پارت ۷۷
پارت ۷۷
آرش : آره همه دوستام به جز یکی دو تا پلیسن .
من : آیدااااا حالا چیکار کنیم ؟
آیدا : اگه همکارمون بشن بدبختیم .
آرش و یاشار با هم گفتن : مگه چیکار کردین ؟
سرم رو انداختم پایین و با لحنی غمگین و متاسف گفتم : آرش یادته یه بار با هشت تا از دوستات اومدی خونه و شب موندن ؟
سرش رو تکون داد و من ادامه دادم : تو چمدون یکیشون شامپو ریختم و تو ژل موی یکی دیگه تخم مرغ ریختم .
تو کرم یکیشونم عسل ریختم و ...
آیدا نذاشت ادامه بدم : حالا نمیخواد لو بدی همشو .
یاشار و آرش با چشای اندازه بشقاب نگامون کردن و یاشار گفت : همه اینکارا رو شما دو تا کردید ؟
سرمون رو تکون دادیم .
آرش : بدبخت شدید فاتحه تون خوندس .
من : چرا مگه چی شده ؟
آرش : اونا همشون درجه هاشون بالاس پس حتما به پستتون میخورن .
از عصبانیت فریاد کشیدم و گفتم : میمردی دو کلوم حرف میزدی من الان چیکار کنم .
آیدا : از کجا میخوان بفهمن کار ماست ؟
آرش : از نگاه های عصبانی اونا همچین بعیدم نیست نفهمیده باشن .
من : اصلا کی به تو میگی یه مشت پلیس برداری بیاری خونه ها ؟
آیدا : و قبلشم هیچی نگی ؟
یاشار : شماها چرا قبلش اینکارا رو کردید ؟
من : لابد دلیل داشتیم که اینکارو کردیم دیگه .
آیدا : حقشون بود اصلا .
آرش : یه چیزیم طلبکار شدن نه ؟
به اطراف نگاه کردم و رو به یاشار : کاویانی کو ؟
یاشار : اون از همه چیز خبر داشت و میخواست ما رو تو تله بندازه و جناب سرهنگ اینو زود فهمید و واسه همین نیرو فرستاد و الانم اون دست و پا بسته زندانی شده .
من : فقط آرش رو فرستاده ؟
آرش : نه دو نفر دیگه هم هستن که یکیشون کشتی رو هدایت میکنه و اون یکی هم داره از کاویانی محافظت میکنه تا فرار نکنه .
آیدا : تکلیف ماموریت چی میشه ؟
آرش : فعلا برمیگردیم تا با یه نقشه قوی تر بریم ماموریت .
نفسی کشیدم و از خوشحالی جیغ زدم و آیدا رو بغل کردم .
آیدا آروم زیر گوشم گفت : اگه ببینی یاشار چجوری نگاه میکنه .
یهو برگشتم و به یاشار نگاه کردم که روش رو طرف دریا کرد و به امواج دریا نگاه کرد .
آروم تو گوش آیدا گفتم : چجوری نگاه میکرد .
آیدا : اومم...مطمئن نیستم ولی نگاش مثل وقتی بود که آرش بهم خیره میشه .
به سرفه افتادم و گفتم : عمت رو مسخره کن .
آیدا چشم غره ای رفت و گفت : من الان کاملا جدیم .
آب دهنم رو قورت دادم و زیر لب زمزمه کردم : ینی واقعا دوسم داره .
آرش و آیدا رفتن لب کشتی تا دریا رو ببینن و من هاج و واج وسط کشتی وایساده بودم و به حرف آیدا فک میکردم .
با عقل جور در نمیاد اخه چجوری عاشق من شده اونم تو همین مدت کم .
نمیتونستم رو حرفش حساب کنم ولی واقعا جدی بود .
تصمیم گرفتیم برگردیم و من هم با آرش برگشتم .
...
آرش : آره همه دوستام به جز یکی دو تا پلیسن .
من : آیدااااا حالا چیکار کنیم ؟
آیدا : اگه همکارمون بشن بدبختیم .
آرش و یاشار با هم گفتن : مگه چیکار کردین ؟
سرم رو انداختم پایین و با لحنی غمگین و متاسف گفتم : آرش یادته یه بار با هشت تا از دوستات اومدی خونه و شب موندن ؟
سرش رو تکون داد و من ادامه دادم : تو چمدون یکیشون شامپو ریختم و تو ژل موی یکی دیگه تخم مرغ ریختم .
تو کرم یکیشونم عسل ریختم و ...
آیدا نذاشت ادامه بدم : حالا نمیخواد لو بدی همشو .
یاشار و آرش با چشای اندازه بشقاب نگامون کردن و یاشار گفت : همه اینکارا رو شما دو تا کردید ؟
سرمون رو تکون دادیم .
آرش : بدبخت شدید فاتحه تون خوندس .
من : چرا مگه چی شده ؟
آرش : اونا همشون درجه هاشون بالاس پس حتما به پستتون میخورن .
از عصبانیت فریاد کشیدم و گفتم : میمردی دو کلوم حرف میزدی من الان چیکار کنم .
آیدا : از کجا میخوان بفهمن کار ماست ؟
آرش : از نگاه های عصبانی اونا همچین بعیدم نیست نفهمیده باشن .
من : اصلا کی به تو میگی یه مشت پلیس برداری بیاری خونه ها ؟
آیدا : و قبلشم هیچی نگی ؟
یاشار : شماها چرا قبلش اینکارا رو کردید ؟
من : لابد دلیل داشتیم که اینکارو کردیم دیگه .
آیدا : حقشون بود اصلا .
آرش : یه چیزیم طلبکار شدن نه ؟
به اطراف نگاه کردم و رو به یاشار : کاویانی کو ؟
یاشار : اون از همه چیز خبر داشت و میخواست ما رو تو تله بندازه و جناب سرهنگ اینو زود فهمید و واسه همین نیرو فرستاد و الانم اون دست و پا بسته زندانی شده .
من : فقط آرش رو فرستاده ؟
آرش : نه دو نفر دیگه هم هستن که یکیشون کشتی رو هدایت میکنه و اون یکی هم داره از کاویانی محافظت میکنه تا فرار نکنه .
آیدا : تکلیف ماموریت چی میشه ؟
آرش : فعلا برمیگردیم تا با یه نقشه قوی تر بریم ماموریت .
نفسی کشیدم و از خوشحالی جیغ زدم و آیدا رو بغل کردم .
آیدا آروم زیر گوشم گفت : اگه ببینی یاشار چجوری نگاه میکنه .
یهو برگشتم و به یاشار نگاه کردم که روش رو طرف دریا کرد و به امواج دریا نگاه کرد .
آروم تو گوش آیدا گفتم : چجوری نگاه میکرد .
آیدا : اومم...مطمئن نیستم ولی نگاش مثل وقتی بود که آرش بهم خیره میشه .
به سرفه افتادم و گفتم : عمت رو مسخره کن .
آیدا چشم غره ای رفت و گفت : من الان کاملا جدیم .
آب دهنم رو قورت دادم و زیر لب زمزمه کردم : ینی واقعا دوسم داره .
آرش و آیدا رفتن لب کشتی تا دریا رو ببینن و من هاج و واج وسط کشتی وایساده بودم و به حرف آیدا فک میکردم .
با عقل جور در نمیاد اخه چجوری عاشق من شده اونم تو همین مدت کم .
نمیتونستم رو حرفش حساب کنم ولی واقعا جدی بود .
تصمیم گرفتیم برگردیم و من هم با آرش برگشتم .
...
۶۸.۴k
۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.