پرنس کیم
پرنس کیم
پارت دوم
______________
_نه تا وقتی که خودم میخوام
+اما....چشم
_خوبه
_میخوام برم. بیرون از قصر
+اما پدرتون گفتند که تا یک ماه حق بیرون رفتن ندارید ...یادتونه که به خاطر آخرین گردش بیرونمون هر دو مون تنبیه شدیم !
_خب...یادمه ...ولی من میخوام برم
+اما قربان
_یاا ...ا.ت بیا بریم دیگه
+چشم
وارد اقامتگاه شد و لباس هاش رو عوض کرد با معمولی ترین لباس ممکن از قصر بیرون رفت تو بازار های شهر در حال چرخیدن بودن و هدفی نداشتن
به دست فروش هایی نگاه میکرد که برای جذب مشتری همه کار میکردند سمت یه دست فروش رفت که کلی وسیله تزیینی داشت گردنبند ، دستبند، انگشتر و....داشت به وسیله ها نگاه میکرد
+قربان برای کی میخواهید بخرید ؟!
_یاا...گفتم بهم قربان نگو
+چشم قرب....ته،تهیونگ
_خوبه(لبخند )
دست فروش:قربان برای دوست دخترتون (نمیدونم تو زمان قدیم چی میگن اگر میدونید کامنت کنید) وسیله نمیخرید ؟!
_چ،چی؟!
با حالت تعجبی برگشت به ا.ت نگاه کرد
+من با ایشون قرار نمی....
_اره ...براش میخرم
+اما...
_کدوم رو میخوای؟!
+من...
_این به نظرم قشنگه این رو بگیر
+تهی....
_دیدی گفت قشنگه قربان این چقدره
&هفتاد و پنج سنت
+تهیون...
_بفرمایید
پرنس کیم پول رو حساب کرد و ست دستبند و گردنبند و انگشتری که گرفته بود رو گرفت
_بریم !
+پوفف...چشم
دوباره تو بازار شروع به حرکت کردند
+قربان یکی داره ما رو تعقیب میکنه
_چی؟!
+لطفاً برنگردید ...فقط سرعتتون رو زیاد تر کنید
_باشه
دست پرنس کیم رو گرفت و شروع به دویدن کرد
+قربان سریعتر
وارد یه کوچه از اون شهر شدن که بن بست بود و اونا نمیدونستن
_گیر افتادیم (نفس نفس زدن )
برگشت که با اون شیش نفری که دنبالش بودن مواجه شد
با دستش پرنس کیم رو پشت خودش برد و شمشیرش رو محکم تر تو دستش گرفت ....با حمله اونا این هم شمشیرش رو گرفت و شروع به جنگیدن با اون ها کرد که...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#TAEHYUNG#fake
پارت دوم
______________
_نه تا وقتی که خودم میخوام
+اما....چشم
_خوبه
_میخوام برم. بیرون از قصر
+اما پدرتون گفتند که تا یک ماه حق بیرون رفتن ندارید ...یادتونه که به خاطر آخرین گردش بیرونمون هر دو مون تنبیه شدیم !
_خب...یادمه ...ولی من میخوام برم
+اما قربان
_یاا ...ا.ت بیا بریم دیگه
+چشم
وارد اقامتگاه شد و لباس هاش رو عوض کرد با معمولی ترین لباس ممکن از قصر بیرون رفت تو بازار های شهر در حال چرخیدن بودن و هدفی نداشتن
به دست فروش هایی نگاه میکرد که برای جذب مشتری همه کار میکردند سمت یه دست فروش رفت که کلی وسیله تزیینی داشت گردنبند ، دستبند، انگشتر و....داشت به وسیله ها نگاه میکرد
+قربان برای کی میخواهید بخرید ؟!
_یاا...گفتم بهم قربان نگو
+چشم قرب....ته،تهیونگ
_خوبه(لبخند )
دست فروش:قربان برای دوست دخترتون (نمیدونم تو زمان قدیم چی میگن اگر میدونید کامنت کنید) وسیله نمیخرید ؟!
_چ،چی؟!
با حالت تعجبی برگشت به ا.ت نگاه کرد
+من با ایشون قرار نمی....
_اره ...براش میخرم
+اما...
_کدوم رو میخوای؟!
+من...
_این به نظرم قشنگه این رو بگیر
+تهی....
_دیدی گفت قشنگه قربان این چقدره
&هفتاد و پنج سنت
+تهیون...
_بفرمایید
پرنس کیم پول رو حساب کرد و ست دستبند و گردنبند و انگشتری که گرفته بود رو گرفت
_بریم !
+پوفف...چشم
دوباره تو بازار شروع به حرکت کردند
+قربان یکی داره ما رو تعقیب میکنه
_چی؟!
+لطفاً برنگردید ...فقط سرعتتون رو زیاد تر کنید
_باشه
دست پرنس کیم رو گرفت و شروع به دویدن کرد
+قربان سریعتر
وارد یه کوچه از اون شهر شدن که بن بست بود و اونا نمیدونستن
_گیر افتادیم (نفس نفس زدن )
برگشت که با اون شیش نفری که دنبالش بودن مواجه شد
با دستش پرنس کیم رو پشت خودش برد و شمشیرش رو محکم تر تو دستش گرفت ....با حمله اونا این هم شمشیرش رو گرفت و شروع به جنگیدن با اون ها کرد که...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#TAEHYUNG#fake
۵.۶k
۲۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.