تقدیری غیر قابل پیش بینی
تقدیری غیر قابل پیش بینی
معرفی فیک:
ات: دختری مهربون،ارام و شخصی میان گرا است. ات ۱۱ سالشه و درسش عالیه و دوستان صمیمیش یاس و اتنا است و ات در ایران زندگی میکند و پدر و مادر ات هر دو ایرانی هستند و ات کمربند سیاه تکواندو است.( نکته دوستان سن ات تو فیک بالا میرود)
پدر ات تیمسار نیروی هوایی است.
و مادر ات مدیر مدرسه است.
بقیه کسانی که تو فیک هستند هم تو فیک معرفی میشوند.
پارت ۱:
علامت ات: -
علامت بابای ات: ب/ا
شهریور ماه سال ششم ات:
- چی من باید امروز با تو بیام پارک بابا اما چرا
ب/ا: ات جان من امروز کار مهمی تو پارک دارم و مامان هم که میبینی خونه نیست بیرونه و خودت هم که میدونی من دخترم رو تنها تو خونه نمیزارم پس باهام بیا پارک
- بابایی من دیگه بزرگ شدم برای چی اخه بیام
ب/ا: ات من روت حساسم پس بیا
- باشه بابا فقط بخاطر تو میام
( ماشا.... چه دختر حرف گوش کنی🗿)
( دوستان این علامت نشان دهنده اینکه زمان گذشت ♡)
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
ویو در پارک:
ب/ا: ات من میرم اونور پارک تا با دوستم درباره موضوع مهمی صحبت کنم.
ات: باشه بابا
ب/ا: فعلا خداحافظ عزیز بابا
ات: خداحافظ
ویو ات:
با بابا خداحافظی کردم و بعد میخواستم برم رو تاب بشینم داشتم میرفتم که یهو یکی چشمام رو گرفت.
از دستاش فهمیدم کیه دستای کمی درشت
که شیطونیم گل کرد که گفتم : کیه؟
هیچی نگفت و با یک علامت خیلی سریع دستشو بستم و انداختمش روی زمین که دیدم بله یاس است
که بلند شد گفت: یا چرا اینطوری میکنی ولی خداوکیلی قُدی شدی ها
گفتم دیگه ما اینیم حالا چی شده اومدی اینجا
یاس: هیچی پدر و مادرم رفتن خرید کنن که تو رو دیدم البته عجیبه که تو بیای پارک واقعا عجیبه
ات: یا انقدر سریع نرو بابام مجبور کرد بیام
یاس: اوکی داش
ات: بریم بشینیم
یاس: نه بریم تاب سوار شیم و دویید و رفت
ات: چرا سریع میدوئه که دیدم کیفم نیست که بلند داد زدم هی داری چکار میکنی من که سریع میگیرمت.
یاس: گفت اگه راست میگی بیا بگیر
نویسنده:
یاس و ات عین تام و جری دنبال هم بودند و خبر نداشتند همه داشتن به اینا نگاه میکردن.
ویو ات:
بلاخره یاسو گرفتم میخواستم کیفو ازش بگیرم که پرت کرد به بالا و کیفم رفت بالای میله که گفتم یاس کِرم داری اخه من الان چطوری برم بالا اصلا دستات چطوری انقدر قدرت داشت که گفت: ما اینیم دیگه
ولی اون میله ارتفاعش دو متر بود یا خود خدا اخه من چطوری برم بالا که دیدم از سمت راست یه دیواری داره که میشه بالا رفت از اون بالا رفتم و دیدم کیف کجاست اون ته تهاش بود
( دوستان میله دو متر ارتفاع داره و طولش یک و نیم متر است و در بین میله ها که طولش هست یک فاصله کوتاهی وجود داره و کیف ات بند نداره )
یعنی باید برم جلو تا به کیف برسم همش غر غر میکردم میگفتم خدا اخه چرا منو با این بز اشنا کردی ببین اخه منو به چه روزی انداخته ، عین بچه نی نی ها که نمیتونن راه برن از میله رفتم جلو و کیف رو گرفتم ولی موقعی که میخواستم بپرم ترسیدم خیلیم ترسیدم بعد
یاس گفت: ترس از ارتفاع داری بیا پایین دیگه مگه چقدره
گفتم: ول کن نمیخواد میرم ته میله از اونجا میام پایین
دوباره عین بچه نی نی ها ته میله رفتم حدود یک متر مونده بود که چشمامو بستم و فقط فوش میدادم اما داشتم میرفتم خوردم به یه چیزی انگار رفتم توش موقعی که.........
خب دوستان این از پارت ۱
نظراتونو بگید.
