله میگیری وگرنه همه چیو به جیمین میگم
پشت کرد بهش و اشک هایش جاری شدن بدون حرفی از اتاق خارج شد
شاید این اشک ها تنها چیزی بودن که هیچوقت نمیگذاشت آن دختر تنها بماند اشک گریه داد زدن اینا فقط چیزی برای خلاصی از درد هست اما درد واقعی روزی نمو خواهد شد که چشم از این دنیا بپوشاند
2025.....
چشم در چشم شدن با اون پیر مرد بداخلاق باعث یاد آوری خاطرات تلخ برایش میشد همچنان نفرتی در درونش ایجاد میشد با نفرت به چین سان که جلویش ایستاد نگاه میکرد ذره ای بدون تردید مستقیم با نفرت چشم هایش زل زده بود چین سان عصبی بیان کرد : بعد از این همه سال بازم کاری کردی توی خانوادم راه پیدا کنی
ات با لحن محکم اما چشم های پر از اندوه نجوا نمود : شما نمیتونی تقدیر رو عوض کنید همانطور که سرنوشت برامون رقم زده بود بهم رسیدیم
چین سان : برای چی بعد از این همه سال دوباره برگشتی اگه موضوع پول...
با عصبانیت بیان کرد : حتا یه کلمه هم نگو .. سر تا پاشو نگاه کرد با اخمی که حاصل از نفرت و دل شکستگی بود نجوا کرد : وقتی نگاه تون میکنم احیای تأسف بهم دست میده حتا ذره ای هم احساس گناه نمیکنید
معلومه اگه اینطور نبود انقدر سالم نمی موند...
سیلی محکمی از طرف پدر شوهرش روی صورتش خورد
به قدری محکم بود تا بر روی زمین بیافته درد بدی تو فکش حس کرد متعجب دست گذاشت روی صورتش زل زد به پارک چین سان اما او هم چنان با عصبانیت نالید : دختره ناچیز تو چطوری جرعت میکنی اینطوری با من حرف بزنی اصلا هیچوقت نباید با جیمین روبه رو میشدی
بغض کرد باز هم آتش قلبش زیاد شد درد شکستگی چشم هایش حرف های آرام و ملایمش همش از درد و رنج های هستن که کشیده بود اما اون بی گناه غذای میکشید با بغضی که حاصل از خشم بود نجوا کرد : اگه این کارتو جیمین بفهمه توف میندازه توی صورت تون تو اولین فرصت تک به تک کاراتو بهش میگم
چین سان : نمیتونی بگی اگه همچین کاری بکنی دیگه پسرتو نمیبینی
لحظه ای انفجاری در مغزش رخ داد نه به هیچ وجه نمیتونست دوری تنها پسرش را تحمل کند عصبی بلند شد و روبه روش ایستاد : نمیتونی پسرمو ازم بگیری حتا فکرشم نکن اون بدون من نمیتونه زندگی کنه
چین سان : توی اولین فرصت میفرستمش آمریکا توهم نمیتونی جلومو بگیری من وکیل های دارم که تو تو خوابتم نمیتونی ببینی
چشم های اشکی و بغض دار عروسش نگاه کرد هیچ احساس گناهی نکرد عصبی گفت : تو میتونی جلوی رفتن پسرت رو بگیری
رز جیمین با بغضی که چونه اش را می لرزاند لب زد : چطوری ..
چین سان : راحته هیچی به جیمین نمیگی حتا اینکه منو دیدی من نمیتونم پسرمو از دست بدم به خاطر تو
پر از بغض با صدای پایینی نجوا کرد :, باشه باشه چیزی نمیگم تو هم از خانوادم فاصله میگیری وگرنه همه چیو به جیمین میگم
پشت کرد بهش و اشک هایش جاری شدن بدون حرفی از اتاق خارج شد
شاید این اشک ها تنها چیزی بودن که هیچوقت نمیگذاشت آن دختر تنها بماند اشک گریه داد زدن اینا فقط چیزی برای خلاصی از درد هست اما درد واقعی روزی نمو خواهد شد که چشم از این دنیا بپوشاند
- ۱۰.۱k
- ۲۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط