وقتی کریسمسو با اکس روانیت...

P3

از وقتی برگشتم ۳ ماه گذشته کارم عوض شده و زندگیم عالیه ولی دلم پیش کسیه که با دیدنم بی تفاوتی کرد و راهشو ادامه داد...شاید حسش عوض شده وقتی ازش پرسیدم که دوستم داره یا نه گفت فک کن سرماخوردگی خوب شه دیگه دکتر میخوای چیکار....
ا.ت: اونوقت تو برام صدتو گذاشتی حالا نوبت منه
شکاکی رو کنار گذاشتم و دستمو برا یه تاکسی بالا کردم و آدرس داد....
.
ا.ت: یعنی چی کجا رفته؟
÷چون خیلیا کارش دارن آدرس خونه جدیدشون گذاشته الان میارم براتون...

وا یعنی چی خونشو عوض کرده؟هوف اشکال نداره
÷بفرمایید
برگه آدرسو گرفتم و تشکری کردم...خب آدرس جدید...جای خوبیه نشون راننده دادم و راه افتاد به اون سمت
رسیدم و آپارتمان دو طبقه ای دیدم نگهبان اونجا لبخندی زد
>چقدر آدمای جدیدی میبینم...کریسمس همه رو جمع میکنه...میتونم کمک کنم؟
ا.ت: خونه آقای جئون کدومه
>جفتشون مال آقای جئونه ولی پایین هستن احتمالا...کریسمس مبارک
ا.ت: ممنون...کریسمس مبارک

قلبم دوباره شد رو هزار با لرزش دستمو روی زنگ گذاشتم و صدای رسا امد
کوک: کیه
ا.ت: پستچی هستم
کوک: بعله امدم الان
نگاه به دوربین کردم که از سرما لرزش یخ بسته بود در باز شد و بدن کوک تو درگاه نمایان شد

کوک: ا.ت!
ا.ت: ک..کریسمس مبارک
جعبه رو جلوش کردم و سرمو پایین انداختم ولی انگار که توجهی نکرده باشه گفت
کوک: اینجا چیکار میکنی؟
ا.ت: من..خب...خواستم اینا رو بهت بدم...و برم
کادو رو گرفت و تشکری کرد و در رو بست متعجب نگاه کردم به در...نامید شدم...اما نه!!باید تلاشمو بکنم دوباره در زدم
کوک: کیه؟
ا.ت: کیه و زهر مار بیا پشت در
در باز شد و کوک دست به کمر ایستاده بود ماشالا قدش سه برابر من بود
کوک: بعله
اخمی کردم و کنارش زدم و رفتم داخل
کوک: هی کجا میای دختر
دست به سینه نشستم رو مبل
ا.ت: رفتن من دست تو نیست درو ببند

کوک ویو
هوفففف بعد این مدت چی میخواد؟الان که همه چی تموم شده...درو بستم و یه کاپ قهوه اوردم براش
کوک: می‌شنوم
ا.ت: چیو
کوک: اینکه واس چی امدی
بلند شد و کافشنشو در آورد و جعبه رو برداشت و جلوی پام نشست
ا.ت: میدونم دیگه دوستم نداری اما من کنارت میمونم...کادوی کریسمسته

حرفی نزدم و در جعبه رو باز کردم عطر مورد علاقم و ساعتی که همیشه میگفتم دوست دارم داشته باشم اما هیچوقت دنبالش نگشتم و یه سگ شکلاتی
به چشماش نگاه کردم دوباره اکلیلای توشون حرکت میکردن و بعد از یکسال تازه میفهمم چقدر دلتنگ این چشمام

حرفی نزدم و در جعبه رو باز کردم عطر مورد علاقم و ساعتی که همیشه میگفتم دوست دارم داشته باشم اما هیچوقت دنبالش نگشتم و یه سگ شکلاتی
به چشماش نگاه کردم دوباره اکلیلای توشون حرکت میکردن و بعد از یکسال تازه میفهمم چقدر دلتنگ این چشمام

ا.ت ویو
چرا حرف نمیزنه فقط خیره شده بود بهم
...
۳۰ لایک❤💋
دیدگاه ها (۳)

جدی قلبم درد گرفت...

ای شاخه تر برقصا جان پدر برقصا

وقتی کریسمس رو با اکس روانیت....

وقتی کریسمس رو با اکس روانیت....

پارت ۸۲ فیک ازدواج مافیایی

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

"سرنوشت "p,22...ا/ت : دوست دارم کوک ....کوک : من بیشتر پرنسس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط