پارت آخر🥲✨
پارت آخر🥲✨
#ویو جیمین
برام مهم نبود یونگی خودشو تحویل داد قلبم با بدنم و مغزم تنهایی دو به یک داشت میجنگید نمیتونستم واقعا کاری کنم تا خود صبحش گریه کردم معلوم شد کلن چهار سال تو زندانه چون همکاری داشته و خودش خودشو تحویل داده زمان زندانش رو خیلی کم کرده بودن
و این برا من و قلبم خوب بود نه برا مغز و بدنم 🥲✨
🤍🧬راوی::: (دیگه خیلی طولش نمیدم این پارت آخرهههه)🧬🤍
#ویو یونگی
چهار سالم عین برق و باد گذشت تو زندان کلی دوست خوب پیدا کردم و خیلی بهم خوبی کردن زندان اونقدر هم که میگفتن بد نبود غذای مجانی داشتن جا خواب مجانی دوستای مشتی و باحال 🤦🏻♀️😂
از زندان دراومدم و ته و کوک و جیمین و دیدم جیمین دیگه اون نگاه باهاش نبود الان دیگه خودش بود که سریع پرید بغلم
_ ببخشید یونگی(گریه)
+ اوییی میفتی بیا پایین خوب نگرفتمت
_ ببخشید
+ چرا گریه میکنی کوچولوو
که اشکاش رو پاک کردم و بغلش کردم یه نگاه به ته و کوک کردم
+ بیاید بغلم
√ یونگیییییی
که اونام اومدن بغلم سوار ماشین شدیم و رفتیم
_ راستی یونگی میدونستی ته و کوک ازدواج کردن؟
+ چیییییییییی؟( داد)
_ (خنده)
+ پس من چی نامرداااا بزنم بمیرید من رفتم زندان معلوم نیست چه گوهایی خوردید بیشعورااااا(داد)
همشون فقط میخندیدن
+ نخندیییین شوخی ندارما مناااا(داد)
_ وای قیافشوووو(خنده)
+ مگه چمه
£ قرمز شدی عین سگ
+ سگ عمتهههههه تولههههه تو تو بغل من بزرگ شدی کثافتتتت(داد)
همشون فقط میخندیدن خوشحال شدم که اونا اینجوری دارن بخاطر من میخندن و این خوب بود
_ پیاده شو یونگی
+ عه پس خونه قبلی کو؟
√ جیمین نتونست اونجا بمونه برا همین اونو فروخت و بجاش اینو خرید
+ اینم دنجه خوشگله
£ اوهوم
_ اهم میگم احیانا شما خونه زندگی ندارین؟ برین بزارین یکم با دوست پسرم تنها باشم
√ عوا راست میگی کوک بیا بریم
£ فردا میبینمت جیمینییی
_ خداحافظ کوکییییی
+ خونه ی قشنگیه ها
که یهو جیمین از پشت بغلم کرد
_ دلم میخواد تا صب بغلت فیلم نگاه کنم
+ باشه جیگرم
#ویو جیمین
یه فیلم گذاشتیم و پفیلا و اینا رو آوردیم یه پتو کشیدیم دورمون و چراغا رو خاموش کردی و فیلم دیدیم سرم رو شونه یونگی بود و اونم منو بغل کرده بود حس خوبی بود بعد چهار سال قلبم لبریز شده بود از این حس
_ یونگی دوست دارم
+ راستی چرا کوک و ته ازدواج کردن بعد ما نکنیم؟ یه ازدواجمون نشه ؟( خنده)
_ باشه هروقت میلت بود بریم محضر
+ آخجوننننن
_( خنده)
وا واقعا دیگه نتونستم و لباش رو به بازی گرفتم که اونم همکاری کرد بعد چند مین از هم جدا شدیم
_ دوست دارم مین یونگی
+ منم پارک جیمین
راوی:::( خوب اینم پارت آخر تقدیم شوما)
#ویو جیمین
