عشق سلطنتی p1
عشق سلطنتی p1
از زبان ات
روی پله های بزرگ و طولانی قصر بودم ک صدای مادرمو از پشت سرم شنیدم
#ات
+بله
#نگو ک داری میره جنگل نفرین شده
+مامان اونجا نفرین نشده اع
#حالا هر چی یادت باشه ام شب یک مراسم توی قصر برگزار میشه توعم لطفا شوهرت رو انتخواب کن
+به هیچ وج و الفرار
#یا یادت باشه ساعت ۶مراسم برگزار میشه هااا
+باشه بای بایییی
#اه از دست این دختر من چیکار کنم
@چی شده بانوی من
#نگرانم اتم پادشاه کی قراره بچه بازیاشو بزاره کنار
@هنوز بچس بعد ازدواج به خودش میاد امشب براش ی دوماد خوب پیدا میکنیم ملکه ی من
#🙂 انشااللهک دردسر درست نکنه
رفتم رسیدم به درخته ولی یکی بهش تکیه داده بود و چشمامو بسته بود رفتم جلو از لباساش معلوم بود ی اشرافزادس ولی اینجا چیکار میکرد ک زدم ب شونش و گفتم
+ببخشید شما
چشماشو باز کرد که گفت
_مظورتون چیه
+منظورم اینه ک اینجا چیکار میکنین
_این رو من باید بپرسم ازتون ی دختر بچه تو جنگلی ترسناکی به این چیکار میکنه
+چییییییی🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣ترسناک جرررر 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣اینجا کجاش ترسناکه اخه
_یعنی تو نمیترسی
+نههه نکنه تو میترسی🤣
_نه چون دخترا هوشون از این جاها میترسن
+من مثل اون سوسولا نیستم
_معلومه ام ببخشید میشه اسمتون رو بپرسم
+خب معلومه
_اون وقت اسمتون چیه
+بزار مثل سوسولا معرفی کنم خودمو من پرنسس ات فیندِن هستم از قصر شمالی
_اع واقعا منم پرنس جانگ هوسوک از قصر جنوبی
_بیا درختو شریک شیم تو این ورش بشین من اون ورش
+باووشه
نشستیم چند میم گذشت که پا شدم برم ک گفتم
+من میرم نباید برا مهمونی امشب دیر کنم
_اع راستی منم میام
+پس میبینمت بای
_🙂بای
چند میم بعد
رسیدم قصر زودی رفتم اتاقمو اماده شدم موهای بلند و صافمو باز گذاشتم و ی ارایش ملایم کردم و ی لباس
سبز کوتاه پوشیدم ی پاشنه بلندم پوشیدم رفتم پایین مهمونا اومده بود داشتم برا خودن ول میچرخیدم ک یهو پدرم مثل جن کنارم ظاهر شد
+وای پدر یعنی پادشاه سکته کردم
@خوب نگاه باید امشب شوهرت رو انتخواب کنی
+ولی پدر
@همین ک گفتم
+چشم
از پادشاه اعظم دور شدم رفتم یه لوان مشروب برداشتم و خوردم ک چشم م خورد ب ی پسر درسته اون جانگ هوسوک بود رفتم جلو و به خانوادشو خودش سلام کردم بعد اومدیم.این ور و مشغول حرف زدن شدیم
دوس دارین ادامه بدم
#فیک #هوپی #بی تی اس
از زبان ات
روی پله های بزرگ و طولانی قصر بودم ک صدای مادرمو از پشت سرم شنیدم
#ات
+بله
#نگو ک داری میره جنگل نفرین شده
+مامان اونجا نفرین نشده اع
#حالا هر چی یادت باشه ام شب یک مراسم توی قصر برگزار میشه توعم لطفا شوهرت رو انتخواب کن
+به هیچ وج و الفرار
#یا یادت باشه ساعت ۶مراسم برگزار میشه هااا
+باشه بای بایییی
#اه از دست این دختر من چیکار کنم
@چی شده بانوی من
#نگرانم اتم پادشاه کی قراره بچه بازیاشو بزاره کنار
@هنوز بچس بعد ازدواج به خودش میاد امشب براش ی دوماد خوب پیدا میکنیم ملکه ی من
#🙂 انشااللهک دردسر درست نکنه
رفتم رسیدم به درخته ولی یکی بهش تکیه داده بود و چشمامو بسته بود رفتم جلو از لباساش معلوم بود ی اشرافزادس ولی اینجا چیکار میکرد ک زدم ب شونش و گفتم
+ببخشید شما
چشماشو باز کرد که گفت
_مظورتون چیه
+منظورم اینه ک اینجا چیکار میکنین
_این رو من باید بپرسم ازتون ی دختر بچه تو جنگلی ترسناکی به این چیکار میکنه
+چییییییی🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣ترسناک جرررر 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣اینجا کجاش ترسناکه اخه
_یعنی تو نمیترسی
+نههه نکنه تو میترسی🤣
_نه چون دخترا هوشون از این جاها میترسن
+من مثل اون سوسولا نیستم
_معلومه ام ببخشید میشه اسمتون رو بپرسم
+خب معلومه
_اون وقت اسمتون چیه
+بزار مثل سوسولا معرفی کنم خودمو من پرنسس ات فیندِن هستم از قصر شمالی
_اع واقعا منم پرنس جانگ هوسوک از قصر جنوبی
_بیا درختو شریک شیم تو این ورش بشین من اون ورش
+باووشه
نشستیم چند میم گذشت که پا شدم برم ک گفتم
+من میرم نباید برا مهمونی امشب دیر کنم
_اع راستی منم میام
+پس میبینمت بای
_🙂بای
چند میم بعد
رسیدم قصر زودی رفتم اتاقمو اماده شدم موهای بلند و صافمو باز گذاشتم و ی ارایش ملایم کردم و ی لباس
سبز کوتاه پوشیدم ی پاشنه بلندم پوشیدم رفتم پایین مهمونا اومده بود داشتم برا خودن ول میچرخیدم ک یهو پدرم مثل جن کنارم ظاهر شد
+وای پدر یعنی پادشاه سکته کردم
@خوب نگاه باید امشب شوهرت رو انتخواب کنی
+ولی پدر
@همین ک گفتم
+چشم
از پادشاه اعظم دور شدم رفتم یه لوان مشروب برداشتم و خوردم ک چشم م خورد ب ی پسر درسته اون جانگ هوسوک بود رفتم جلو و به خانوادشو خودش سلام کردم بعد اومدیم.این ور و مشغول حرف زدن شدیم
دوس دارین ادامه بدم
#فیک #هوپی #بی تی اس
۶.۶k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.