پارت ۷۹
پارت ۷۹
آرش : نگران نباش نمیتونه چیزی بگه .
من : از کجا اینقدر مطمئنی ؟
آرش : گفتی خونه دوست دخترش پس چطوری میخواد به مامان بگه .
من : ایول از کجا به فکرت رسید اصلا .
لپام رو کشید و گفت : شما یه ذره خنگ تشریف دارید وگرنه همیچین موضوع مهمی هم نیست .
من نمیدونم چجوری میخوای با این مغز قد فندقت پلیس ...
فوری جلوی دهنش رو گرفتم و با ترس به اطراف نگاه کردم، آب دهنم رو قورت دادم و دستام رو روی لبام به نشانه سکوت گرفتم : دیوونه شدی نباید تو خونه اینو بگی .
آرش : واقعا ؟
ولی کسی که خونه نیس .
نگاهی به اطراف انداختم و وقتی تو گاراژ ماشینی ندیدم متوجه شدم داره حقیقت رو میگه .
چشم غره ای رفتم و گفتم : حالا اگه یکی بود چی؟
بینیم رو کشید و با لبخند ژکوندی گفت : خودم مواظبم خانم کوچولو .
تویی که این همه با من صمیمی بودی و کلا هر جا میرفتیم با هم بودیم نتونستی بفهمی پلیسم پس اونا هم نمیتونن بفهمن .
من : ولی این انصاف نیست چرا تو باید از همه چی خبر داشته باشی و بدونی من پلیسم ولی من نه .
آرش : حسودم که هستی .
رومو برگردوندنم و گفتم : زنگ بزن ببین مامان اینا کجان چیزی راجب اینکه برگشتیم هم نگو .
آرش : باز چیکار میخوای بکنی .
برگشتم عقب و همینطور که به حالت مسخره ای نگاش میکردم گفتم : پلیسا خوب میتونن این چیزا رو بفهمن دیگه .
چشم غره ای رفت و گفت : حالا دیگه منو مسخره میکنی ؟
من : مثلا چیکار میتونی بکنی ؟
آرش : اون دوستام بودن ....
من : باشه باو میخوام یه کیک درست کنم و برگشتنمون رو جشن بگیرم .
آرش : اوووه چه باحال!
بعد چشاش رو ریز کرد و گفت : مطمئنی همه مشتاقن ؟
و زد زیر خنده .
با تمام توان دویدم دنبالش و زیر لب هر چی فحش از خودش یاد گرفته بودم حواله اش کردم .
من : الان که اینطوری شد اگه کمکم کردی که کارا رو بکنم که هیچ وگرنه یه پست میذارم تو اینستا و قشنگ معرفیت میکنم .
آرش لبخند دندون نمایی زد و گفت : نوچ نوچ نشد دیگه آبجی کوچیکه اون موقع هویت خودتم لو میره که .
سرم رو به چپ و راست تکون دادم و گفتم : د نه دیگه من که اصلا هویتی ندارم این یه ماموریت بود که به عنوان یه شخص کاملا معمولی و غیر شناخته شده انجامش دادم و من الان پلیس نیستم پس نمیتونی کاری بکنی .
آرش : تو از کی اینقدر پررو شدی ؟
لبخند خوشگلی زدم : ماموریت خیلی کمکم کرد .
آرش : ببند اون دهنت رو مسواک گرون شده .
زبونم رو براش درآوردم و گفتم : تو که پولشو نمیدی.
دستام رو تو هوا تکون دادم و گفتم : بای من برم یه ذره استراحت کنم خودت از پس کارای اولیه بر میای .
آرش : دریا من چند ساعت رانندگی کردم باید دلت واسم بسوزه .
من : منم تو راه نخوابیدم که پس خستم فعلا .
رفتم تو اتاقم و بعد از گرفتن یه دوش خوابیدم .
با صدای در اتاق از خواب بیدار شدم و به زور چشام رو باز کردم .
...
