تقدیری غیر قابل پیش بینی
تقدیری غیر قابل پیش بینی
پارت ۲
چشمام بسته بود اما انگار تو بغل یک نفر بودم موقعی که چشمام رو باز کردم ضربان قلبش رو میشنیدم خیلی تند میزد از بغلش اومدم بیرون و چشماش رو دیدم خیلی قشنگ بود موهای خرماییش، چشمانی با رنگ میشی متمایل به قهوه ای زیبا بود واقعا زیبا بود طوری که تمام جاها محو شد و باهم چشم تو چشم شدیم، خیلی عجیب بود ولی قلبم خیلی میزد و ساعتم شروع به صدا دادن داد اره هیچکی نمیدونه جز پدر و مادرم من بیماری قلبی دارم و موقعی که صدا میده ساعتم یعنی ضربان قلبت بالاعه یعنی خطرناکه( دوستان، ات و پدر ات ساعت مشترک دارن بخاطر اینکه هر موقع ضربات قلب ات بالا بره ساعت پدر ات هشدار میده) چشمام داشت تار میشد قلبم درد گرفته بود دشتم رو قلبم گذاشته بودم و به اون نگاه میکردم و لبخند از ته دل زدم و چشمام سیاهی رفت......
از زبان نویسنده:
دخترک بیهوش شد و داشت از میله می افتاد که پسرک اون رو بغل کرد و یاس که جیغ میزد ات! ات! ات! و پسرک که تو شک بود و تکونش میداد که بعد از دو دیقیه پدر ات دوان دوان اومد اونجا و گفت که چیشده؟ و یاس گفت: هیچی ات رفت بالای میله و بعد یدفعه ساعتش صدا داد و بیهوش شد که شما اومدید.
ب/ا: پسر جان اسمت چیه؟
پسرک: عرشیا هستم
ب/ا: عرشیا جان مرسی که دخترمو گرفتی مگر نه زبونم لال میفتاد.
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
پدر ات، ات رو برد بیمارستان
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
(دوستان فامیلی ات موسوی است حالا اگر فامیلی مد نظرتون هست بگید)
دکتر ات: اقای موسوی چند بار بهتون بگم نباید اتفاقات شک اور بیفته و همینطور نباید زیاد بدوئه، اقای موسوی همونطور که میدونید سال پیش ات عمل شدند و خداوشکر به خیر گذشت و بیمار قلبی ات رو به بهبود بوده اما اگه ات بخواد سرپیچی کنه خودش درد زیادی رو تحمل میکنه و بهبودی ات کمتر صورت میگیره
ب/ا: بله میدونم اقای دکتر
دکتر ات: خب خوب میدنید اقای موسوی که ات باید هر چند سال یکبار یک عمل جراحی کنند، ات باید تو سن ۱۶ یا ۱۵ سالگی عمل کنه.
ب/ا: با لحن ناراحت بله متوجهم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
ویو ات: با سردرد شدیدی بیدار شدم چشمام تار میدید من کجام؟
که یدفعه همچی یادم اومد که دیدم بیمارستانم اما یک لبخند اومد رو لبم خوشحال بودم
خب دوستان پایان پارت۲
چطور بود تو کامنت ها بگید
شرط ها
لایک: ۵
کامنت: ۱۲
دوستان حمایت کمه🙁
پارت ۲
چشمام بسته بود اما انگار تو بغل یک نفر بودم موقعی که چشمام رو باز کردم ضربان قلبش رو میشنیدم خیلی تند میزد از بغلش اومدم بیرون و چشماش رو دیدم خیلی قشنگ بود موهای خرماییش، چشمانی با رنگ میشی متمایل به قهوه ای زیبا بود واقعا زیبا بود طوری که تمام جاها محو شد و باهم چشم تو چشم شدیم، خیلی عجیب بود ولی قلبم خیلی میزد و ساعتم شروع به صدا دادن داد اره هیچکی نمیدونه جز پدر و مادرم من بیماری قلبی دارم و موقعی که صدا میده ساعتم یعنی ضربان قلبت بالاعه یعنی خطرناکه( دوستان، ات و پدر ات ساعت مشترک دارن بخاطر اینکه هر موقع ضربات قلب ات بالا بره ساعت پدر ات هشدار میده) چشمام داشت تار میشد قلبم درد گرفته بود دشتم رو قلبم گذاشته بودم و به اون نگاه میکردم و لبخند از ته دل زدم و چشمام سیاهی رفت......
از زبان نویسنده:
دخترک بیهوش شد و داشت از میله می افتاد که پسرک اون رو بغل کرد و یاس که جیغ میزد ات! ات! ات! و پسرک که تو شک بود و تکونش میداد که بعد از دو دیقیه پدر ات دوان دوان اومد اونجا و گفت که چیشده؟ و یاس گفت: هیچی ات رفت بالای میله و بعد یدفعه ساعتش صدا داد و بیهوش شد که شما اومدید.
ب/ا: پسر جان اسمت چیه؟
پسرک: عرشیا هستم
ب/ا: عرشیا جان مرسی که دخترمو گرفتی مگر نه زبونم لال میفتاد.
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
پدر ات، ات رو برد بیمارستان
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
(دوستان فامیلی ات موسوی است حالا اگر فامیلی مد نظرتون هست بگید)
دکتر ات: اقای موسوی چند بار بهتون بگم نباید اتفاقات شک اور بیفته و همینطور نباید زیاد بدوئه، اقای موسوی همونطور که میدونید سال پیش ات عمل شدند و خداوشکر به خیر گذشت و بیمار قلبی ات رو به بهبود بوده اما اگه ات بخواد سرپیچی کنه خودش درد زیادی رو تحمل میکنه و بهبودی ات کمتر صورت میگیره
ب/ا: بله میدونم اقای دکتر
دکتر ات: خب خوب میدنید اقای موسوی که ات باید هر چند سال یکبار یک عمل جراحی کنند، ات باید تو سن ۱۶ یا ۱۵ سالگی عمل کنه.
ب/ا: با لحن ناراحت بله متوجهم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
ویو ات: با سردرد شدیدی بیدار شدم چشمام تار میدید من کجام؟
که یدفعه همچی یادم اومد که دیدم بیمارستانم اما یک لبخند اومد رو لبم خوشحال بودم
خب دوستان پایان پارت۲
چطور بود تو کامنت ها بگید
شرط ها
لایک: ۵
کامنت: ۱۲
دوستان حمایت کمه🙁
۸.۹k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.