ࡃܢܚ݅ࡐ߳ ߊ ܥܼܢ̣ߊ ܝ ܨ
ࡃܢܚ݅ࡐ߳ ߊܥܼܢ̣ߊܝܨ
part: 3
𝒟𝒾𝒶𝓃𝒶
ارسلان: بچه داری
- مشکلی داری الانم دستتو از تو شلوارم بکش بیرون
هیچکس خبر نداشت که ارسلان بهم تجاوز کرده
من بهشون گفتم این بچه رو توی پرورشگاه آوردم تنها نمیتونم زندگی کنم
این بچه رو من از ایران تا الان دارم
الان3سالشه
ارسلان: اونوقت این بچه از کیه
- توقع داری از تو باشه از تو لاشی که سرت پات گوهه
من اون بچهای که از تو باشه رو همون موقع سقطش میکردم
از این مرد انگله طلاقش دادم
ارسلان: اسمشم پناهه چه اسم قشنگی خیلی دوست داشتم اسم بچهام پناه باشه
- ارسلان دست تو از تو شلوارم بکش بیرون
ارسلان: داریم حال میکنیما
- ولم کن مگه نمیفهمی دارم میگم ولم کن
بچه از خودته ارسلان کاش میتونستم بهت بگم
شوهر نداشتم طلاق نگرفتم
ارسلان: اون موقع بچهتون دست کیه
- به تو چه دست محرابه
ارسلان: داره با داییش بازی میکنه
- زندگی شخصی من به تو چه
ارسلان: میفهمه که بچه طلاقه
- معلومه که میفهمه
ارسلان: اوکی رسیدیم
پناه دم در منتظر من مونده بود
دست شو از شلوارم کشید بیرون
پناه: مامانی
پناه درو باز کرد پرید بغلم
𝓐𝓻𝓼𝓵𝓪𝓷
چقدر مامان بودن به دیانا میاد
وقتی گفت شوهرم خیلی عصبانی شدم ولی وقتی گفت طلاق گرفتم یه ذره آروم شدم
آره درسته من عاشق دیانام
غلط کردم اون شب تجاوز کردم
مست بودم یه گوهی خوردم
از عشقش سو استفاده کردم عاشقش نبودم از اول به خاطر نقشه به خاطر مهگل وارد رابطه شدم خودش ولی کم کم عاشقش شدم مهگل چطور تونست به اعتماد دیانا خیانت کنه دیانا دوست دارم مهگل دوستش داشتم ولی الان دیگه ذرهای بهش علاقه ندارم
پناه: مامانی این کیه
دیانا: عزیزم این ارسلان پسرخاله مامانی
پناه: سیلام السلان اقا« سلام ارسلان آقا»
-سلام پناه خانم
پناه: السلان اتا میتم منو ببل تونتون
« ارسلان آقا میگم منو ببر خونتون»
دیانا: عزیز دلم دایی محراب خونه تنهاست
محراب: دیانا من دارم میرم پیش مهدیس
دیانا: مگه مهدیس روسیه است
محراب: فرودگاه منتظر منه
دیانا: اوکی برو
پناه: مامان تیتی دایی ملابم میله پیش زن دایی مهلیس
« مامان دیدی دایی مهرابم میره پیش زن دایی مهدیس»
-عمویی بیا بغل خودم
پناه اومد توی بغلم
پناه دم گوشم گفت: عمویی ملو ببل تونتون
« عموی منو ببر خونتون»
-باشه از بغلم بیا بیرون تا ببرمت
پناه دادم دیانا ماشینو روشن کردم
رفتم سمت خونه
پناه: عمویی ماشمی تو بابام بودی
«عمویی کاشمی تو بابام بودی»
- عمو خیلی چیزا اشتباه انجام میشه ولی به زودی درست میشه شاید یه روز من شدم بابات
دیانا: ارسلان این چیزا چیه به بچه میگی
- حقیقتو میگم شاید تو یه روز شدی مال من
دیانا: تو زن داری میفهمی چی میگی
- به موقعش برات تعریف میکنم همه چیز رو
part: 3
𝒟𝒾𝒶𝓃𝒶