#جذاب #عکس #هنر_عکاسی
آرش : نگران نباش نمیتونه چیزی بگه .
من : از کجا اینقدر مطمئنی ؟
آرش : گفتی خونه دوست دخترش پس چطوری میخواد به مامان بگه .
من : ایول از کجا به فکرت رسید اصلا .
لپام رو کشید و گفت : شما یه ذره خنگ تشریف دارید وگرنه همیچین موضوع مهمی هم نیست .
من نمیدونم چجوری میخوای با این مغز قد فندقت پلیس ...
فوری جلوی دهنش رو گرفتم و با ترس به اطراف نگاه کردم، آب دهنم رو قورت دادم و دستام رو روی لبام به نشانه سکوت گرفتم : دیوونه شدی نباید تو خونه اینو بگی .
آرش : واقعا ؟
ولی کسی که خونه نیس .
نگاهی به اطراف انداختم و وقتی تو گاراژ ماشینی ندیدم متوجه شدم داره حقیقت رو میگه .
چشم غره ای رفتم و گفتم : حالا اگه یکی بود چی؟
بینیم رو کشید و با لبخند ژکوندی گفت : خودم مواظبم خانم کوچولو .
تویی که این همه با من صمیمی بودی و کلا هر جا میرفتیم با هم بودیم نتونستی بفهمی پلیسم پس اونا هم نمیتونن بفهمن .
من : ولی این انصاف نیست چرا تو باید از همه چی خبر داشته باشی و بدونی من پلیسم ولی من نه .
آرش : حسودم که هستی .
رومو برگردوندنم و گفتم : زنگ بزن ببین مامان اینا کجان چیزی راجب اینکه برگشتیم هم نگو .
آرش : باز چیکار میخوای بکنی .
برگشتم عقب و همینطور که به حالت مسخره ای نگاش میکردم گفتم : پلیسا خوب میتونن این چیزا رو بفهمن دیگه .
چشم غره ای رفت و گفت : حالا دیگه منو مسخره میکنی ؟
من : مثلا چیکار میتونی بکنی ؟
آرش : اون دوستام بودن ....
من : باشه باو میخوام یه کیک درست کنم و برگشتنمون رو جشن بگیرم .
آرش : اوووه چه باحال!
بعد چشاش رو ریز کرد و گفت : مطمئنی همه مشتاقن ؟
و زد زیر خنده .
با تمام توان دویدم دنبالش و زیر لب هر چی فحش از خودش یاد گرفته بودم حواله اش کردم .
من : الان که اینطوری شد اگه کمکم کردی که کارا رو بکنم که هیچ وگرنه یه پست میذارم تو اینستا و قشنگ معرفیت میکنم .
آرش لبخند دندون نمایی زد و گفت : نوچ نوچ نشد دیگه آبجی کوچیکه اون موقع هویت خودتم لو میره که .
سرم رو به چپ و راست تکون دادم و گفتم : د نه دیگه من که اصلا هویتی ندارم این یه ماموریت بود که به عنوان یه شخص کاملا معمولی و غیر شناخته شده انجامش دادم و من الان پلیس نیستم پس نمیتونی کاری بکنی .
آرش : تو از کی اینقدر پررو شدی ؟
لبخند خوشگلی زدم : ماموریت خیلی کمکم کرد .
آرش : ببند اون دهنت رو مسواک گرون شده .
زبونم رو براش درآوردم و گفتم : تو که پولشو نمیدی.
دستام رو تو هوا تکون دادم و گفتم : بای من برم یه ذره استراحت کنم خودت از پس کارای اولیه بر میای .
آرش : دریا من چند ساعت رانندگی کردم باید دلت واسم بسوزه .
من : منم تو راه نخوابیدم که پس خستم فعلا .
رفتم تو اتاقم و بعد از گرفتن یه دوش خوابیدم .
با صدای در اتاق از خواب بیدار شدم و به زور چشام رو باز کردم .
...
#جذاب #عکس #هنر_عکاسی
۷۳.۵k
۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.