و شرط ها برای پارت بعد
لایک: ۸ تا
کامنت: ۱۲ تا
معرفی فیک:
ات: دختری مهربون،ارام و شخصی میان گرا است. ات ۱۱ سالشه و درسش عالیه و دوستان صمیمیش یاس و اتنا است و ات در ایران زندگی میکند و پدر و مادر ات هر دو ایرانی هستند و ات کمربند سیاه تکواندو است.( نکته دوستان سن ات تو فیک بالا میرود)
پدر ات تیمسار نیروی هوایی است.
و مادر ات مدیر مدرسه است.
بقیه کسانی که تو فیک هستند هم تو فیک معرفی میشوند.
پارت ۱:
علامت ات: -
علامت بابای ات: ب/ا
شهریور ماه سال ششم ات:
- چی من باید امروز با تو بیام پارک بابا اما چرا
ب/ا: ات جان من امروز کار مهمی تو پارک دارم و مامان هم که میبینی خونه نیست بیرونه و خودت هم که میدونی من دخترم رو تنها تو خونه نمیزارم پس باهام بیا پارک
- بابایی من دیگه بزرگ شدم برای چی اخه بیام
ب/ا: ات من روت حساسم پس بیا
- باشه بابا فقط بخاطر تو میام
( ماشا.... چه دختر حرف گوش کنی🗿)
( دوستان این علامت نشان دهنده اینکه زمان گذشت ♡)
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
ویو در پارک:
ب/ا: ات من میرم اونور پارک تا با دوستم درباره موضوع مهمی صحبت کنم.
ات: باشه بابا
ب/ا: فعلا خداحافظ عزیز بابا
ات: خداحافظ
ویو ات:
با بابا خداحافظی کردم و بعد میخواستم برم رو تاب بشینم داشتم میرفتم که یهو یکی چشمام رو گرفت.
از دستاش فهمیدم کیه دستای کمی درشت
که شیطونیم گل کرد که گفتم : کیه؟
هیچی نگفت و با یک علامت خیلی سریع دستشو بستم و انداختمش روی زمین که دیدم بله یاس است
که بلند شد گفت: یا چرا اینطوری میکنی ولی خداوکیلی قُدی شدی ها
گفتم دیگه ما اینیم حالا چی شده اومدی اینجا
یاس: هیچی پدر و مادرم رفتن خرید کنن که تو رو دیدم البته عجیبه که تو بیای پارک واقعا عجیبه
ات: یا انقدر سریع نرو بابام مجبور کرد بیام
یاس: اوکی داش
ات: بریم بشینیم
یاس: نه بریم تاب سوار شیم و دویید و رفت
ات: چرا سریع میدوئه که دیدم کیفم نیست که بلند داد زدم هی داری چکار میکنی من که سریع میگیرمت.
یاس: گفت اگه راست میگی بیا بگیر
نویسنده:
یاس و ات عین تام و جری دنبال هم بودند و خبر نداشتند همه داشتن به اینا نگاه میکردن.
ویو ات:
بلاخره یاسو گرفتم میخواستم کیفو ازش بگیرم که پرت کرد به بالا و کیفم رفت بالای میله که گفتم یاس کِرم داری اخه من الان چطوری برم بالا اصلا دستات چطوری انقدر قدرت داشت که گفت: ما اینیم دیگه
ولی اون میله ارتفاعش دو متر بود یا خود خدا اخه من چطوری برم بالا که دیدم از سمت راست یه دیواری داره که میشه بالا رفت از اون بالا رفتم و دیدم کیف کجاست اون ته تهاش بود
( دوستان میله دو متر ارتفاع داره و طولش یک و نیم متر است و در بین میله ها که طولش هست یک فاصله کوتاهی وجود داره و کیف ات بند نداره )
یعنی باید برم جلو تا به کیف برسم همش غر غر میکردم میگفتم خدا اخه چرا منو با این بز اشنا کردی ببین اخه منو به چه روزی انداخته ، عین بچه نی نی ها که نمیتونن راه برن از میله رفتم جلو و کیف رو گرفتم ولی موقعی که میخواستم بپرم ترسیدم خیلیم ترسیدم بعد
یاس گفت: ترس از ارتفاع داری بیا پایین دیگه مگه چقدره
گفتم: ول کن نمیخواد میرم ته میله از اونجا میام پایین
دوباره عین بچه نی نی ها ته میله رفتم حدود یک متر مونده بود که چشمامو بستم و فقط فوش میدادم اما داشتم میرفتم خوردم به یه چیزی انگار رفتم توش موقعی که.........
خب دوستان این از پارت ۱
نظراتونو بگید.
و شرط ها برای پارت بعد
لایک: ۸ تا
کامنت: ۱۲ تا
۱۱.۵k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.