پارت⁴⁵
پارت⁴⁵
نزدیکش شده بود و فقط ۱۰سانت باهاش فاصله داشت
اشکاش بی اختیار روی صورتش میریخت
چرا اون چرا باید آنقدر بدبختی بکشه چرا چرا چرا.......
چاقو تو دستش رو بالا برد و و به سمت شکم دخترک برد ولی چطور چاقو با تخت برخورد کرد چطور!؟
خودشو از تخت پایین انداخته بود و نفس نفس میزدن نگاهشو به چشم های قرمز هسو انداخته بود که هر لحظه ممکن بود خون ازش بچکه
بلند شد و دست از شکمش گرفت و بدو بدو از اتاق خارج شد و از پله ها با عجله میومد پایین
رو به روی در اصلی خروجی عمارت وایساده بود و نگاهی به پشت سرش انداخت هسو بود که داشت میومد سمتش
دستگیره درو باز کرد و شروع کرد به دویدن و خودشو انداخت بغل یه بادیگارد برای محافظت از خودش
ات: ههعع ترو خدا کمکهههههم کن
بادیگارد: چی شده خانم
ات:هسو هسو ههههه میخواد ههه منو بکشه
بادیگارد:خانم من ازتون محافظت میکنم
که..............
نزدیکش شده بود و فقط ۱۰سانت باهاش فاصله داشت
اشکاش بی اختیار روی صورتش میریخت
چرا اون چرا باید آنقدر بدبختی بکشه چرا چرا چرا.......
چاقو تو دستش رو بالا برد و و به سمت شکم دخترک برد ولی چطور چاقو با تخت برخورد کرد چطور!؟
خودشو از تخت پایین انداخته بود و نفس نفس میزدن نگاهشو به چشم های قرمز هسو انداخته بود که هر لحظه ممکن بود خون ازش بچکه
بلند شد و دست از شکمش گرفت و بدو بدو از اتاق خارج شد و از پله ها با عجله میومد پایین
رو به روی در اصلی خروجی عمارت وایساده بود و نگاهی به پشت سرش انداخت هسو بود که داشت میومد سمتش
دستگیره درو باز کرد و شروع کرد به دویدن و خودشو انداخت بغل یه بادیگارد برای محافظت از خودش
ات: ههعع ترو خدا کمکهههههم کن
بادیگارد: چی شده خانم
ات:هسو هسو ههههه میخواد ههه منو بکشه
بادیگارد:خانم من ازتون محافظت میکنم
که..............
۲۶.۶k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.