My vampire partner part : 21
_ بدون حتی فکر کردن
دهان جیمین تاب برداشت
نگاهش نیتش را نشان میداد ولی چشمانش همچنان خالی بود
_ و این فقط شروع کارهاییه که میخوام باهات بکنم خونآشام
صبح روز بعد جیمین کنار او دراز کشیده بود. خواب از چشمانش رفته و به همان اندازه که صد ها سال گذشته خشنود نبود، راضی بنظر میرسید
البته او نزدیک به 200 سال در جهنم بود و حالا تمیز و سیر تا صبح مثل یک مرده خوابیده بود بدون هیچ كابوس طاقت فرسایی که هفته ی گذشته دامنش را گرفته بود
اِما در بیشتر شب منقبض شده و بیحرکت بود
انگار که فکر میکرد هر حرکتی از طرف او ممکن است باعث شود جیمین بخواهد دوباره به ار*گ*اسم برسد
حق داشت
با کمک دست نرم او به طرز شگفت انگیزی به ار*گ*اسم رسیده بود
این درد بی*ض*ه هایش را آرام کرد ولی هنوز هم دلش میخواست درونش باشد
تمام شب او را به خودش فشار داده بود
نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد
قبلا هرگز کنار یک زن نخوابیده بود....این تجربه فقط مختص جفت ها بود...ولی ظاهرا جیمین این را دوست داشت
خیلی زیاد
صحبتی که با او داشت بیاد آورد، البته نه چیزی که خودش گفته بود... واکنش او را بخاطر آورد
او ناامید بنظر میرسید انگار بالاخره وضعیتش را درک کرده
بعد از دفعه ی اول که از تخت فرار کرد، دوباره همین کار را کرد و جیمین از این لذت میبرد که قبل از اینکه او را به تخت برگرداند ، باعث شود که او فکر کند که موفق شده
کمی دست و پا زد ولی به خواب رفت
نمیدانست غش کرده یا نه
اهمیت خاصی نداشت
فکر میکرد که این ممکن بود بدتر نیز باشد
اگر میخواست یک خون آشام را تصاحب کند...حالا یکی از خوشگل هایش را....
او یکی از دشمن های منفور و یک خونخوار ولی زیبا بود
با خودش فکر کرد که ممکن است کمی گوشت روی استخوان هایش بنشیند....اصلا این برای خون آشام ها امکان پذیر بود؟
خواب آلود جلو رفت تا موهایش را لمس کند
شب قبل وقتی موهایش خشک شد ، متوجه شد که پیچ و تاب های زیادی دارد و بلوندتر از چیزی بود که فکر میکرد
حالا از تابش نور خورشید که روی فرهایش میتابید شگفت زده شده بود
دوست داشتنی بود حتی برای یک خون آشام
خورشید
مادر مقدس
از روی تخت پرید و پرده را کشید سپس بسمت او هجوم برد و او را بین دستانش گرفت
بسختی نفس میکشید قادر به حرف زدن نبود و اشک های صورتی از چشمانش خط خونی تا پایین راه انداخته بودند
پوستش انگار که تب دارد در حال سوختن بود
او را به حمام برد با وسائل ناآشنا ور رفت تا وقتی آب
سرد باز شد و هر دویشان را زیر آن برد بعد از چندین دقیقه چند نفس عمیق کشید و دوباره دست و پا زد
جیمین او را بیشتر به سینه چسباند سپس، اخم کرد
اگر این زن میسوخت اهمیتی نمیداد
خودش نیز سوخته بود
بخاطر نژاد او
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
دهان جیمین تاب برداشت
نگاهش نیتش را نشان میداد ولی چشمانش همچنان خالی بود
_ و این فقط شروع کارهاییه که میخوام باهات بکنم خونآشام
صبح روز بعد جیمین کنار او دراز کشیده بود. خواب از چشمانش رفته و به همان اندازه که صد ها سال گذشته خشنود نبود، راضی بنظر میرسید
البته او نزدیک به 200 سال در جهنم بود و حالا تمیز و سیر تا صبح مثل یک مرده خوابیده بود بدون هیچ كابوس طاقت فرسایی که هفته ی گذشته دامنش را گرفته بود
اِما در بیشتر شب منقبض شده و بیحرکت بود
انگار که فکر میکرد هر حرکتی از طرف او ممکن است باعث شود جیمین بخواهد دوباره به ار*گ*اسم برسد
حق داشت
با کمک دست نرم او به طرز شگفت انگیزی به ار*گ*اسم رسیده بود
این درد بی*ض*ه هایش را آرام کرد ولی هنوز هم دلش میخواست درونش باشد
تمام شب او را به خودش فشار داده بود
نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد
قبلا هرگز کنار یک زن نخوابیده بود....این تجربه فقط مختص جفت ها بود...ولی ظاهرا جیمین این را دوست داشت
خیلی زیاد
صحبتی که با او داشت بیاد آورد، البته نه چیزی که خودش گفته بود... واکنش او را بخاطر آورد
او ناامید بنظر میرسید انگار بالاخره وضعیتش را درک کرده
بعد از دفعه ی اول که از تخت فرار کرد، دوباره همین کار را کرد و جیمین از این لذت میبرد که قبل از اینکه او را به تخت برگرداند ، باعث شود که او فکر کند که موفق شده
کمی دست و پا زد ولی به خواب رفت
نمیدانست غش کرده یا نه
اهمیت خاصی نداشت
فکر میکرد که این ممکن بود بدتر نیز باشد
اگر میخواست یک خون آشام را تصاحب کند...حالا یکی از خوشگل هایش را....
او یکی از دشمن های منفور و یک خونخوار ولی زیبا بود
با خودش فکر کرد که ممکن است کمی گوشت روی استخوان هایش بنشیند....اصلا این برای خون آشام ها امکان پذیر بود؟
خواب آلود جلو رفت تا موهایش را لمس کند
شب قبل وقتی موهایش خشک شد ، متوجه شد که پیچ و تاب های زیادی دارد و بلوندتر از چیزی بود که فکر میکرد
حالا از تابش نور خورشید که روی فرهایش میتابید شگفت زده شده بود
دوست داشتنی بود حتی برای یک خون آشام
خورشید
مادر مقدس
از روی تخت پرید و پرده را کشید سپس بسمت او هجوم برد و او را بین دستانش گرفت
بسختی نفس میکشید قادر به حرف زدن نبود و اشک های صورتی از چشمانش خط خونی تا پایین راه انداخته بودند
پوستش انگار که تب دارد در حال سوختن بود
او را به حمام برد با وسائل ناآشنا ور رفت تا وقتی آب
سرد باز شد و هر دویشان را زیر آن برد بعد از چندین دقیقه چند نفس عمیق کشید و دوباره دست و پا زد
جیمین او را بیشتر به سینه چسباند سپس، اخم کرد
اگر این زن میسوخت اهمیتی نمیداد
خودش نیز سوخته بود
بخاطر نژاد او
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
- ۱۵.۶k
- ۲۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط