معشوقه دشمن
معشوقه دشمن
فصل دوم
P⁴³
ـــهیوناـــ
دستشو پشت کمرش برد و وقتی بیرون اورد که اسلحه دستش بود.رو به جونگکوک نشونه گرفته بود،وسط سینش.عمرا بزارم.الان نه،من خودم باید بکشمش این اجازه رو به کسی نمیدم.نباید الان بمیره چون تازه موفق شدیم یه کم اطلاعات بدست بیاریم
-اوهو...مثل اینکه خیلی فشاری شدی(خنده ریز)
اینم که میخنده.وای خدا.توی کیفم یه اسلحه گذاشتم.به دور و برم نگاه کردم.کیفم کو؟
اووردمش مطمئنم
:دنبال این میگردی خانوم کوچولو؟
کیفم دستش بود.به من گفت خانوم کوچولو؟
+هی حواست باشه چی میگی
:من دخترای شجاعو دوست دارم پس نگران نباش
+نگران چی نباشم دقیقا؟
:نگران نباش،امشب بهت سخت نمیگیرم
رگ گردن جونگکوک از عصبی بودنش برجسته و مشخص شده بود.منم سینم از شدت تنفسم بالا پایین میشد.
ایستادم،جوری که صندلی پرت شد و وارونه افتاد.
+عوضی منو با مامانت اشتباه گرفتی
:حرف دهنتو بفهم
+مگه تو میفهمی.چه توقعاتی داری
جونگکوک هم بلند شد.هنوز سر تفنگ روش بود.فکری که به سرم زد احمقانهست اما بهتر از اینکه اون بمیره.اگه بمیره تمام تلاش هام میسوزن و هرماهش میمیرن.
:هر دقیقه که جسور تر میشی بیشتر میخوامت
+ببین من زبان گاو هارو بلد نیستم و از اونجایی که تو حرف آدمیزاد حالیت نیس باید صبر کنی برم مترجم بیارم
به نگهبان های پشت سرش اشاره کرد و اومدن طرفم.یکیشون خیلی سریع دستمو گرفت که منم دستشو پیچوندم و پشت سرش قفل کردم،بعدشم پرتش کردم.جوری که دیگه نتونست بلند بشه
:ببینم این کارا رو رو تختم بلدی
یکی دیگشون نزدیکم شد
-حق نداری لمسش کنی
نه بابا.فکر کردم اینجا مجسمه ای چیزیه.اخه هیچی نمیگه
:چیه؟هوس مرگ کردی؟این دختر برات مهمه یا جونت
اگه میگفت من قطعا سکته اولمو از شک رد میکردم و اگه هم میگفت جونش قطعا کلی فحشش میدادم
پس فقط سکوت کرد.سکوتش به معنی دوتاش بود
:باشه پس
ضامن تفنگ توی دستاشو عقب و جلو برد.میخواست شلیک کنه.نه مرتیکه.
انگشتاش روی ماشه نشست و الان بود شلیک کنه.
یعنی خاک تو سر من با این کارام.الان من جلوی جونگکوک قرار گرفته بودم؟
اره مث اینکه.با دستام ارنج هاشو گرفته بودم و پشتم رو به اون مرد بود.الان روبه روی هم بودیم.فاصله کمی بینمون بود.اخرین چیزی که شنیدم صدای شلیک بود.
خدایا این چه عملیاتیه؟
تاحالا دو بار تیر خوردم.انگار کشکه
ـــکوکـــ
جسم بی جون و خونیش توی بغلم افتاد.کوچیک تر از چیزی بود که به نظر میرسید.نازک و ظریف بود.جوری که حس میکردم هر لحظه ممکنه بشکنه.دستای منم خونی شدن.از تفنگ کثیف تر از خودش دود بلند میشد
:اوه.خب اینم پرید.میرم یکی دیگرو پیدا میکنم اما هیچکس به خوبی این نمیرسه
عوضی هنوز به فکر خودش بود.ولی راست میگفت.کسی رو بهش ترجیح نمیدم.
صدای گلوله ای که همه جا پخش شده بود باعث شد در اون سالن باز بشه.یه عالمه ادم بودنو یونگی و بقیه هم جزوشون.با دیدن من و هیونا به سمتمون اومدن.اسلحه به دست بودن و درگیری پیش اومد اما من درگیری رو نموندم و سریع جسم کوچیک هیونا رو بردم.هیچکدوم از ادمای من نبودن.خودم باید میروندم.هیونا رو عقب گذاشتم و خودم پشت فرمون نشستم.نمیتونستم به هر بیمارستانی برم.چون ازم دلیل تیر خوردگی رو میخواستن.تهیونگم که تو بود.چیکار کنم؟
به سمت خونه رفتم.سرعت زیادی داشتم و نصف زمان خودم رو رسوندم...
هیونا رو روی تخت گذاشتم.زخم عمشقی نبود.نه.نه اقا جونگکوک.تو دکتری بلد نیستی.
عرق روی پیشونیش نشست.به تهیونگ زنگ زدم و بعد چندتا بوق کوتاه جواب داد
÷جونم
-تهیونگ کجایین؟
÷داریم سوار ماشینا میشیم
-هیونا رو چیکار کنم.داره میمیره
÷تیر کجا خورده دقیقا؟
-تو پهلو.عمیق نیست
÷به نظرت به کلیه خورده؟
-نه
÷برو تو اتاق پزشکی.تو کشو زیر میزم وسایل ضد عفونی و بی حسی هست
-تو که انتظار نداری من انجام بدم؟
÷میخوای بزاری بمیره؟
-هوففف.باشه
به تک تک کارایی که میگفت انجام میدادم.روی بدنش ملحافه انداختم تا روی بدنش دید نداشته باشم.کتم رو در اووردم و به همراه کروات و ساعتم یه کوشه پرتشون کردم و استین هامو تا زدم.
...
(دیگه تیر رو از بدنش در میاره و بدنشو پانسمان میکنه)
...
نیم ساعت گذشت.چرا نمیرسن؟زخمش بخیه نمیخواد؟من فقط با باند بستم.
روی صندلی کنار تخت بودم و پاهام ناخداگاه تکون میخوردن.بازم عرق سرد روی پیشونیش نشسته بود.خواستم با دستمال پاک کنم که دستم با صورتش برخورد کرد.داغ بود.خیلی زیاد.مچ دست هاشو که یک چهارم کف دست من بود رو گرفتم و حرارت دریافت کردم.تب کرده بود.الان باید چیکار میکردم؟
دوباره به تهیونگ زنگ زدم
-الو
÷چیشد؟
-تب کرده.کجایین کی میرسین؟
÷ما یه یک ربع دیگه.
-تب کرده چیکار کنم
÷دارویی که نمیتونه بخوره و اصن بیهوشه.یه تیکه پارچه خیس کن و دو سه دقیقه بزار تو فریزر
به ۳۰ تا برسه 🙃✨🪐
فصل دوم
P⁴³
ـــهیوناـــ
دستشو پشت کمرش برد و وقتی بیرون اورد که اسلحه دستش بود.رو به جونگکوک نشونه گرفته بود،وسط سینش.عمرا بزارم.الان نه،من خودم باید بکشمش این اجازه رو به کسی نمیدم.نباید الان بمیره چون تازه موفق شدیم یه کم اطلاعات بدست بیاریم
-اوهو...مثل اینکه خیلی فشاری شدی(خنده ریز)
اینم که میخنده.وای خدا.توی کیفم یه اسلحه گذاشتم.به دور و برم نگاه کردم.کیفم کو؟
اووردمش مطمئنم
:دنبال این میگردی خانوم کوچولو؟
کیفم دستش بود.به من گفت خانوم کوچولو؟
+هی حواست باشه چی میگی
:من دخترای شجاعو دوست دارم پس نگران نباش
+نگران چی نباشم دقیقا؟
:نگران نباش،امشب بهت سخت نمیگیرم
رگ گردن جونگکوک از عصبی بودنش برجسته و مشخص شده بود.منم سینم از شدت تنفسم بالا پایین میشد.
ایستادم،جوری که صندلی پرت شد و وارونه افتاد.
+عوضی منو با مامانت اشتباه گرفتی
:حرف دهنتو بفهم
+مگه تو میفهمی.چه توقعاتی داری
جونگکوک هم بلند شد.هنوز سر تفنگ روش بود.فکری که به سرم زد احمقانهست اما بهتر از اینکه اون بمیره.اگه بمیره تمام تلاش هام میسوزن و هرماهش میمیرن.
:هر دقیقه که جسور تر میشی بیشتر میخوامت
+ببین من زبان گاو هارو بلد نیستم و از اونجایی که تو حرف آدمیزاد حالیت نیس باید صبر کنی برم مترجم بیارم
به نگهبان های پشت سرش اشاره کرد و اومدن طرفم.یکیشون خیلی سریع دستمو گرفت که منم دستشو پیچوندم و پشت سرش قفل کردم،بعدشم پرتش کردم.جوری که دیگه نتونست بلند بشه
:ببینم این کارا رو رو تختم بلدی
یکی دیگشون نزدیکم شد
-حق نداری لمسش کنی
نه بابا.فکر کردم اینجا مجسمه ای چیزیه.اخه هیچی نمیگه
:چیه؟هوس مرگ کردی؟این دختر برات مهمه یا جونت
اگه میگفت من قطعا سکته اولمو از شک رد میکردم و اگه هم میگفت جونش قطعا کلی فحشش میدادم
پس فقط سکوت کرد.سکوتش به معنی دوتاش بود
:باشه پس
ضامن تفنگ توی دستاشو عقب و جلو برد.میخواست شلیک کنه.نه مرتیکه.
انگشتاش روی ماشه نشست و الان بود شلیک کنه.
یعنی خاک تو سر من با این کارام.الان من جلوی جونگکوک قرار گرفته بودم؟
اره مث اینکه.با دستام ارنج هاشو گرفته بودم و پشتم رو به اون مرد بود.الان روبه روی هم بودیم.فاصله کمی بینمون بود.اخرین چیزی که شنیدم صدای شلیک بود.
خدایا این چه عملیاتیه؟
تاحالا دو بار تیر خوردم.انگار کشکه
ـــکوکـــ
جسم بی جون و خونیش توی بغلم افتاد.کوچیک تر از چیزی بود که به نظر میرسید.نازک و ظریف بود.جوری که حس میکردم هر لحظه ممکنه بشکنه.دستای منم خونی شدن.از تفنگ کثیف تر از خودش دود بلند میشد
:اوه.خب اینم پرید.میرم یکی دیگرو پیدا میکنم اما هیچکس به خوبی این نمیرسه
عوضی هنوز به فکر خودش بود.ولی راست میگفت.کسی رو بهش ترجیح نمیدم.
صدای گلوله ای که همه جا پخش شده بود باعث شد در اون سالن باز بشه.یه عالمه ادم بودنو یونگی و بقیه هم جزوشون.با دیدن من و هیونا به سمتمون اومدن.اسلحه به دست بودن و درگیری پیش اومد اما من درگیری رو نموندم و سریع جسم کوچیک هیونا رو بردم.هیچکدوم از ادمای من نبودن.خودم باید میروندم.هیونا رو عقب گذاشتم و خودم پشت فرمون نشستم.نمیتونستم به هر بیمارستانی برم.چون ازم دلیل تیر خوردگی رو میخواستن.تهیونگم که تو بود.چیکار کنم؟
به سمت خونه رفتم.سرعت زیادی داشتم و نصف زمان خودم رو رسوندم...
هیونا رو روی تخت گذاشتم.زخم عمشقی نبود.نه.نه اقا جونگکوک.تو دکتری بلد نیستی.
عرق روی پیشونیش نشست.به تهیونگ زنگ زدم و بعد چندتا بوق کوتاه جواب داد
÷جونم
-تهیونگ کجایین؟
÷داریم سوار ماشینا میشیم
-هیونا رو چیکار کنم.داره میمیره
÷تیر کجا خورده دقیقا؟
-تو پهلو.عمیق نیست
÷به نظرت به کلیه خورده؟
-نه
÷برو تو اتاق پزشکی.تو کشو زیر میزم وسایل ضد عفونی و بی حسی هست
-تو که انتظار نداری من انجام بدم؟
÷میخوای بزاری بمیره؟
-هوففف.باشه
به تک تک کارایی که میگفت انجام میدادم.روی بدنش ملحافه انداختم تا روی بدنش دید نداشته باشم.کتم رو در اووردم و به همراه کروات و ساعتم یه کوشه پرتشون کردم و استین هامو تا زدم.
...
(دیگه تیر رو از بدنش در میاره و بدنشو پانسمان میکنه)
...
نیم ساعت گذشت.چرا نمیرسن؟زخمش بخیه نمیخواد؟من فقط با باند بستم.
روی صندلی کنار تخت بودم و پاهام ناخداگاه تکون میخوردن.بازم عرق سرد روی پیشونیش نشسته بود.خواستم با دستمال پاک کنم که دستم با صورتش برخورد کرد.داغ بود.خیلی زیاد.مچ دست هاشو که یک چهارم کف دست من بود رو گرفتم و حرارت دریافت کردم.تب کرده بود.الان باید چیکار میکردم؟
دوباره به تهیونگ زنگ زدم
-الو
÷چیشد؟
-تب کرده.کجایین کی میرسین؟
÷ما یه یک ربع دیگه.
-تب کرده چیکار کنم
÷دارویی که نمیتونه بخوره و اصن بیهوشه.یه تیکه پارچه خیس کن و دو سه دقیقه بزار تو فریزر
به ۳۰ تا برسه 🙃✨🪐
- ۲۸۰
- ۰۵ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط