وقتی پسر قلدر مدرسه مدام اذیتت میکنه...
PART ELEVEN
ا.ت: منم میخوام باهاش ازدواج کنم چون میدونم خطایی نکردم و اون آدم حیف نمیشه
ته: (خنده زیر پوستی)
ا.ت داشت حرصش میگرفت تهیونگ دست بردار نبود و مطمئنا یجا میخواد از اعترافش سوء استفاده کنه
ا.ت: کیم تهیونگ نظرت چیه زنگ تفریح یکم باهم صحبت کنیم
ته: من با هرزها حرفی ندارم
ا.ت: ولی من با هوس بازا کار دارم اونم چ جورم
ته: پس برو کلاس بغلی با پسراش حرف بزن
ا.ت: چرا وقتی یکی کنارمه پاشم برم کلاس بغلی
معلم امد و تهیونگ نتونست جوابی به ا.ت بده
×بچها این جلسه مخصوص نقاشیه با من بیاید سالن بچها با تعجب بلند شدن و دنبال معلم رفتن داخل سالن نقاشی و نشستن
×بچها هر کسی هنری رو خلق کنه که دوست داره ا.ت و سول و یونا هم چون نقاشیشون خوبه به بچها کمک میکن فهمیدیدن؟
...با بله همه شروع به نقاشی کردن و هرجا که مشکل داشتن کمک میگرفتن اما کوک تو این مونده بود چی بکشه
کوک: میشه یکی بیاد کمک من؟
یونا: من نمیرم ا.ت تو برو(اروم)
ا.ت: بخدا یه داستانیه میترسم نزدیک اینا شم سول تو برو(اروم)
=درد بگیرید ایشالا(اروم)
کوک: میاین؟
سول چشم غره ای به یونا و ا.ت رفت و با لبخند بالا سر کوک حاظر شد
=چیزی شده؟
کوک: من نمیدونم چی بکشم
=چیزی که دوست داری چیه؟مثلا یه وسیله یا یه منظره
کوک: عوممم...نمیدونم(کلافه)
سول به کیوتی جونگکوک خنده ریزی کرد و با اینکه میدونست نباید اینکارو بکنه دستاشو جلو اورد
=دستای منو بگیر و هر کار میگم بکن
کوک با تعجب و شک اروم دستای سول رو گرفت
=چشماتو ببند و دوران خوبی از زندگی که غم توش نبود مثل دوران بچگی فک کن
کوک چشماشو بست و با نفس عمیق به بچگیش که خونه مامان بزرگش نهار میخورد فکر کرد
=حالا ببین چیزی که از همه بیشتر تو اون لحظه برا خاطره انگیزه چیه
کوک: سر سفره غذای بینظیر مادر بزرگم و خندهاشو میبینم
=حالا فکر کن یه دوربین این صحنه را گرفته
کوک نفس عمیق دیگه ای کشید
کوک؛ خب
=حالا چشماتو باز کن و اونو بکش
کوک چشماشو باز کرد و متوجه قرار گیری صورت سول جلوی صورتش شد
=خب الان میدونی چی بکشی
کوک؛ ا..اره فکر کنم
سول خواست دستاشو از دستاس کوک در بیاره که متوجه شد کوک خیلی محکم گرفتش
=میشه ولم کنی؟
کوک: ار..ه بیا
کوک ویو
هوی جونگکوک پسره احمق چیشد الان؟الان تو دلت برا آیت لرزید؟چون آرومت کرد؟چون دستاش حس خوبی میدادددد؟تروخدا فقط یه حس ساده باشه
بزار زنگ تفریح بشه از تو راش در میام
ته: اوووووو کوکککککک ببینم از سول خوشت میاد
کوک: چی؟
ته: دیگه الان چند دقیقهای شده دارم صدات میکنم تو به سول خیرهای
کوک: نمیدونم ولی یه حس آرامش داد بهم
ته: عاشق شدی عزیزممم بچرخ سمت عمو برات توضیح بده چیکار کنی
کوک با پکری به تهیونگ نگا کرد و زد رو شونش
کوک: این با من تو برو به ...
