معشوقه دشمن
معشوقه دشمن
فصل دوم
P⁴⁴
ـــهیوناـــ
سرم یخ کرده بود.چشمام رو که باز کردم،همه جا تاریک بود بود و فقط با نور کمی که از زیر در بسته میومد دیده میشد.کمی هم مور از لای پرده های طوسی از ماه. خدایا قرار نبود زنده باشم.چرا نمیمرم؟
البته که هنوز یونوو رو مهمون نکردم.خدایا تا خودکشی نکردم منو زودتر راحت کن.از روی تخت بلند شدم و نشستم.بالا تنه ام فقط لباس زیر داشت و از گودی شکمم باند پیچی شده بود.یا خدا.کی بدنمو دیده؟
تهیونگ؟
کدوم بابایی دخترشو به اینکارا مجبور میکنه؟
لباسام خونی یه گوشه افتاده بودن.پتو رو دور خودم پیچیدم و بیرون از اتاق رفتم.همه دم در بودن و با بیرون اومدن من به طرفم برگشتن.
÷اوه بیدار شدی!نباید بلند شی
+نه مشکلی نیست
جسا فقط تسبیح یا صلیب دستش نگرفته بود.برای دعا برای مردن من.
جسا خانوم تا نکشمت نمیمیرم.
تهیونگ سمتم اومد و منو تو اتاقم برد
+نمیخواد من اوکیم
÷بخواب وگرنه زخمت خون ریزی میکنه
جونگکوک هم پشت سرش توی اتاق اومد.چهرهش مضطرب بود.چرا دوباره کی بهش حمله کرده؟
ـــکوکـــ
استرس داشتم چون اگه چیزیش مبشد یا حتی درد میکشید تقصیر من بود.اگه من بد درمانش کرده باشم خون ریزی میکنه بخیه هم که نخورده.اروم روی تخت خوابیده.مشخص بود پهلوی کمرش درد داره چون به سختی خوابید.اینم مثل همون قبلیاس.قبلیا یکی یکی مردن و منم برای نجاتشون کاری نکردم.اما دیشب جوری سر شستن و پانسمان زخمش عرق ریختم که توی تابستون زیر افتاب مستقیم عرق نریختم.
ـــهیوناـــ
تنها چیزی که الان بابتش اذیت بودم این بود که یکی بدنمو دیده.ممکنه زن بوده باشه؟
÷خب.چیزی لازم داشتی بگو
+باشه.ممنون
میزاشتین بمیرم دیگه این کارا واسه چیه.
گوشی تهیونگ زنگ خورد.گوشیش رو از تو جیبش بیرون اوورد و به صفحه نگاه کرد.لبخندی که کاملا مشخص بود و از چشمم دور نبود روی لبش نشست.
÷یه دیقه
از اتاق بیرون رفت.الان منو اون تنها بودیم.انتظار داشتم اونم بره بیرون اما بر عکس نشست کنار تخت.
-بخاطر من تیر خوردی.متاسفم
هنوزم لحنش همون عوضی سرد بود اما چشماش،حالتش فرق داشت.چیزی جز حالت همیشگیش توش بود.در واقع تا حالا به چشماش دقت نکرده بودم.مشکی خالص بود.اصلا نمیتونستم مردمک چشمش رو از عنبیه تشخیص بدم(درست گفتم دیگه؟قسمت رنگی چشم عنبیه بود دیگه؟)
هردو به یک رنگ مشکی رنگ امیزی شده بودن.چشماش درشت بودن.اگه موفق میشدمو یه بارم شده لبخندشو میدیدم قطعا چشماش درشت تر و درخشان تر و قشنگ تر از الانشون بودن
به ۳۵ تا برسه 🙃✨🪐
فصل دوم
P⁴⁴
ـــهیوناـــ
سرم یخ کرده بود.چشمام رو که باز کردم،همه جا تاریک بود بود و فقط با نور کمی که از زیر در بسته میومد دیده میشد.کمی هم مور از لای پرده های طوسی از ماه. خدایا قرار نبود زنده باشم.چرا نمیمرم؟
البته که هنوز یونوو رو مهمون نکردم.خدایا تا خودکشی نکردم منو زودتر راحت کن.از روی تخت بلند شدم و نشستم.بالا تنه ام فقط لباس زیر داشت و از گودی شکمم باند پیچی شده بود.یا خدا.کی بدنمو دیده؟
تهیونگ؟
کدوم بابایی دخترشو به اینکارا مجبور میکنه؟
لباسام خونی یه گوشه افتاده بودن.پتو رو دور خودم پیچیدم و بیرون از اتاق رفتم.همه دم در بودن و با بیرون اومدن من به طرفم برگشتن.
÷اوه بیدار شدی!نباید بلند شی
+نه مشکلی نیست
جسا فقط تسبیح یا صلیب دستش نگرفته بود.برای دعا برای مردن من.
جسا خانوم تا نکشمت نمیمیرم.
تهیونگ سمتم اومد و منو تو اتاقم برد
+نمیخواد من اوکیم
÷بخواب وگرنه زخمت خون ریزی میکنه
جونگکوک هم پشت سرش توی اتاق اومد.چهرهش مضطرب بود.چرا دوباره کی بهش حمله کرده؟
ـــکوکـــ
استرس داشتم چون اگه چیزیش مبشد یا حتی درد میکشید تقصیر من بود.اگه من بد درمانش کرده باشم خون ریزی میکنه بخیه هم که نخورده.اروم روی تخت خوابیده.مشخص بود پهلوی کمرش درد داره چون به سختی خوابید.اینم مثل همون قبلیاس.قبلیا یکی یکی مردن و منم برای نجاتشون کاری نکردم.اما دیشب جوری سر شستن و پانسمان زخمش عرق ریختم که توی تابستون زیر افتاب مستقیم عرق نریختم.
ـــهیوناـــ
تنها چیزی که الان بابتش اذیت بودم این بود که یکی بدنمو دیده.ممکنه زن بوده باشه؟
÷خب.چیزی لازم داشتی بگو
+باشه.ممنون
میزاشتین بمیرم دیگه این کارا واسه چیه.
گوشی تهیونگ زنگ خورد.گوشیش رو از تو جیبش بیرون اوورد و به صفحه نگاه کرد.لبخندی که کاملا مشخص بود و از چشمم دور نبود روی لبش نشست.
÷یه دیقه
از اتاق بیرون رفت.الان منو اون تنها بودیم.انتظار داشتم اونم بره بیرون اما بر عکس نشست کنار تخت.
-بخاطر من تیر خوردی.متاسفم
هنوزم لحنش همون عوضی سرد بود اما چشماش،حالتش فرق داشت.چیزی جز حالت همیشگیش توش بود.در واقع تا حالا به چشماش دقت نکرده بودم.مشکی خالص بود.اصلا نمیتونستم مردمک چشمش رو از عنبیه تشخیص بدم(درست گفتم دیگه؟قسمت رنگی چشم عنبیه بود دیگه؟)
هردو به یک رنگ مشکی رنگ امیزی شده بودن.چشماش درشت بودن.اگه موفق میشدمو یه بارم شده لبخندشو میدیدم قطعا چشماش درشت تر و درخشان تر و قشنگ تر از الانشون بودن
به ۳۵ تا برسه 🙃✨🪐
- ۶۲۱
- ۰۸ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط