(بچه ها اسم ات و میزارم یوری)
(بچه ها اسم ات و میزارم یوری)
خشکش زده بود...
که همان موقع بود که زنگ در زده شد..
اقای پارک رفت در خونه رو باز کنه...
یوری نشست پشت میز دستش تیر میکشید....
_خب غذا ها رسید
یوری یه لبخند زوری زد و شروع کردن به خوردن پیتزاشون یوری خیلی نخورد
_چرا نمیخوری
+سیر شدم ممنون
_باشه میزارم یخچال گرسنه شدی بیا بخور
+🙂ممنون
بعد از این حرفش رفت سمت اتاقش در اتاق و باز کرد رفت داخل... نشست روی تختش داشت به این فکر میکرد که فردا تولدشه ولی هیچکس براش تولد نمیگیره
هیچکس نیست بهش کادو بده...
هیچکس نیست که بهش بگه دوست دارم...
هیچکس...
هیچکس.....
حتی مامانش
با صدای در از فکر دراومد
_میتونم بیام تو
+بفرمایید
_میخواستم بگم که دستت بهتر شد
+اره فقط بعضی موقع ها... اخخخ
اقای پارک ترسیده و نگران گفت
_چیشد! یوری خوبی؟
+آ...آره دستم تیر کشید
_خیلی شدیده بریم بیمارستان
+نه خوبم
_خب پس میخواستم بگم که فردا میای بریم پیک نیک؟
+اره
_خب پس صبح ساعت ۸ بیدار شو بریم شب اونجا میخوابیما
+ چشم
بچه ها فشار درسیم زیاده دارم زیرش حامله میشم ببخشید دیر میزارم🤰🙂
خشکش زده بود...
که همان موقع بود که زنگ در زده شد..
اقای پارک رفت در خونه رو باز کنه...
یوری نشست پشت میز دستش تیر میکشید....
_خب غذا ها رسید
یوری یه لبخند زوری زد و شروع کردن به خوردن پیتزاشون یوری خیلی نخورد
_چرا نمیخوری
+سیر شدم ممنون
_باشه میزارم یخچال گرسنه شدی بیا بخور
+🙂ممنون
بعد از این حرفش رفت سمت اتاقش در اتاق و باز کرد رفت داخل... نشست روی تختش داشت به این فکر میکرد که فردا تولدشه ولی هیچکس براش تولد نمیگیره
هیچکس نیست بهش کادو بده...
هیچکس نیست که بهش بگه دوست دارم...
هیچکس...
هیچکس.....
حتی مامانش
با صدای در از فکر دراومد
_میتونم بیام تو
+بفرمایید
_میخواستم بگم که دستت بهتر شد
+اره فقط بعضی موقع ها... اخخخ
اقای پارک ترسیده و نگران گفت
_چیشد! یوری خوبی؟
+آ...آره دستم تیر کشید
_خیلی شدیده بریم بیمارستان
+نه خوبم
_خب پس میخواستم بگم که فردا میای بریم پیک نیک؟
+اره
_خب پس صبح ساعت ۸ بیدار شو بریم شب اونجا میخوابیما
+ چشم
بچه ها فشار درسیم زیاده دارم زیرش حامله میشم ببخشید دیر میزارم🤰🙂
۸.۰k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.