Part 5
Part 5
عشق تدریجی
فلش بک به5 سال بعد
ویو ا.ت
من انتقامم رو میگیرم
برای همین اومدم دانشگاه افسری
بعد اون سال من به امریکا رفتم افسردگی گرفتم و 2سال تو بیمارستان بستری بودم
18 سالم که شد به کره اومدم پدر یونا که وکیل بابام بو تمام اموال بابام رو به نامم زد 2تا شرکت ماشین 1 شرکت مدلینگ
10ها عمارت و ماشین
بزرگترین عمارت که نزدیک دانشگاه بود رو انتخاب کردم و اونجا زندگی میکنم البته با یونا
یونا بعد از لیا مثل خواهرم بود
توی اون 2سال که تو بیمارستان بودم تنها کسی که کمکم کرد اون بود بعد اون هم تنهام نگذاشت
الان هم بعد 5سال بازم باهم زندگی میکنیم
چند باری به عمارت هامون حمله شده بود
فکر درگیر اینا بود که باصدای جیغ یونا به خودم اومدم
با ترس به پایین رفتم که نکنه اتفاقی افتاده یا حمله ای صورت گرفته
بدو بدو رفتم تو اشپز خونه
با نگرانی و ترس گفتم:یونا خوبی ؟؟کجایییی.....چ..چ..چیشد؟؟
گفت :یکی از خدمت کارا دستشو برید با چاقوو
گفتم :خو اون دستشو بریده تو چرا جیغ میزنی اخه کثافت؟؟؟؟؟؟
گفت: ترسیدی
گفتم :نه ریدم به خودم:/(خو خواهرم انتظار داشتی نترسه چی بشه)
که یهو زد زیر خنده
یکی زدم پس گردش و از اشپز خونه کشیدمش بیرون
که گفت.چته وحشی خودم میام
گفتم. اینم حق تو
گفت . مثل اینکه یادت رفته باید بریم دانشگاهد
گفتم. ها؟؟......عهههههه دانشگاههههه
گفت. بعلی
گفتم . حاضری بریم؟؟
گفت. اره بریم
و بعد رفتیم دانشگاه *بچه ها اینم بگم ا.ت هم مافیاس هم دانشگاه افسری حیحیحی
کلاس اون طبقه بالا بود
مال من پایین اون رفت سر کلاسش منم رفتم
که یهو یکی دستشو رو شونم گذاشت و
گفت:................
ادامه دارد.................
عشق تدریجی
فلش بک به5 سال بعد
ویو ا.ت
من انتقامم رو میگیرم
برای همین اومدم دانشگاه افسری
بعد اون سال من به امریکا رفتم افسردگی گرفتم و 2سال تو بیمارستان بستری بودم
18 سالم که شد به کره اومدم پدر یونا که وکیل بابام بو تمام اموال بابام رو به نامم زد 2تا شرکت ماشین 1 شرکت مدلینگ
10ها عمارت و ماشین
بزرگترین عمارت که نزدیک دانشگاه بود رو انتخاب کردم و اونجا زندگی میکنم البته با یونا
یونا بعد از لیا مثل خواهرم بود
توی اون 2سال که تو بیمارستان بودم تنها کسی که کمکم کرد اون بود بعد اون هم تنهام نگذاشت
الان هم بعد 5سال بازم باهم زندگی میکنیم
چند باری به عمارت هامون حمله شده بود
فکر درگیر اینا بود که باصدای جیغ یونا به خودم اومدم
با ترس به پایین رفتم که نکنه اتفاقی افتاده یا حمله ای صورت گرفته
بدو بدو رفتم تو اشپز خونه
با نگرانی و ترس گفتم:یونا خوبی ؟؟کجایییی.....چ..چ..چیشد؟؟
گفت :یکی از خدمت کارا دستشو برید با چاقوو
گفتم :خو اون دستشو بریده تو چرا جیغ میزنی اخه کثافت؟؟؟؟؟؟
گفت: ترسیدی
گفتم :نه ریدم به خودم:/(خو خواهرم انتظار داشتی نترسه چی بشه)
که یهو زد زیر خنده
یکی زدم پس گردش و از اشپز خونه کشیدمش بیرون
که گفت.چته وحشی خودم میام
گفتم. اینم حق تو
گفت . مثل اینکه یادت رفته باید بریم دانشگاهد
گفتم. ها؟؟......عهههههه دانشگاههههه
گفت. بعلی
گفتم . حاضری بریم؟؟
گفت. اره بریم
و بعد رفتیم دانشگاه *بچه ها اینم بگم ا.ت هم مافیاس هم دانشگاه افسری حیحیحی
کلاس اون طبقه بالا بود
مال من پایین اون رفت سر کلاسش منم رفتم
که یهو یکی دستشو رو شونم گذاشت و
گفت:................
ادامه دارد.................
۵.۰k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.