fiction romantic hatred part 4
fiction romantic hatred part 4
سوجون : نمیتونید ببریدش بیمارستان ؟
کیچول : رئیس اجازه نمیده
سوجون:شما هرکاری از دستتون بر میاد انجام بدید رئیس و بیخیال شید
کی چول: چشم
ا.ت رو بردن بیمارستان
کوک یه سوجون زنگ زد
کوک:ازت همین الان توضیح میخوام
سوجون:چند دقیقه دیگه خمدم و میرسونم به عمارت
سوجون برگشت عمارت
سوجون درباره ا.ت به جی کی گفت
کوک:از گذشته ی من بدتر نیست
سوجون:داری بلاهایی که سرت اومده رو سرش میاری
کوک:باشه،کدوم بیمارستان بردیش
سوجون و کوک رفتن بیمارستان
(دو هفته بعد )
ا.ت به هوش اومد
سوجون: عو ، خانم خانما بهوش اومدن
ا.ت«بی حال»: سوجون شی ،چه اتفاقی افتاده
سوجون:هیچی ، یادت نباشه بهتره
سوجون به کوک زنگ زد
سوجون: کجایی
کوک:دارم میرم امارت
سوجون: بیا بیمارستان به هوش اومده
کوک: من چرا بیام ،برش دار بیار عمارت
سوجون: دیوونه ای ؟ تازه به هوش اومده
کوک قطع کرد
سوجون:ا.ت ، چی میخوری واست بیارم
ا.ت:میل ندارم
سوجون:مگه دست خودته
سوجون رفت واسه ا.ت چند نوع غذا آورد
ا.ت :من اینهمه رو چجوری بخورم
سوجون چاپ استیک رو برداشت یک دونه مندو برداشت برد جلوی دهن ا.ت
ا.ت به مندو یه نگاه متعجب کرد و یک گاز از مندو خورد
سوجون :گرسنته؟😄
ا.ت:اوم،یکم
ا.ت تمام غذا رو خورد سوجون با لبخند بهش خیره شده بود
ا.ت:من میتونم یک ذره بخوابم؟
سوجون: آره آره حتما
ا.ت دراز کشید
سوجون پتو رو کشید رو ا.ت رفت بیرون
ا.ت خوابید
سوجون رفت عمارت
سوجون:یاه ، نمیخوای ازش معذرت خواهی کنی
کوک:خفه شو
سوجون:واااه،داری دیوونم میکنی
سوجون : نمیتونید ببریدش بیمارستان ؟
کیچول : رئیس اجازه نمیده
سوجون:شما هرکاری از دستتون بر میاد انجام بدید رئیس و بیخیال شید
کی چول: چشم
ا.ت رو بردن بیمارستان
کوک یه سوجون زنگ زد
کوک:ازت همین الان توضیح میخوام
سوجون:چند دقیقه دیگه خمدم و میرسونم به عمارت
سوجون برگشت عمارت
سوجون درباره ا.ت به جی کی گفت
کوک:از گذشته ی من بدتر نیست
سوجون:داری بلاهایی که سرت اومده رو سرش میاری
کوک:باشه،کدوم بیمارستان بردیش
سوجون و کوک رفتن بیمارستان
(دو هفته بعد )
ا.ت به هوش اومد
سوجون: عو ، خانم خانما بهوش اومدن
ا.ت«بی حال»: سوجون شی ،چه اتفاقی افتاده
سوجون:هیچی ، یادت نباشه بهتره
سوجون به کوک زنگ زد
سوجون: کجایی
کوک:دارم میرم امارت
سوجون: بیا بیمارستان به هوش اومده
کوک: من چرا بیام ،برش دار بیار عمارت
سوجون: دیوونه ای ؟ تازه به هوش اومده
کوک قطع کرد
سوجون:ا.ت ، چی میخوری واست بیارم
ا.ت:میل ندارم
سوجون:مگه دست خودته
سوجون رفت واسه ا.ت چند نوع غذا آورد
ا.ت :من اینهمه رو چجوری بخورم
سوجون چاپ استیک رو برداشت یک دونه مندو برداشت برد جلوی دهن ا.ت
ا.ت به مندو یه نگاه متعجب کرد و یک گاز از مندو خورد
سوجون :گرسنته؟😄
ا.ت:اوم،یکم
ا.ت تمام غذا رو خورد سوجون با لبخند بهش خیره شده بود
ا.ت:من میتونم یک ذره بخوابم؟
سوجون: آره آره حتما
ا.ت دراز کشید
سوجون پتو رو کشید رو ا.ت رفت بیرون
ا.ت خوابید
سوجون رفت عمارت
سوجون:یاه ، نمیخوای ازش معذرت خواهی کنی
کوک:خفه شو
سوجون:واااه،داری دیوونم میکنی
۵.۷k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.