۴۰💜🍷🌚
ا.ت: منم میخوام باهاش ازدواج کنم چون میدونم خطایی نکردم و اون آدم حیف نمیشه
ته: (خنده زیر پوستی)
ا.ت داشت حرصش میگرفت تهیونگ دست بردار نبود و مطمئنا یجا میخواد از اعترافش سوء استفاده کنه
ا.ت: کیم تهیونگ نظرت چیه زنگ تفریح یکم باهم صحبت کنیم
ته: من با هرزها حرفی ندارم
ا.ت: ولی من با هوس بازا کار دارم اونم چ جورم
ته: پس برو کلاس بغلی با پسراش حرف بزن
ا.ت: چرا وقتی یکی کنارمه پاشم برم کلاس بغلی
معلم امد و تهیونگ نتونست جوابی به ا.ت بده
×بچها این جلسه مخصوص نقاشیه با من بیاید سالن بچها با تعجب بلند شدن و دنبال معلم رفتن داخل سالن نقاشی و نشستن
×بچها هر کسی هنری رو خلق کنه که دوست داره ا.ت و سول و یونا هم چون نقاشیشون خوبه به بچها کمک میکن فهمیدیدن؟
...با بله همه شروع به نقاشی کردن و هرجا که مشکل داشتن کمک میگرفتن اما کوک تو این مونده بود چی بکشه
کوک: میشه یکی بیاد کمک من؟
یونا: من نمیرم ا.ت تو برو(اروم)
ا.ت: بخدا یه داستانیه میترسم نزدیک اینا شم سول تو برو(اروم)
=درد بگیرید ایشالا(اروم)
کوک: میاین؟
سول چشم غره ای به یونا و ا.ت رفت و با لبخند بالا سر کوک حاظر شد
=چیزی شده؟
کوک: من نمیدونم چی بکشم
=چیزی که دوست داری چیه؟مثلا یه وسیله یا یه منظره
کوک: عوممم...نمیدونم(کلافه)
سول به کیوتی جونگکوک خنده ریزی کرد و با اینکه میدونست نباید اینکارو بکنه دستاشو جلو اورد
=دستای منو بگیر و هر کار میگم بکن
کوک با تعجب و شک اروم دستای سول رو گرفت
=چشماتو ببند و دوران خوبی از زندگی که غم توش نبود مثل دوران بچگی فک کن
کوک چشماشو بست و با نفس عمیق به بچگیش که خونه مامان بزرگش نهار میخورد فکر کرد
=حالا ببین چیزی که از همه بیشتر تو اون لحظه برا خاطره انگیزه چیه
کوک: سر سفره غذای بینظیر مادر بزرگم و خندهاشو میبینم
=حالا فکر کن یه دوربین این صحنه را گرفته
کوک نفس عمیق دیگه ای کشید
کوک؛ خب
=حالا چشماتو باز کن و اونو بکش
کوک چشماشو باز کرد و متوجه قرار گیری صورت سول جلوی صورتش شد
=خب الان میدونی چی بکشی
کوک؛ ا..اره فکر کنم
سول خواست دستاشو از دستاس کوک در بیاره که متوجه شد کوک خیلی محکم گرفتش
=میشه ولم کنی؟
کوک: ار..ه بیا
کوک ویو
هوی جونگکوک پسره احمق چیشد الان؟الان تو دلت برا آیت لرزید؟چون آرومت کرد؟چون دستاش حس خوبی میدادددد؟تروخدا فقط یه حس ساده باشه
بزار زنگ تفریح بشه از تو راش در میام
ته: اوووووو کوکککککک ببینم از سول خوشت میاد
کوک: چی؟
ته: دیگه الان چند دقیقهای شده دارم صدات میکنم تو به سول خیرهای
کوک: نمیدونم ولی یه حس آرامش داد بهم
ته: عاشق شدی عزیزممم بچرخ سمت عمو برات توضیح بده چیکار کنی
کوک با پکری به تهیونگ نگا کرد و زد رو شونش
کوک: این با من تو برو به ...
۴۰💜🍷🌚
۲.۴k
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.