فیک جونگکوک: تاته مائه
فیکجونگکوک: تاتهمائه
part⁶⁶
نگاهی به اطراف کرد
تا چشم کار میکرد درخت بود ، نه خبری از جاده بود نه کسی
_شب_
به درخت تکیه داده بود و نفس زنان به دور ورش نگاه میکرد
چندساعتی بود که بی وقفه میدوید و چیزی پیدا نکرده بود
با آستینش عرق روی پیشونیش پاک کرد
هر لحظه بیشتر از قبل هوا سرد تر میشد و این موضوع دویدن را براش سخت میکرد
قدم زنان شروع به حرکت کرد ، تاریکی شب باعث میشد اطراف به خوبی مشخص نباشه روشنی کمی هم که وجود داشت بخاطر نور ماه بود و این باعث میشد کمی بتونه ببینه
چند ساعتی گذشت و هوا سرد تر از قبل شد
روی زمین نشست و به درخت تکیه داد
زانو هاش بغل کرد و توی خودش جمع شد
تنش به لرز افتاده بود
نمیتونست دستاشو حس کنه فکر میکرد میخواند بشکنن
توی اون تاریکی و سرما در یه جنگل انبوه گمشده بود
" چرا به این روز افتادم؟! "a.t
" خدایا لطفا کمکم کن "a.t
سرش روی زانوهاش گذاشت و چشماشو بست
با صدای بلند بوق و ترمز ماشین و جر بحث چند نفر چشماشو باز کرد
+:" هوی مرتیکه چه خبرته! "
_:" حرف دهنت بفهم مردک ، این چه جور رانندگی کردنه"
+:" تو میخوای رانندگی بهم یاد بدی ، برو چشاتو درست کن بتونی جاده ببینی "
بلند شد و به طرف صدا دوید
به جاده رسید
با دیدن دو ماشین و دو مرد لبخند پررنگی روی لب های خشکیده دختر نمایان شد
نزدیکشون شد که مرد ها متوجه حظور دختر شدن
+:" حالت خوبه؟ چرا اینطوری دختر؟ "
" لطفا کمکم کنید برم سئول "a.t
_:" سئول؟ سئول از اینجا خیلی دوره دخترم "
" دوره؟ اینجا ... اینجا کجاست؟ "a.t
_:" اینجا جئولانام_دو "
" چی؟ "a.t
part⁶⁶
نگاهی به اطراف کرد
تا چشم کار میکرد درخت بود ، نه خبری از جاده بود نه کسی
_شب_
به درخت تکیه داده بود و نفس زنان به دور ورش نگاه میکرد
چندساعتی بود که بی وقفه میدوید و چیزی پیدا نکرده بود
با آستینش عرق روی پیشونیش پاک کرد
هر لحظه بیشتر از قبل هوا سرد تر میشد و این موضوع دویدن را براش سخت میکرد
قدم زنان شروع به حرکت کرد ، تاریکی شب باعث میشد اطراف به خوبی مشخص نباشه روشنی کمی هم که وجود داشت بخاطر نور ماه بود و این باعث میشد کمی بتونه ببینه
چند ساعتی گذشت و هوا سرد تر از قبل شد
روی زمین نشست و به درخت تکیه داد
زانو هاش بغل کرد و توی خودش جمع شد
تنش به لرز افتاده بود
نمیتونست دستاشو حس کنه فکر میکرد میخواند بشکنن
توی اون تاریکی و سرما در یه جنگل انبوه گمشده بود
" چرا به این روز افتادم؟! "a.t
" خدایا لطفا کمکم کن "a.t
سرش روی زانوهاش گذاشت و چشماشو بست
با صدای بلند بوق و ترمز ماشین و جر بحث چند نفر چشماشو باز کرد
+:" هوی مرتیکه چه خبرته! "
_:" حرف دهنت بفهم مردک ، این چه جور رانندگی کردنه"
+:" تو میخوای رانندگی بهم یاد بدی ، برو چشاتو درست کن بتونی جاده ببینی "
بلند شد و به طرف صدا دوید
به جاده رسید
با دیدن دو ماشین و دو مرد لبخند پررنگی روی لب های خشکیده دختر نمایان شد
نزدیکشون شد که مرد ها متوجه حظور دختر شدن
+:" حالت خوبه؟ چرا اینطوری دختر؟ "
" لطفا کمکم کنید برم سئول "a.t
_:" سئول؟ سئول از اینجا خیلی دوره دخترم "
" دوره؟ اینجا ... اینجا کجاست؟ "a.t
_:" اینجا جئولانام_دو "
" چی؟ "a.t
۱۱.۹k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.