از غرور تا عشق ❤💜🔥﹞
از غرور تا عشق ❤💜🔥﹞
••┈┈┈┅💜🤤›┅┈┈
#part_14
خب روشا شد راوی کارت هارو پخش کرد و اخرش امیرسام داشت میبرد با فکری مه به ذهنم اومد گفتم: من گردن میکشم امیرسام مافیا است و رفت بیرون دیگه بازی تموم شد و من بردم
یاس: و 80 دومین برد
خندیدن وای من نمیدونم چرا همیشه توی مافیا برندم نمیدونم خب بزار ما
روشا و ربکا وساریناو مهراد و ارشاویر و امیرسام و خودم هستیم
رها: خب بچه خا نظرتون چیه غذا ببریم کنار دریا بخوریم
امیرسام: اوکی
اروز: ما اده ایم ما میریم امیرسام یاس خودتون بیایین تا بیاییم مخالف کنیم همه رفتن
امیرسام: من میرم حموم
یاس: بیین اگه خیلی طول بدی من میرم و شرط میبندیم
امیرسام: اوکی
رفتم تو اتاق اول به لباس ساحلی پوشیدم و موهامو نشستم فر کردم و ارایش یه ارایش لایت کردم و پاشدم دابسمش گرفتم خب تموم شد رفتم بیرون دیدم امیرسام داره چایی مخوره
امیرسام: من بردم ولی می بخشمت
یاس: باشه ولی نیاز به بخششت ندارم
پاشد رفتیم کفش پوشیدم رفتم توی ماشین نشستم وای چقدر گرمه رسیدیم چه زود پیاده شدم من و امیرسام رفتیم لب دریا من رفتم توی دریا داشتم راه میرفتم یکدفعه دیدم توی ابم توی دهنمه منم شنا بلد نبودم داشتم دست پا میزدم و کمک میخواستم و گریه میکردم یکدفعه امیرسام شیرجه زد اومد کمک منو بغل کرد و من توی بغلش گریه میکردم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امیرسام
توی بغلم گرفتمش مثل ابر بهار گریه میکرد اوردمش تو و بردمش تو ماشین
یاس:کجا میریم
امیرسام:خونه سرما می خوری
هیچی نگفت من فقط نگاهم به صورتش بود چقدر معصوم بود که یکدفعه گفت
••┈┈┈┈┅‹💜🤤›┅┈┈┈••
••┈┈┈┅💜🤤›┅┈┈
#part_14
خب روشا شد راوی کارت هارو پخش کرد و اخرش امیرسام داشت میبرد با فکری مه به ذهنم اومد گفتم: من گردن میکشم امیرسام مافیا است و رفت بیرون دیگه بازی تموم شد و من بردم
یاس: و 80 دومین برد
خندیدن وای من نمیدونم چرا همیشه توی مافیا برندم نمیدونم خب بزار ما
روشا و ربکا وساریناو مهراد و ارشاویر و امیرسام و خودم هستیم
رها: خب بچه خا نظرتون چیه غذا ببریم کنار دریا بخوریم
امیرسام: اوکی
اروز: ما اده ایم ما میریم امیرسام یاس خودتون بیایین تا بیاییم مخالف کنیم همه رفتن
امیرسام: من میرم حموم
یاس: بیین اگه خیلی طول بدی من میرم و شرط میبندیم
امیرسام: اوکی
رفتم تو اتاق اول به لباس ساحلی پوشیدم و موهامو نشستم فر کردم و ارایش یه ارایش لایت کردم و پاشدم دابسمش گرفتم خب تموم شد رفتم بیرون دیدم امیرسام داره چایی مخوره
امیرسام: من بردم ولی می بخشمت
یاس: باشه ولی نیاز به بخششت ندارم
پاشد رفتیم کفش پوشیدم رفتم توی ماشین نشستم وای چقدر گرمه رسیدیم چه زود پیاده شدم من و امیرسام رفتیم لب دریا من رفتم توی دریا داشتم راه میرفتم یکدفعه دیدم توی ابم توی دهنمه منم شنا بلد نبودم داشتم دست پا میزدم و کمک میخواستم و گریه میکردم یکدفعه امیرسام شیرجه زد اومد کمک منو بغل کرد و من توی بغلش گریه میکردم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امیرسام
توی بغلم گرفتمش مثل ابر بهار گریه میکرد اوردمش تو و بردمش تو ماشین
یاس:کجا میریم
امیرسام:خونه سرما می خوری
هیچی نگفت من فقط نگاهم به صورتش بود چقدر معصوم بود که یکدفعه گفت
••┈┈┈┈┅‹💜🤤›┅┈┈┈••
۴.۱k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.