پارت ۷۸
پارت ۷۸
چند ساعتی طول کشید تا رسیدیم انزلی و بعدش آرش از یاشار بابت همکاریش تشکر کرد و راه افتادیم سمت تهران .
من : آرش پس من چی میشم ؟
آرش : چی میشی ؟
چشام رو محکم بستم و آروم گفتم : من و یاشار به خاطر ماموریت...صیغه کردیم .
آرش فوری زد رو ترمز که پرت شدم جلو و سرم خورد تو شیشه .
گرمی خون رو روی پیشونیم احساس کردم .
سرم رو بلند کردم و باهاش چشم تو چشم شدم .
رگه های عصبانیت و خشم تو چشاش منو می ترسوند و با نگاهش داشت قورتم میداد .
با داد گفت : چرا همچییین غلطییییی کردییییی؟
دیوووونه شدیییی ؟
منم با لحنی مشابه لحن خودش گفتم : شنیدی چی گفتم اصلا ؟
گفتم ، به خاطر ماموریت!
دستشم بهم نخورده آیدا همش باهامون بوده میتونی ازش بپرسی.
یه خورده آرومتر شد و گفت : مگه کمبود نیرو داشتن که تو رو مجبور به همچین کاری کردن .
آیدا : اولش خواستن من جای دریا نقش بازی کنم ولی ...
آرش : ینی جز شما دو تا هیچ خانم پلیسی نیست ؟
شما که هنوز دانشگاتونم تموم نکردین و پلیسم حساب نمیشین .
من : نقشه جناب سرهنگ بود اونا حتی نمیدونستن که ما دانشجوی افسری ایم .
آرش نفس عمیقی کشید و با دست موهاش رو برو بالا .
همیشه عاشق موهاش بودم وقتی اینکارو میکرد خیلی جذاب میشد .
نگاهی به آیدا انداختم که چشاش ستاره میزد .
خودمو کنترل کردم تا خندم نگیره .
آرش ماشین رو روشن کرد و گفت : با جناب سرهنگ حرف میزنم تا هر چی زودتر فسخش کنید و بعدشم لازم نیست این ماموریت رو ادامه بدید خودم چند نفر پیدا میکنم .
من : دیوونه شدی ما شغلمون اینه اگه هر بار بخوایم به خاطر خطر، ماموریت ها رو بیخیال بشیم که دیگه نمیشه اسم پلیس رو رومون گذاشت.
آیدا: نیازی نیست اینکارو بکنی ماموریت هم نهایتا تا یکی دو هفته دیگه شروع میشه پس نیازی نیس صیغه لغو بشه و یاشارم پسر خوبیه و از این موقعیت سوءاستفاده نمیکنه .
آرش : چطوری با دو سه هفته همکاری باهاش شناختتینش؟
درسته پلیسه ولی قبل از اون یه مرده و مردا میتونن خطرناک باشن من بهتر از شماها همجنسام رو میشناسم .
من : اگه میخواست کاری بکنه تا حالا کرده بود .
هم موقعیتش رو داشته و هم وقتش رو .
آرش : باشه ولی لطفا از صیغه چیزی به مامان و بابا نگید .
آیدا: نمی گفتی هم همین کارو میکردیم .
ضبط رو روشن کردم و صداش رو بلند کردم .
شیشه ها رو پایین کشیدیم و هر بار که وارد تونل می شدیم جیغ میزدیم و اعصاب آرش رو بهم میریختیم .
بلاخره رسیدیم و اول آیدا رو رسوندیم و بعدشم رفتیم خونه خودمون .
وسایلمون هنوز تو اون خونه تو کرج بود و یاشار گفت خودش می فرسته واسمون .
من : مامان بابا که از همه چیز خبر دارن بقیشون رو چیکار کنیم .
و اینکه کیارشم منو دیده خونه یکی از دوست دختراش .
...
چند ساعتی طول کشید تا رسیدیم انزلی و بعدش آرش از یاشار بابت همکاریش تشکر کرد و راه افتادیم سمت تهران .
من : آرش پس من چی میشم ؟
آرش : چی میشی ؟
چشام رو محکم بستم و آروم گفتم : من و یاشار به خاطر ماموریت...صیغه کردیم .
آرش فوری زد رو ترمز که پرت شدم جلو و سرم خورد تو شیشه .
گرمی خون رو روی پیشونیم احساس کردم .
سرم رو بلند کردم و باهاش چشم تو چشم شدم .
رگه های عصبانیت و خشم تو چشاش منو می ترسوند و با نگاهش داشت قورتم میداد .
با داد گفت : چرا همچییین غلطییییی کردییییی؟
دیوووونه شدیییی ؟
منم با لحنی مشابه لحن خودش گفتم : شنیدی چی گفتم اصلا ؟
گفتم ، به خاطر ماموریت!
دستشم بهم نخورده آیدا همش باهامون بوده میتونی ازش بپرسی.
یه خورده آرومتر شد و گفت : مگه کمبود نیرو داشتن که تو رو مجبور به همچین کاری کردن .
آیدا : اولش خواستن من جای دریا نقش بازی کنم ولی ...
آرش : ینی جز شما دو تا هیچ خانم پلیسی نیست ؟
شما که هنوز دانشگاتونم تموم نکردین و پلیسم حساب نمیشین .
من : نقشه جناب سرهنگ بود اونا حتی نمیدونستن که ما دانشجوی افسری ایم .
آرش نفس عمیقی کشید و با دست موهاش رو برو بالا .
همیشه عاشق موهاش بودم وقتی اینکارو میکرد خیلی جذاب میشد .
نگاهی به آیدا انداختم که چشاش ستاره میزد .
خودمو کنترل کردم تا خندم نگیره .
آرش ماشین رو روشن کرد و گفت : با جناب سرهنگ حرف میزنم تا هر چی زودتر فسخش کنید و بعدشم لازم نیست این ماموریت رو ادامه بدید خودم چند نفر پیدا میکنم .
من : دیوونه شدی ما شغلمون اینه اگه هر بار بخوایم به خاطر خطر، ماموریت ها رو بیخیال بشیم که دیگه نمیشه اسم پلیس رو رومون گذاشت.
آیدا: نیازی نیست اینکارو بکنی ماموریت هم نهایتا تا یکی دو هفته دیگه شروع میشه پس نیازی نیس صیغه لغو بشه و یاشارم پسر خوبیه و از این موقعیت سوءاستفاده نمیکنه .
آرش : چطوری با دو سه هفته همکاری باهاش شناختتینش؟
درسته پلیسه ولی قبل از اون یه مرده و مردا میتونن خطرناک باشن من بهتر از شماها همجنسام رو میشناسم .
من : اگه میخواست کاری بکنه تا حالا کرده بود .
هم موقعیتش رو داشته و هم وقتش رو .
آرش : باشه ولی لطفا از صیغه چیزی به مامان و بابا نگید .
آیدا: نمی گفتی هم همین کارو میکردیم .
ضبط رو روشن کردم و صداش رو بلند کردم .
شیشه ها رو پایین کشیدیم و هر بار که وارد تونل می شدیم جیغ میزدیم و اعصاب آرش رو بهم میریختیم .
بلاخره رسیدیم و اول آیدا رو رسوندیم و بعدشم رفتیم خونه خودمون .
وسایلمون هنوز تو اون خونه تو کرج بود و یاشار گفت خودش می فرسته واسمون .
من : مامان بابا که از همه چیز خبر دارن بقیشون رو چیکار کنیم .
و اینکه کیارشم منو دیده خونه یکی از دوست دختراش .
...
۵۰.۱k
۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.