پارت⁴⁷
پارت⁴⁷
که ماشین سیاه جونگکوک وارد حیاط شد
ات خواست بره سمت کوک که بادیگارد محکم گرفتش
ات:ولم کن چیکار میکنی
بادیگارد: ببخشید خانم
کوک سمت ات و بادیگارد اومد و با چهرهی اعصبانی نگاه ات کرد
کوک:تو این سرما اینجا چیکار میکنی ها تو بغل این چیکار میکنی
ات:هسو خوا....
بادیگارد:ارباب دروغ میگن ایشون از من خواستند باهاشون فرار کنم چون علاقهی به شما ندارن
کوک:چی داره میگه ات[عربده]
ات:ب.بخدا داره دروغ میگه من خواب بودم که هیو او.اومد بالا سرم و خواست چاقو کنه تو شکمم من فرار کردم و اومدم پیش این تا نجاتم بده[شک و گریه]
بادیگارد:ارباب ولی خانم دروغ میگه هسو مطمئن الان خوابه
کوک:ات [نفس نفس زدن و اعصبی]
ات:کو...
با سیلی که به صورتش خورد پرت شد روی زمین
شکم درد بدی گرفت
چشماش سیاهی رفت.....
..........
دکتر:بچشون یک هفته زودتر بدنیا اومدن آقای جئون م حال بچه زیاد خوب نیست
کوک:سالم میمونه
دکتر:بله ولی چند روز باید تو دستگاه باشن
کوک:بله
[یک هفته بعد]
یه چشم دخترک اشک بود یه چشمش خون یک هفته از زایمان گذشته بود نه جونگکوک رو دیده بود نه بچش......
که ماشین سیاه جونگکوک وارد حیاط شد
ات خواست بره سمت کوک که بادیگارد محکم گرفتش
ات:ولم کن چیکار میکنی
بادیگارد: ببخشید خانم
کوک سمت ات و بادیگارد اومد و با چهرهی اعصبانی نگاه ات کرد
کوک:تو این سرما اینجا چیکار میکنی ها تو بغل این چیکار میکنی
ات:هسو خوا....
بادیگارد:ارباب دروغ میگن ایشون از من خواستند باهاشون فرار کنم چون علاقهی به شما ندارن
کوک:چی داره میگه ات[عربده]
ات:ب.بخدا داره دروغ میگه من خواب بودم که هیو او.اومد بالا سرم و خواست چاقو کنه تو شکمم من فرار کردم و اومدم پیش این تا نجاتم بده[شک و گریه]
بادیگارد:ارباب ولی خانم دروغ میگه هسو مطمئن الان خوابه
کوک:ات [نفس نفس زدن و اعصبی]
ات:کو...
با سیلی که به صورتش خورد پرت شد روی زمین
شکم درد بدی گرفت
چشماش سیاهی رفت.....
..........
دکتر:بچشون یک هفته زودتر بدنیا اومدن آقای جئون م حال بچه زیاد خوب نیست
کوک:سالم میمونه
دکتر:بله ولی چند روز باید تو دستگاه باشن
کوک:بله
[یک هفته بعد]
یه چشم دخترک اشک بود یه چشمش خون یک هفته از زایمان گذشته بود نه جونگکوک رو دیده بود نه بچش......
۲۸.۰k
۱۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.