برام مهم نبود یونگی خودشو تحویل داد قلبم با بدنم و مغزم تنهایی دو به یک داشت میجنگید نمیتونستم واقعا کاری کنم تا خود صبحش گریه کردم معلوم شد کلن چهار سال تو زندانه چون همکاری داشته و خودش خودشو تحویل داده زمان زندانش رو خیلی کم کرده بودن
و این برا من و قلبم خوب بود نه برا مغز و بدنم 🥲✨
🤍🧬راوی::: (دیگه خیلی طولش نمیدم این پارت آخرهههه)🧬🤍
#ویو یونگی
چهار سالم عین برق و باد گذشت تو زندان کلی دوست خوب پیدا کردم و خیلی بهم خوبی کردن زندان اونقدر هم که میگفتن بد نبود غذای مجانی داشتن جا خواب مجانی دوستای مشتی و باحال 🤦🏻♀️😂
از زندان دراومدم و ته و کوک و جیمین و دیدم جیمین دیگه اون نگاه باهاش نبود الان دیگه خودش بود که سریع پرید بغلم
_ ببخشید یونگی(گریه)
+ اوییی میفتی بیا پایین خوب نگرفتمت
_ ببخشید
+ چرا گریه میکنی کوچولوو
که اشکاش رو پاک کردم و بغلش کردم یه نگاه به ته و کوک کردم
+ بیاید بغلم
√ یونگیییییی
که اونام اومدن بغلم سوار ماشین شدیم و رفتیم
_ راستی یونگی میدونستی ته و کوک ازدواج کردن؟
+ چیییییییییی؟( داد)
_ (خنده)
+ پس من چی نامرداااا بزنم بمیرید من رفتم زندان معلوم نیست چه گوهایی خوردید بیشعورااااا(داد)
همشون فقط میخندیدن
+ نخندیییین شوخی ندارما مناااا(داد)
_ وای قیافشوووو(خنده)
+ مگه چمه
£ قرمز شدی عین سگ
+ سگ عمتهههههه تولههههه تو تو بغل من بزرگ شدی کثافتتتت(داد)
همشون فقط میخندیدن خوشحال شدم که اونا اینجوری دارن بخاطر من میخندن و این خوب بود
_ پیاده شو یونگی
+ عه پس خونه قبلی کو؟
√ جیمین نتونست اونجا بمونه برا همین اونو فروخت و بجاش اینو خرید
+ اینم دنجه خوشگله
£ اوهوم
_ اهم میگم احیانا شما خونه زندگی ندارین؟ برین بزارین یکم با دوست پسرم تنها باشم
√ عوا راست میگی کوک بیا بریم
£ فردا میبینمت جیمینییی
_ خداحافظ کوکییییی
+ خونه ی قشنگیه ها
که یهو جیمین از پشت بغلم کرد
_ دلم میخواد تا صب بغلت فیلم نگاه کنم
+ باشه جیگرم
#ویو جیمین
یه فیلم گذاشتیم و پفیلا و اینا رو آوردیم یه پتو کشیدیم دورمون و چراغا رو خاموش کردی و فیلم دیدیم سرم رو شونه یونگی بود و اونم منو بغل کرده بود حس خوبی بود بعد چهار سال قلبم لبریز شده بود از این حس
_ یونگی دوست دارم
+ راستی چرا کوک و ته ازدواج کردن بعد ما نکنیم؟ یه ازدواجمون نشه ؟( خنده)
_ باشه هروقت میلت بود بریم محضر
+ آخجوننننن
_( خنده)
وا واقعا دیگه نتونستم و لباش رو به بازی گرفتم که اونم همکاری کرد بعد چند مین از هم جدا شدیم
_ دوست دارم مین یونگی
+ منم پارک جیمین
راوی:::( خوب اینم پارت آخر تقدیم شوما)
۴.۸k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.