فیک جونگکوک: تاته مائه
فیکجونگکوک: تاتهمائه
part³
توی ساختمان نشسته بود
ساختمانی که جئون و افرادش همیشه داخل بودن
طبقهای آخر که افراد زیادی نبودن نشسته بود و از پنجرهای بزرگ به بیرون نگاه میکرد
به افرادی که همیشه آماده باش بودن
افرادی که همیشه اسحله به دست بودن
کل اون محوطه بزرگ مال جئون
جایی بیرون از شهر، دور از افراد عادی
جلوی اون محوطه یه جنگل سرسبز زیبا بود که در همه وقت میدرخشید
ا.ت هیچ وقت از نگاه کردن به محیط خسته نمیشد
به بیرون خیره شده بود که کسی کنارش نشست
سرش رو برگردوند و به فرد کنارش نگاه کرد
جئون بود
دستش زخم شده بود
به طرفش برگشت
دست زخمیش رو گرفت
" چیشده؟ "a.t
به چشمان نگران ا.ت نگاه کرد
چشمان آن دختر براش معجزه بود
چشمانی که در دریای سیاهش غرق میشد براش درمان بود
نفس عمیقی کشید
به صندلی تکیه داد
" چیز خاصی نیست فقط حواسم نبود دستم رو با چاقو زخم کردم "jk
" الان میام "a.t
از روی صندلی بلند شد و به طرف کمد کمکهای اولیه رفت
جعبه رو از کمد بیرون اورد و به سمت جئون رفت
صندلی رو بهش نزدیک کرد
روی صندلی نشست
پنبه و الکل رو از داخل جعبه بیرون اورد
پنبه رو آغشته با الکل کرد و آروم روی زخمش گذاشت
به دختر خیره شده بود
به زیبایی که انتها نداشت
هیچ وقت از نگاه کردن به این زیبایی پایان ناپذیر خسته نمیشد
بعد از چند دقیقه کارش تموم شد و زخم بزرگ رو پانسمان کرد
" تموم شد "a.t
نگاهشو به جئون داد
باهم چشم تو چشم شدن
چند دقیقهای به هم دیگه زل زده بود که صدای پشت سرشون این نگاه زیبا رو شکست
" ارباب "
برگشت و به پشت سرش نگاه کرد
" چیه؟ "jk
" جاسوس محمولهای ss_29 رو پیدا کردیم "
" خوبه "jk
از روی صندلی بلند شد و به طرف مَرد رفت
مَرد پشت سرش جئون بود و از پلهها پایین رفتن
وسایل رو جمع کرد و داخل کمد گذاشت
سمت صندلی رفت، نشست
سرگرم گوشی بود که صدای فریاد بلندی شنید
با ترس نگاهش رو از گوشی گرفت
" این دیگه چی بود؟ "a.t
گوشی رو خاموش کرد و داخل جیبش گذاشت
از روی صندلی بلند شد و به طرف پلهها رفت
آروم آروم از هر پله پایین میرفت تا رسید طبقهای پایین
جز نگهبانها و افراد کسی نبود
توی طبقهای پایین قدم میزد و دنبال صدا بود
راهروی پر از در که داخل هر کدومشون یه چیز وحشتناکی وجود داره
نگاهش به دَری افتاد که نیمه باز بود و نوری از آن به بیرون میامد
کنجکاویش مانع نرفتن به اونجا میشد
آورم به در نزدیک شد و از لایی در نگاهی به داخل انداخت و با صحنهای وحشتناک روبهرو شد
مَردی به صندلی بسته شده بود و خون کل بدنش رو گرفته بود
تک تک ناخنهای دستش رو کشیده بودن بیرون
با شلاقی نازک اونو میزدن
با چاقو گوشش رو کنده بودن
و بهش شک برقی وارد میکردن
اولین بار بود چنین چیز وحشتناکی میدید
part³
توی ساختمان نشسته بود
ساختمانی که جئون و افرادش همیشه داخل بودن
طبقهای آخر که افراد زیادی نبودن نشسته بود و از پنجرهای بزرگ به بیرون نگاه میکرد
به افرادی که همیشه آماده باش بودن
افرادی که همیشه اسحله به دست بودن
کل اون محوطه بزرگ مال جئون
جایی بیرون از شهر، دور از افراد عادی
جلوی اون محوطه یه جنگل سرسبز زیبا بود که در همه وقت میدرخشید
ا.ت هیچ وقت از نگاه کردن به محیط خسته نمیشد
به بیرون خیره شده بود که کسی کنارش نشست
سرش رو برگردوند و به فرد کنارش نگاه کرد
جئون بود
دستش زخم شده بود
به طرفش برگشت
دست زخمیش رو گرفت
" چیشده؟ "a.t
به چشمان نگران ا.ت نگاه کرد
چشمان آن دختر براش معجزه بود
چشمانی که در دریای سیاهش غرق میشد براش درمان بود
نفس عمیقی کشید
به صندلی تکیه داد
" چیز خاصی نیست فقط حواسم نبود دستم رو با چاقو زخم کردم "jk
" الان میام "a.t
از روی صندلی بلند شد و به طرف کمد کمکهای اولیه رفت
جعبه رو از کمد بیرون اورد و به سمت جئون رفت
صندلی رو بهش نزدیک کرد
روی صندلی نشست
پنبه و الکل رو از داخل جعبه بیرون اورد
پنبه رو آغشته با الکل کرد و آروم روی زخمش گذاشت
به دختر خیره شده بود
به زیبایی که انتها نداشت
هیچ وقت از نگاه کردن به این زیبایی پایان ناپذیر خسته نمیشد
بعد از چند دقیقه کارش تموم شد و زخم بزرگ رو پانسمان کرد
" تموم شد "a.t
نگاهشو به جئون داد
باهم چشم تو چشم شدن
چند دقیقهای به هم دیگه زل زده بود که صدای پشت سرشون این نگاه زیبا رو شکست
" ارباب "
برگشت و به پشت سرش نگاه کرد
" چیه؟ "jk
" جاسوس محمولهای ss_29 رو پیدا کردیم "
" خوبه "jk
از روی صندلی بلند شد و به طرف مَرد رفت
مَرد پشت سرش جئون بود و از پلهها پایین رفتن
وسایل رو جمع کرد و داخل کمد گذاشت
سمت صندلی رفت، نشست
سرگرم گوشی بود که صدای فریاد بلندی شنید
با ترس نگاهش رو از گوشی گرفت
" این دیگه چی بود؟ "a.t
گوشی رو خاموش کرد و داخل جیبش گذاشت
از روی صندلی بلند شد و به طرف پلهها رفت
آروم آروم از هر پله پایین میرفت تا رسید طبقهای پایین
جز نگهبانها و افراد کسی نبود
توی طبقهای پایین قدم میزد و دنبال صدا بود
راهروی پر از در که داخل هر کدومشون یه چیز وحشتناکی وجود داره
نگاهش به دَری افتاد که نیمه باز بود و نوری از آن به بیرون میامد
کنجکاویش مانع نرفتن به اونجا میشد
آورم به در نزدیک شد و از لایی در نگاهی به داخل انداخت و با صحنهای وحشتناک روبهرو شد
مَردی به صندلی بسته شده بود و خون کل بدنش رو گرفته بود
تک تک ناخنهای دستش رو کشیده بودن بیرون
با شلاقی نازک اونو میزدن
با چاقو گوشش رو کنده بودن
و بهش شک برقی وارد میکردن
اولین بار بود چنین چیز وحشتناکی میدید
۱۰.۴k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.