فیک جونگکوک: تاته مائه
فیکجونگکوک: تاتهمائه
part⁶⁴
توی خودش جمع شده بود و بی صدا اشک ها از چشمانش سرازیر میشدن
مدام یک اسم در ذهنش اِکو میشد "جئون جونگکوک"
مدام این اسم تکرار میکرد ولی خبری از خود شخص نبود
🫀:"حتما میاد دنبالم ، مطمعنم"
🧠:"میاد! اگه میخواست بیاد تا الان آمده بود"
🫀:"شاید نفهمیده که نیستم!"
🧠:"دو روز گذشته ، متوجه نشده باشه؟ محاله"
🫀:"شاید داره دنبالم میگرده!"
🧠:"میگشت تا الان پیدات کرده بود ، خودتو با این فکر خیال های الکی پر نکن"
🫀:"اون میاد ، میاد و منو از این جهنم میبره"
🧠:"اگه حواسش بهت بود اینطوری نمیشد"
🫀:"اشتباه میکنی"
🧠:"بیخیالش شو، داره نابودت میکنه احمق"
🫀:"نمیتونم دست خودم نیست، خیلی دوسش دارم"
🧠:"دوسش داری؟احمقی؟"
بین قلب مغزش جنگ بزرگی بود به قدری که حواسی بر اطرافش نداشت
روز تخت نشست و دستش روی موهای بلندش کشید
نگاهی به شخص انداخت که نامید برگشت و پتو رو روی خودش کشید
چانیول:"خوشگلم دو روزه غذا نخوردی ، اینطوری مریض میشی"
" برو بیرون "a.t
چانیول:"حداقل بخاطر خودتم که شده بلند شو یه لقمه غذا بخوره"
" نمیخوام ، برو بیرون "a.t
از روی تخت بلند شد و به طرف در رفت
قبل از اینکه خارج بشه نگاه کوچکی به دختر انداخت ، توی خودش جمع شده بود و هیچ چیزی نمیگفت
در بست و دختر با ذهنش درگیرش تنها گذاشت
بعد از گذشت چند دقیقه چانیول با سینی غذای وارد اتاق شد
سینی رو روی میز عسلی کنار تخت گذاشت و آورم دختر صدا زد
چانیول:" خوشگلم! خوابیدی؟ "
شونشو تکان داد و با صدای گرفته حرف زد
" برو بیرون "a.t
چانیول:" تا چیزی نخوری عمرا تنهات بزارم "
" گفتم که نمیخوام ، برو بیرون "a.t
چانیول:" برات اوردم اینجا تا نخوای بیای پایین ، تا چیزی هم نخوری از جام جُم نمیخورم "
" اذیت نکن برو "a.t
چانیول:" گفتم که نمیرم "
" تا نری چیزی نمیخورم "a.t
چانیول:" اگه برم چیزی میخوری؟ "
" اره "a.t
چانیول:"خیلی خب باشه"
بلند شد و به طرف قدم برداشت
چانیول:" یه ربع دیگه میام ، بهتره که غذاتو تموم کرده باشی بگرنه خودم بهت میدم "
بیرون رفت و در پشت سرش بست
پتو کنار زد و روی تخت نشست
سینی برداشت و روی پاهای ضعیفش جا داد
با دیدن غذاها شکمش به قار وقور افتاد
غذا ها را تا ته تموم کرد
سینه کنار گذاشت و به تخت تکیه داد
" آخيش ، حسابی گشنم بود "a.t
سرش به سمت بالکن چرخاند که با منظره جنگلی روبهرو شد
بلند شد و به سمت بالکن حرکت کرد
پنجره باز کرد که باد سرد از لای لباس های نازکش عبور کرد و به بدنش برخورد کرد
حس تازگی گرفت ، اینکار برای جون گرفتن فقط به غذا یکم هوای تازه نیاز داشته نه کمک
سمت لبه بالکن رفت ، دستش روی میله های سرد گذاشت و به اطراف نگاه کرد
part⁶⁴
توی خودش جمع شده بود و بی صدا اشک ها از چشمانش سرازیر میشدن
مدام یک اسم در ذهنش اِکو میشد "جئون جونگکوک"
مدام این اسم تکرار میکرد ولی خبری از خود شخص نبود
🫀:"حتما میاد دنبالم ، مطمعنم"
🧠:"میاد! اگه میخواست بیاد تا الان آمده بود"
🫀:"شاید نفهمیده که نیستم!"