ارسلان: بچه داری
- مشکلی داری الانم دستتو از تو شلوارم بکش بیرون
هیچکس خبر نداشت که ارسلان بهم تجاوز کرده
من بهشون گفتم این بچه رو توی پرورشگاه آوردم تنها نمیتونم زندگی کنم
این بچه رو من از ایران تا الان دارم
الان3سالشه
ارسلان: اونوقت این بچه از کیه
- توقع داری از تو باشه از تو لاشی که سرت پات گوهه
من اون بچهای که از تو باشه رو همون موقع سقطش میکردم
از این مرد انگله طلاقش دادم
ارسلان: اسمشم پناهه چه اسم قشنگی خیلی دوست داشتم اسم بچهام پناه باشه
- ارسلان دست تو از تو شلوارم بکش بیرون
ارسلان: داریم حال میکنیما
- ولم کن مگه نمیفهمی دارم میگم ولم کن
بچه از خودته ارسلان کاش میتونستم بهت بگم
شوهر نداشتم طلاق نگرفتم
ارسلان: اون موقع بچهتون دست کیه
- به تو چه دست محرابه
ارسلان: داره با داییش بازی میکنه
- زندگی شخصی من به تو چه
ارسلان: میفهمه که بچه طلاقه
- معلومه که میفهمه
ارسلان: اوکی رسیدیم
پناه دم در منتظر من مونده بود
دست شو از شلوارم کشید بیرون
پناه: مامانی
پناه درو باز کرد پرید بغلم
𝓐𝓻𝓼𝓵𝓪𝓷
چقدر مامان بودن به دیانا میاد
وقتی گفت شوهرم خیلی عصبانی شدم ولی وقتی گفت طلاق گرفتم یه ذره آروم شدم
آره درسته من عاشق دیانام
غلط کردم اون شب تجاوز کردم
مست بودم یه گوهی خوردم
از عشقش سو استفاده کردم عاشقش نبودم از اول به خاطر نقشه به خاطر مهگل وارد رابطه شدم خودش ولی کم کم عاشقش شدم مهگل چطور تونست به اعتماد دیانا خیانت کنه دیانا دوست دارم مهگل دوستش داشتم ولی الان دیگه ذرهای بهش علاقه ندارم
پناه: مامانی این کیه
دیانا: عزیزم این ارسلان پسرخاله مامانی
پناه: سیلام السلان اقا« سلام ارسلان آقا»
-سلام پناه خانم
پناه: السلان اتا میتم منو ببل تونتون
« ارسلان آقا میگم منو ببر خونتون»
دیانا: عزیز دلم دایی محراب خونه تنهاست
محراب: دیانا من دارم میرم پیش مهدیس
دیانا: مگه مهدیس روسیه است
محراب: فرودگاه منتظر منه
دیانا: اوکی برو
پناه: مامان تیتی دایی ملابم میله پیش زن دایی مهلیس
« مامان دیدی دایی مهرابم میره پیش زن دایی مهدیس»
-عمویی بیا بغل خودم
پناه اومد توی بغلم
پناه دم گوشم گفت: عمویی ملو ببل تونتون
« عموی منو ببر خونتون»
-باشه از بغلم بیا بیرون تا ببرمت
پناه دادم دیانا ماشینو روشن کردم
رفتم سمت خونه
پناه: عمویی ماشمی تو بابام بودی
«عمویی کاشمی تو بابام بودی»
- عمو خیلی چیزا اشتباه انجام میشه ولی به زودی درست میشه شاید یه روز من شدم بابات
دیانا: ارسلان این چیزا چیه به بچه میگی
- حقیقتو میگم شاید تو یه روز شدی مال من
دیانا: تو زن داری میفهمی چی میگی
- به موقعش برات تعریف میکنم همه چیز رو
۷.۰k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.