p4
جونگ کوک، کوک شی
ات رفت سمت کوک و روی زمین نشست
فشارش، فشارش افتاده ابی شیرینی چیزی بیارین زود باشین(با داد)
اعضا اومدن خیلی نگران بودن سر کوک روی پام بود و داشتم عرق پیشونیش رو با دستمال پاک میکردم اروم از جاش پا شد
🐹خوبی؟
_خوبم یهو وسط اجرا حالم بد شد
🐯فشارت افتاده
_الان خوبم
کوک برگشت به ات نگاه کرد که متوجه نگرانی ات شد ات رنگش پریده بود لباش خشک شده بود که کوک رفت و دستشو گذاشت رو شونه ات
_حالتون خوبه
چی، اها اره خوبم فقط نگران شدم
_من خوبم
ات بعد مطمعن شدن حال خوب کوک بدو بدو رفت سمت سرویس
🐥نکته رو گرفتین؟ اون اولین کسی بود که متوجه حال بدیت شد و دقیقا 10دقیقه قبل تموم شدن اجرا بدو بدو اومد پشت صحنه
🐯باید بگی نکته ها، نگرانی؟ خب منطقیه ولی نگرانی که رنگتو بپرونه و به این حال بیاندازتت یکم عجیب نیست
🐿پس دارین میگین ات به کوک علاقه داره؟
_چرتو پرت نگین اون فقط 16 سالشه خب هر کی بود نگران میشد
🐨راس میگه بیاین زود قضاوت نکنیم
از زبان ات
دستو صورتمو اب زدم و تو اینه به خودم نگاه کردم
این چ وعضشه کم مونده بود توعم از نگرانی بیوفتی غش کنی
بغض کرده بودم دستو پام میلرزید و داشتم عرق سرد میکردم بعد اوکی شدنم برگشتم پیش اعضا و بعد اینکه کوک میخواست بره از بقیه خداحافظی کردم که کوک گفت
_میخواین برسونمتون؟
بعد کمی مکس گفتم
اره بی زحمت
سوار ماشین شدم کنار کوک نشستم کمی از راه افتادن مون گذشته بود که کوک دستشو گذاشت رو شونم و گفت
_انگار خیلی نگران شدین
مهم اینه الان حالتون خوبه
چند دقیقه ای سکوت ماشین رو فرا میگیره و کوک با اینکه مردد بود میگه
_شما چند دقیقه قبل از اینکه اجرا تموم شد اومدین پشت صحنه از کجا فهمیدین حالم بد شده؟
نمیدونم فقط حس کردم حالتون بد شده و باید بیام
_یعنی حس ششم دارین
اگه داشتم امتحانام رو بی نقص میدادم
دوتاشون خنده ریزی کردن
_امروز حس عجیبی دارم
چطور؟
_معمولا بعد کنسرتا فقط خسته و هیجان زدم ولی امروز انگار ذهنم درگیر ی چیزیه
شاید چون فشار زیادیی امروز روت بوده و استرسم داشتی؟
_شاید
کوک حس عجیبی داشت حرفای میگفت که خودشم دلیلش رو نمیدونست ولی ذهن ات درگیر نگرانیش بود حتی موقع دیدن مرگ پدرشم انقدر نگران نبود و نگرانی که اون لحضه حس کرد باعث شد خودشم ضعف کنه
ادامه تو کامنت
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.