ࡃܢܚ݅ࡐ߳ ߊ ܥܼܢ̣ߊ ܝ ܨ
ࡃܢܚ݅ࡐ߳ ߊܥܼܢ̣ߊܝܨ
part: 1
𝓐𝓻𝓼𝓵𝓪𝓷
صبح بلند شدم
مهگل: سلام عشقم
-سلام عزیزم
« ارسلان کاشی 24سالمه ازدواج کردم و کاملا از ازدواجم پشیمونم»
مهگل: عشقم من باید بریم ترکیه
-چرا
مهگل: آقا جون گفته بیاین یه کار خیلی مهم دارم
- کارشو نگفت
مهگل: نه نگفت
- خوب اوکی بپوش بریم
مهگل: کجا
- بریم خرید برای ترکیه
مهگل: عزیزم مگه لباسهای روسیه چشونه همینا رو میپوشم
- همینی که گفتم بلند میشیم میریم خرید
مهگل: اوکی من میرم آماده شم
من اولا فکر میکردم که عاشق مهگلم ولی الان فهمیدم عشقم فقط بهش یه هوس بود.
مهگل: عزیزم من آماده شدم
اوکی صبر کن منم برم آماده شم بیام
رفتم توی اتاق
شلوار کارگو کرمی پوشیدم یه تیشرت سفید
در آخرم یه عطر تلخ زدم
حوریا: اقا مهمان دارید
-کیه
حوریا: نمیدونم فقط اومدن داخل
- مگه من نگفتم بدون اجازه درو برای کسی باز نکنید
حوریا: آقا ما باز نکردیم در مثل اینکه باز بود
-باشه برو
حوریا رفت
-کیه
با دیدن اقاجون بقیه کپ کردم
- سلام آقا جون بفرمایید داخل
مهگل: مگه قرار نشد ما بیایم ترکیه
اقاجون: حالا که ما آمدیم مشکلی داری
مهگل: اون دختره کیه اونجا
اقاجون: با نوه من درست صحبت کنا
: سلام
این دختره خیلی خوشگل بود
با دیدن آرش خاله مهتاب و مامانم دهنم باز موند
آخه اینا دیگه اینجا چیکار میکنن اصلا کو دیانا چقدر دلم براش تنگ شده
اقاجون: همینطوری دم در بمونیم
- نه بفرمایید داخل حوریا
حوریا: بله اقا
-از مهمون هامون پذیرایی کن
حوریا: چشم
حوریا رفت و با یه میز بزرگ پذیرایی برگشت
: دستتون درد نکنه
این دختره کیه
مهگل: آقا جون این دختره الان کیه
: عزیزم اسم من دیاناست 21سالمه
-دیانا
مهگل: دیانا کیه
-چقدر تغییر کردی
دیانا: ممنونم پسر عمو
-بگو ارسلان اینطوری راحت ترم
دیانا: توهم تغییر کردی ارسلان اقا
گوشی مهگل زنگ خورد
رفت که جواب بده
اقاجون: ببین ارسلان من نمیدونم به خاطر چی خود مهگل ازدواج کردی آخه دختر چی داره من یه کیس مناسب برات دارم
- آقا جون من عاشق مهگلم و نمیخوام از دستش بدم
دیانا: لب ساحل پنج صبح
با این حرف دیانا همه ساکت شدیم
لب ساحل پنج صبح
هیچ وقت یادم نمیره این خاطره قشنگو
part: 1
𝓐𝓻𝓼𝓵𝓪𝓷
صبح بلند شدم
مهگل: سلام عشقم
-سلام عزیزم
« ارسلان کاشی 24سالمه ازدواج کردم و کاملا از ازدواجم پشیمونم»
مهگل: عشقم من باید بریم ترکیه
-چرا
مهگل: آقا جون گفته بیاین یه کار خیلی مهم دارم
- کارشو نگفت
مهگل: نه نگفت
- خوب اوکی بپوش بریم
مهگل: کجا
- بریم خرید برای ترکیه
مهگل: عزیزم مگه لباسهای روسیه چشونه همینا رو میپوشم
- همینی که گفتم بلند میشیم میریم خرید
مهگل: اوکی من میرم آماده شم
من اولا فکر میکردم که عاشق مهگلم ولی الان فهمیدم عشقم فقط بهش یه هوس بود.
مهگل: عزیزم من آماده شدم
اوکی صبر کن منم برم آماده شم بیام
رفتم توی اتاق
شلوار کارگو کرمی پوشیدم یه تیشرت سفید
در آخرم یه عطر تلخ زدم
حوریا: اقا مهمان دارید
-کیه
حوریا: نمیدونم فقط اومدن داخل
- مگه من نگفتم بدون اجازه درو برای کسی باز نکنید
حوریا: آقا ما باز نکردیم در مثل اینکه باز بود
-باشه برو
حوریا رفت
-کیه
با دیدن اقاجون بقیه کپ کردم
- سلام آقا جون بفرمایید داخل
مهگل: مگه قرار نشد ما بیایم ترکیه
اقاجون: حالا که ما آمدیم مشکلی داری
مهگل: اون دختره کیه اونجا
اقاجون: با نوه من درست صحبت کنا
: سلام
این دختره خیلی خوشگل بود
با دیدن آرش خاله مهتاب و مامانم دهنم باز موند
آخه اینا دیگه اینجا چیکار میکنن اصلا کو دیانا چقدر دلم براش تنگ شده
اقاجون: همینطوری دم در بمونیم
- نه بفرمایید داخل حوریا
حوریا: بله اقا
-از مهمون هامون پذیرایی کن
حوریا: چشم
حوریا رفت و با یه میز بزرگ پذیرایی برگشت
: دستتون درد نکنه
این دختره کیه
مهگل: آقا جون این دختره الان کیه
: عزیزم اسم من دیاناست 21سالمه
-دیانا
مهگل: دیانا کیه
-چقدر تغییر کردی
دیانا: ممنونم پسر عمو
-بگو ارسلان اینطوری راحت ترم
دیانا: توهم تغییر کردی ارسلان اقا
گوشی مهگل زنگ خورد
رفت که جواب بده
اقاجون: ببین ارسلان من نمیدونم به خاطر چی خود مهگل ازدواج کردی آخه دختر چی داره من یه کیس مناسب برات دارم
- آقا جون من عاشق مهگلم و نمیخوام از دستش بدم
دیانا: لب ساحل پنج صبح
با این حرف دیانا همه ساکت شدیم
لب ساحل پنج صبح
هیچ وقت یادم نمیره این خاطره قشنگو
۶.۶k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.