یوری
یوری
با نوری که تو صورتم میخورد بیدار شدم
تختم رو مرتب کردم که چشمم به ساعت خورد که ساعت ۶:۳۰ دقیقه رو نشون میداد که سریع رفتم نشستم جلو اینه یکم آرایش کردم تا ار این روح بودم در بیام لباسم پوشیدم سریع رفتم پایین رفتم توی آشپزخونه وسایلی که برای درست کردن غذا لازم داشتیم و برداشتم
که اجوما رسید
&سلام دختر
+سلام
"جیمین"
بیدار شدم دیدم دیر شده سریع حاضر شدم رفتم توی اتاق یوری صداش بزنم بریم دیدم نیست
همه جا رو دیدم نبود ترسیدم که صدا زد
+آقای پارک چیزی گم کردید؟
_ای دختره ی....چی بگم بهت آخه آماده ای؟
+بله
_خب پس به بچه ها میگم وسایلا رو بچینن توی ماشین تا راه بیوفتیم
+نه خودم میارم
_آخه دستت
+مهم نیس من بدتر از اینا هم تحمل کردم
_تئنه میزنی؟
+من غلط بکنم
_خیلی خب بیار تو ماشین تا راه بیوفتیم
+چشم
دختر همه ی وسایل ها رو برد عقب ماشین گذاشت
رفت نشست جلو...دستش درد اومده بود مثل دیشب تیر میکشید چشماش از درد بهم فشورده شد و دست سالمش رو نامحسوس میکشید روی اون دست شکستش که نا خواسته از دهنش صدای ضعیفه بیرون اومد
+آخ
_بهت گفتم وسایلا رو بلند نکن
با نوری که تو صورتم میخورد بیدار شدم
تختم رو مرتب کردم که چشمم به ساعت خورد که ساعت ۶:۳۰ دقیقه رو نشون میداد که سریع رفتم نشستم جلو اینه یکم آرایش کردم تا ار این روح بودم در بیام لباسم پوشیدم سریع رفتم پایین رفتم توی آشپزخونه وسایلی که برای درست کردن غذا لازم داشتیم و برداشتم
که اجوما رسید
&سلام دختر
+سلام
"جیمین"
بیدار شدم دیدم دیر شده سریع حاضر شدم رفتم توی اتاق یوری صداش بزنم بریم دیدم نیست
همه جا رو دیدم نبود ترسیدم که صدا زد
+آقای پارک چیزی گم کردید؟
_ای دختره ی....چی بگم بهت آخه آماده ای؟
+بله
_خب پس به بچه ها میگم وسایلا رو بچینن توی ماشین تا راه بیوفتیم
+نه خودم میارم
_آخه دستت
+مهم نیس من بدتر از اینا هم تحمل کردم
_تئنه میزنی؟
+من غلط بکنم
_خیلی خب بیار تو ماشین تا راه بیوفتیم
+چشم
دختر همه ی وسایل ها رو برد عقب ماشین گذاشت
رفت نشست جلو...دستش درد اومده بود مثل دیشب تیر میکشید چشماش از درد بهم فشورده شد و دست سالمش رو نامحسوس میکشید روی اون دست شکستش که نا خواسته از دهنش صدای ضعیفه بیرون اومد
+آخ
_بهت گفتم وسایلا رو بلند نکن
۶.۶k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.