🧠:"دو روز گذشته ، متوجه نشده باشه؟ محاله"
🫀:"شاید داره دنبالم میگرده!"
🧠:"میگشت تا الان پیدات کرده بود ، خودتو با این فکر خیال های الکی پر نکن"
🫀:"اون میاد ، میاد و منو از این جهنم میبره"
🧠:"اگه حواسش بهت بود اینطوری نمیشد"
🫀:"اشتباه میکنی"
🧠:"بیخیالش شو، داره نابودت میکنه احمق"
🫀:"نمیتونم دست خودم نیست، خیلی دوسش دارم"
🧠:"دوسش داری؟احمقی؟"
بین قلب مغزش جنگ بزرگی بود به قدری که حواسی بر اطرافش نداشت
روز تخت نشست و دستش روی موهای بلندش کشید
نگاهی به شخص انداخت که نامید برگشت و پتو رو روی خودش کشید
چانیول:"خوشگلم دو روزه غذا نخوردی ، اینطوری مریض میشی"
" برو بیرون "a.t
چانیول:"حداقل بخاطر خودتم که شده بلند شو یه لقمه غذا بخوره"
" نمیخوام ، برو بیرون "a.t
از روی تخت بلند شد و به طرف در رفت
قبل از اینکه خارج بشه نگاه کوچکی به دختر انداخت ، توی خودش جمع شده بود و هیچ چیزی نمیگفت
در بست و دختر با ذهنش درگیرش تنها گذاشت
بعد از گذشت چند دقیقه چانیول با سینی غذای وارد اتاق شد
سینی رو روی میز عسلی کنار تخت گذاشت و آورم دختر صدا زد
چانیول:" خوشگلم! خوابیدی؟ "
شونشو تکان داد و با صدای گرفته حرف زد
" برو بیرون "a.t
چانیول:" تا چیزی نخوری عمرا تنهات بزارم "
" گفتم که نمیخوام ، برو بیرون "a.t
چانیول:" برات اوردم اینجا تا نخوای بیای پایین ، تا چیزی هم نخوری از جام جُم نمیخورم "
" اذیت نکن برو "a.t
چانیول:" گفتم که نمیرم "
" تا نری چیزی نمیخورم "a.t
چانیول:" اگه برم چیزی میخوری؟ "
" اره "a.t
چانیول:"خیلی خب باشه"
بلند شد و به طرف قدم برداشت
چانیول:" یه ربع دیگه میام ، بهتره که غذاتو تموم کرده باشی بگرنه خودم بهت میدم "
بیرون رفت و در پشت سرش بست
پتو کنار زد و روی تخت نشست
سینی برداشت و روی پاهای ضعیفش جا داد
با دیدن غذاها شکمش به قار وقور افتاد
غذا ها را تا ته تموم کرد
سینه کنار گذاشت و به تخت تکیه داد
" آخيش ، حسابی گشنم بود "a.t
سرش به سمت بالکن چرخاند که با منظره جنگلی روبهرو شد
بلند شد و به سمت بالکن حرکت کرد
پنجره باز کرد که باد سرد از لای لباس های نازکش عبور کرد و به بدنش برخورد کرد
حس تازگی گرفت ، اینکار برای جون گرفتن فقط به غذا یکم هوای تازه نیاز داشته نه کمک
سمت لبه بالکن رفت ، دستش روی میله های سرد گذاشت و به اطراف نگاه کرد
۱۱.۳k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.