عشق...؟ p3
عشق...؟ p3
از زبان ات
از خواب پا شدم رفتم w. c کارای لازمو کردم ی لباس سفید گوگولی پوشیدم ی میکاپ لایت کردم کتونی های سفیدمو پوشیدم عینک افتابی سفیدمو زدم و چمدونمو برداشتم راه افتادم رفتم پارکینگ سوار ماشین شدم و با منیجرم رفتیم سمت فرودگاه رسیدیم پاده شدیم ی عالمه خبرنگار و طرفدارامون اومده بود خیلی ون جلوی فرودگاه وایساده بود از ماشین پیاده شدم ک شروع کردن به عکس گرفتن ک از ون بغلی اعضای بلک پینگ پیاده شدن ک با دیدن لیسا رفتم بغلش (لیسا و ات دوستای خیلی صمیمی هم هستن ولی کسی نمیدونه جز منیجر و چند نفر دیگه)
لیسا: دختر فک میکردم نیای
+اونییییی خوب شد اومدی فک کردم قراره کل ۱ماهو تنها باشم
لیسا: ویششش(همو مهکم تر بغل کردن )
رفتیم داخل و سوار هوا پیما شدیم کلا ی کابینش ک مجلل ترین کابین و بزرگ ترین کابیت هوا پیما بود رو داده بودن به ما ایدلا
تقریبن ۳۶ نفر بودیم
رفتم کنار پنجره نشستم ک دیدم جونکوک. نشست کنارم
_اع تو جات اینجاس
+اره
_منم کنار تو
+اوهوم
ک یکی از سقف صندلی جلویی اویزون شد
جیمین: اع شما بازم کنار هم افتادین
تهیونگم اومد کنارش ک گفت
ته: میبینی کار سرنوشتو
شوگا از اون ور
شوگا: خفه شین میخوام بخوابم
تهمین: دِدددددددد(همون باشههههههه)
رفتن نشستن ک خلبان گفت کمربندامونو ببندیم که راه بیفتیم یکم دیگه راه افتادیم هدفنمو گذاشتم تو گوشم چشم بندمو هو گذاشتم و کپیدم
۳ساعت بعد از خواب پا شدم چیزی رو شونم حس کردم چشم بندمو باز کردم دیدم کوک. سرشو گذاشته رو شونم و مثل یدخرگوش کیوت خوابیده به روبه روم نگاه کردم ک دیدم جیمین و ته دارن عکس میگیرن ازمون که گفتم
+اهم اگه عکس برداریتون تموم شده میتونید بشینین
تهمین: جرر فهمید بشین بشین
رفتن نشستن ک ی بار دیگه به کوک نگاه کردم مهو نگاه کردنش بودم ک یهو ناخدا گاه لبخند زدم ولی چرا گوشیمو برداشتم و یکم باش ور رفتم۲ساعت بعد
رسیدیم به مکزیک از هوا پیما پیاده شدیم رفتیم چمدونامونو تحویل بگیریم داشتیم چمدونامون رو برمیدیشتیم دستم خورد ب دست یکی از اعضای تی اکس تی چشم تو چشم شدیم ک ی لحظه یکی پرید وسطمون کوکی بود ک گفت
_اع چمدونم اینجای ات این چمدون مال توعه
+ار...ارع
_باشه
از زبان ات
از خواب پا شدم رفتم w. c کارای لازمو کردم ی لباس سفید گوگولی پوشیدم ی میکاپ لایت کردم کتونی های سفیدمو پوشیدم عینک افتابی سفیدمو زدم و چمدونمو برداشتم راه افتادم رفتم پارکینگ سوار ماشین شدم و با منیجرم رفتیم سمت فرودگاه رسیدیم پاده شدیم ی عالمه خبرنگار و طرفدارامون اومده بود خیلی ون جلوی فرودگاه وایساده بود از ماشین پیاده شدم ک شروع کردن به عکس گرفتن ک از ون بغلی اعضای بلک پینگ پیاده شدن ک با دیدن لیسا رفتم بغلش (لیسا و ات دوستای خیلی صمیمی هم هستن ولی کسی نمیدونه جز منیجر و چند نفر دیگه)
لیسا: دختر فک میکردم نیای
+اونییییی خوب شد اومدی فک کردم قراره کل ۱ماهو تنها باشم
لیسا: ویششش(همو مهکم تر بغل کردن )
رفتیم داخل و سوار هوا پیما شدیم کلا ی کابینش ک مجلل ترین کابین و بزرگ ترین کابیت هوا پیما بود رو داده بودن به ما ایدلا
تقریبن ۳۶ نفر بودیم
رفتم کنار پنجره نشستم ک دیدم جونکوک. نشست کنارم
_اع تو جات اینجاس
+اره
_منم کنار تو
+اوهوم
ک یکی از سقف صندلی جلویی اویزون شد
جیمین: اع شما بازم کنار هم افتادین
تهیونگم اومد کنارش ک گفت
ته: میبینی کار سرنوشتو
شوگا از اون ور
شوگا: خفه شین میخوام بخوابم
تهمین: دِدددددددد(همون باشههههههه)
رفتن نشستن ک خلبان گفت کمربندامونو ببندیم که راه بیفتیم یکم دیگه راه افتادیم هدفنمو گذاشتم تو گوشم چشم بندمو هو گذاشتم و کپیدم
۳ساعت بعد از خواب پا شدم چیزی رو شونم حس کردم چشم بندمو باز کردم دیدم کوک. سرشو گذاشته رو شونم و مثل یدخرگوش کیوت خوابیده به روبه روم نگاه کردم ک دیدم جیمین و ته دارن عکس میگیرن ازمون که گفتم
+اهم اگه عکس برداریتون تموم شده میتونید بشینین
تهمین: جرر فهمید بشین بشین
رفتن نشستن ک ی بار دیگه به کوک نگاه کردم مهو نگاه کردنش بودم ک یهو ناخدا گاه لبخند زدم ولی چرا گوشیمو برداشتم و یکم باش ور رفتم۲ساعت بعد
رسیدیم به مکزیک از هوا پیما پیاده شدیم رفتیم چمدونامونو تحویل بگیریم داشتیم چمدونامون رو برمیدیشتیم دستم خورد ب دست یکی از اعضای تی اکس تی چشم تو چشم شدیم ک ی لحظه یکی پرید وسطمون کوکی بود ک گفت
_اع چمدونم اینجای ات این چمدون مال توعه
+ار...ارع
_باشه
۸.۳k
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.