p

p24
سه ماه بعد – نیمه‌شب
ساعت دو و نیمِ شبه.
دفتر ات تقریبا تاریکه، فقط چراغ رومیزیش روشنه و تپه‌ای از کاغذها روبه‌روش پخش شده.
صدای تماس تصویری لپ‌تاپ بلند میشه و ات بدون اینکه نگاه کنه، دکمهٔ وصل کردن رو می‌زنه.
صفحه که روشن میشه، کوک با لباس های سیه ورزشی روی مبل خونش نشسته، موهای بی‌حوصله، و چشم‌های خواب‌آلود ظاهر میشه.
_سلام… هنوز بیداری؟
ات یکی از ابروهاشو می‌بره بالا.
+تو بیداری؟ تو دو ساعت پیش گفتی داری میری بخوابی.
کوک خمیازه می‌کشه، چونه‌شو می‌ذاره روی دستش.
_خوابم نگرفت بجاش ورزش کردم بعدشم گفتم ببینم رئیس بزرگ هنوز زنده‌ست یا زیر کاغذا دفن شده.
ات لبخند گوشه لبش جمع میشه.
+ارتباطت با کاغذای من به طرز عجیبی زیاد شده، بهتره نگران خودت باشی.
کوک لبخند نیمه‌خواب‌آلود می‌زنه… از اون لبخندهایی که کنترلش دست خودش نیست.
_خب… چیکار می‌کنی الان؟
ات خودکارشو تکون می‌ده.
+دارم سعی می‌کنم کار فردارو قبل از مردنم تموم کنم.
کوک یه لحظه مکث می‌کنه، بعد میمیک بامزه ای نشون میده
_می‌خوای برات بخونم؟ شاید آرومت کنه.
ات وانمود می‌کنه که بی‌تفاوت گوش میده، ولی نگاهش نرم‌تر میشه.
+می‌خوای وسط تماس تصویری خوابم کنی؟
کوک شیطونی خفیفش بیدار میشه.
اتفاقا هدفم همینه.
ات چیزی نمی‌گه، ولی لبخندش خیلی کوتاه و واقعی می‌زنه.
کوک یهو گوشی رو خیلی نزدیک صورتش می‌گیره تا نور بیفته روی چشماش، اما باعث میشه تصویرش یه‌هو خیلی بزرگ و بانمک بشه.
اتی که تا اون لحظه بیکار ننشسته بود و داشت فقط چَک! یک اسکرین‌شات آروم و مخفی.
بعدی.
و یکی دیگه.
کوک متوجه نمیشه.
داره با انگشتاش فرم ابروهاشو درست می‌کنه و در ادامه با صدایی آروم شروع می‌کنه یه ملودی بی‌کلام زمزمه‌کردن…
ملودی فقط چند ثانیه‌ست، ولی همون چند ثانیه برای ات کافیه که دوباره اسکرین بگیره چون اون حالت آروم و بی‌حفاظش… خیلی کمیابه.
دقایقی بعد هر دو ساکت میشن.
کوک راحت تر میشینه.
_می‌دونی… خیلی احمقانه‌ست ولی… دلم برای هوای پاریس تنگ شده.
ات بدون اینکه نگاش کنه، زیر چیزایی رو رو برقه خط میزنه
+برای هوای پاریس یا غذای پاریس؟
کوک لبخند نصفه‌ای می‌زنه.
_برای راننده‌م
ات سرشو بلند می‌کنه.
+راننده‌ت؟ واقعا؟
آره… یه نفر بود که راه پنج ساعته رو دو ساعت می کرد. خاطره‌اس نمی‌شه فراموشش کرد. باید پیداش کنم مرد عجیبی بود،
ات می‌خنده.
+زیاد نمیبینمش، و وقتی میبینمش لم داده به کاپوت ماشین.
کوک چشم‌هاشو چندبار می‌زنه.
_مرد عجیبیه… بگذریم لطفا تو هم کاری کن که کمتر کار کنی. نمی‌خوام فردا تو خاکسترتو روی پرونده‌ها پیدا کنم.
ات:
+شب بخیر، خوابالو.
کوک با صدای گرفته:
_شب بخیر… رئیس.
ات تماس رو قطع می‌کنه.
همین که صفحه خاموش میشه، موبایلش رو برمی‌داره، سه تا اسکرین‌شات رو باز می‌کنه، یکم ادیت ساده می‌کنه و روی کلهٔ کوک شکلکای بامزه ای میکشه و همه شو یکجا براش می‌فرسته.
چند ثانیه بعد، گوشی ات ویبره میره.
کوک نوشته:
_چــــرااا؟؟؟
تو بیمار روانی‌ای؟ 😭😂
و ات فقط جواب می‌ده:
+چون تو زیادی بانمکی.
حیفه فقط من ببینمش.
دیدگاه ها (۰)

p252025 --24 نوامبرهوای کاباره سنگین بود.کوک صورتش رو کامل پ...

p23فردا صبحساعت هفت صبحه. هوا هنوز نیمه‌تاریک و سرده. هتل تو...

p22شب شده بود. ساحل خلوتِ خلوت. آتیش جلوشون جرقه‌جرقه می‌کرد...

اسم رمان: jk ✨ دختر ناشناس: اوو( صدای خیلی اهم اهمی) ددی میش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط