وقتی پسر قلدر مدرسه مدام اذیتت میکنه...
PART THIRTEEN
ا.ت: کیم تهیونگ
ته: بفرما
ا.ت: نگا الان کسی دور ما نیست دقیقا پشت مدرسهایم درسته؟
ته: خو
ا.ت: بگو چته چی میخوای چرا اینقدر منو اذیت میکنی
ته: عومم معمولا از اذیت کردن زیاد دیگران خسته میشم اما تو حقته اذیت بشی میخواستی منو با دو تا عاشقم گول بزنی که بری با چهار تا دیگه
ا.ت: تو هیچی نمیدونی برای چی شلوغش میکنی من ترو گول نزدم
تهیونگ: من خودم دوست پسرتو دیدمااا تازه اون میدونه تو اینجا چیکارت کردیم؟(پوزخند)
ا.ت: این حرفو میزنم که دست از سرم برداری...هوف....من به تو اعتراف کردم چون دوستت داشتم دقیقا همون روز کوک رو بغل کردم با تصور اینکه اون تویی چون واقعا شبیهید و وقتی صبح زودش خواستم بیام مدرسه مامانم بهم گفت که خاستگار دارم شب باید برم ببینمش اگه خوشم امد که هیچی اگه نیومد بجهنم
تهیونگ: خب اوکی ولی دلیل نمیشه دست از سرت بردارم اگه دوستم داشتی اصلا سر اون قرار نمیرفتی
ا.ت: چون تو دوستم نداشتی رفتم و دیدم که چقدر اوم خوبیه حتی بهم گفت که برای یه بار دیگه بهت اعتراف کنم و اگه ردم بکنی برگردم پیشش
تهیونگ: واو چه آدم خوبیییی ولی من اینقدر خوب نیستم که فرصت دوباره بدم
ا.ت: من فرصتمو از دست ندادمممم(داد کیوت)
تهونگ: دادی کوچولو(خنده)
ا.ت اخمی کرد که ناخواسته کیوت تر شد تهیونگ قبول کرده بود که واقعا عاشق شده اما از ا.ت یکم ناراحت بود درسته اصلا جواب مثبتی بهش نداده بود اما حس مالکیت کامل داشت اینم میدونست که تو رابطه رفتن با ا.ت اشتباهه اونن واقعا پاک بودو تهیونگ مایعه شرمی براش میشد فقط میخواست تا میتونه از دختر کیوتش لذت ببره...تهیونگ رو صورت ا.ت خم شد
تهیونگ: فرصت میخوای؟
ا.ت: من فرصتمو از دست ندادم...
تهیونگ صاف شد و با گفتن پس ولش از ا.ت دور شد که چند ثانیه بعد صدای ا.ت امد
ا.ت: باشههه بیا نرووووو
تهیونگ دوباره خنده ریزی کرد و به سمت ا.ت برگشت
ته: یکار انجام بده
ا.ت: چیکار
ته: کوک و سول رو بهم برسون
ا.ت: هااااااااا ...وایسا...وا...وایسا الان منظورت اینه که کوک سول رو دوست داره؟!یعنی الان وظیفه من جور موقعیت برا این فنچاس؟
ته: اره اگه نمیخو....
ا.ت: چراااا میخواممممم...فقط یچی
ته: ها
ا.ت: من اون رفیق غولتو چطور راضی کنم نقشمو انجام بده آخه
تهیونگ خندهای کرد و با نیشخند برگشت طرفش و چشماشو بست و شونهای بالا انداخت و رفت
ا.ت: کیم تهیونگ خیلی بدی
....
تهیونگ: ترو خدا جیمین زود اون ابقندو بده بخدا قلبم درد گرفته
جیمین: خب کصخل عاشقشی چرا قرار نمیزارید
تهیونگ: جدی حیفشه تو فقط اون ابقندو بدههههههه(ناله)
جیمین :حیح خدا
....
کوک: تموم شد؟
=اره برو بدش من رفتم
کوک: هی کجا کجا بیا اینجا
سول به سمت کوک برگشت که تو یه حرکت آنی کوک لبشو بوسید
کوک: ممنون
و خودش از اونجا بلند شد و با ...
۴۰🌚
ا.ت: کیم تهیونگ
ته: بفرما
ا.ت: نگا الان کسی دور ما نیست دقیقا پشت مدرسهایم درسته؟
ته: خو
ا.ت: بگو چته چی میخوای چرا اینقدر منو اذیت میکنی
ته: عومم معمولا از اذیت کردن زیاد دیگران خسته میشم اما تو حقته اذیت بشی میخواستی منو با دو تا عاشقم گول بزنی که بری با چهار تا دیگه
ا.ت: تو هیچی نمیدونی برای چی شلوغش میکنی من ترو گول نزدم
تهیونگ: من خودم دوست پسرتو دیدمااا تازه اون میدونه تو اینجا چیکارت کردیم؟(پوزخند)
ا.ت: این حرفو میزنم که دست از سرم برداری...هوف....من به تو اعتراف کردم چون دوستت داشتم دقیقا همون روز کوک رو بغل کردم با تصور اینکه اون تویی چون واقعا شبیهید و وقتی صبح زودش خواستم بیام مدرسه مامانم بهم گفت که خاستگار دارم شب باید برم ببینمش اگه خوشم امد که هیچی اگه نیومد بجهنم
تهیونگ: خب اوکی ولی دلیل نمیشه دست از سرت بردارم اگه دوستم داشتی اصلا سر اون قرار نمیرفتی
ا.ت: چون تو دوستم نداشتی رفتم و دیدم که چقدر اوم خوبیه حتی بهم گفت که برای یه بار دیگه بهت اعتراف کنم و اگه ردم بکنی برگردم پیشش
تهیونگ: واو چه آدم خوبیییی ولی من اینقدر خوب نیستم که فرصت دوباره بدم
ا.ت: من فرصتمو از دست ندادمممم(داد کیوت)
تهونگ: دادی کوچولو(خنده)
ا.ت اخمی کرد که ناخواسته کیوت تر شد تهیونگ قبول کرده بود که واقعا عاشق شده اما از ا.ت یکم ناراحت بود درسته اصلا جواب مثبتی بهش نداده بود اما حس مالکیت کامل داشت اینم میدونست که تو رابطه رفتن با ا.ت اشتباهه اونن واقعا پاک بودو تهیونگ مایعه شرمی براش میشد فقط میخواست تا میتونه از دختر کیوتش لذت ببره...تهیونگ رو صورت ا.ت خم شد
تهیونگ: فرصت میخوای؟
ا.ت: من فرصتمو از دست ندادم...
تهیونگ صاف شد و با گفتن پس ولش از ا.ت دور شد که چند ثانیه بعد صدای ا.ت امد
ا.ت: باشههه بیا نرووووو
تهیونگ دوباره خنده ریزی کرد و به سمت ا.ت برگشت
ته: یکار انجام بده
ا.ت: چیکار
ته: کوک و سول رو بهم برسون
ا.ت: هااااااااا ...وایسا...وا...وایسا الان منظورت اینه که کوک سول رو دوست داره؟!یعنی الان وظیفه من جور موقعیت برا این فنچاس؟
ته: اره اگه نمیخو....
ا.ت: چراااا میخواممممم...فقط یچی
ته: ها
ا.ت: من اون رفیق غولتو چطور راضی کنم نقشمو انجام بده آخه
تهیونگ خندهای کرد و با نیشخند برگشت طرفش و چشماشو بست و شونهای بالا انداخت و رفت
ا.ت: کیم تهیونگ خیلی بدی
....
تهیونگ: ترو خدا جیمین زود اون ابقندو بده بخدا قلبم درد گرفته
جیمین: خب کصخل عاشقشی چرا قرار نمیزارید
تهیونگ: جدی حیفشه تو فقط اون ابقندو بدههههههه(ناله)
جیمین :حیح خدا
....
کوک: تموم شد؟
=اره برو بدش من رفتم
کوک: هی کجا کجا بیا اینجا
سول به سمت کوک برگشت که تو یه حرکت آنی کوک لبشو بوسید
کوک: ممنون
و خودش از اونجا بلند شد و با ...
۴۰🌚
۷۴۴
۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.