توی اتاق کارش نشسته بود و یکی یکی برگه هارو چک میکرد هیچی
توی اتاق کارش نشسته بود و یکی یکی برگه هارو چک میکرد هیچی نمیفهمید همهی فکرش درگیر اتفاق دیشب بود و چند روزیه که دختر کوچولوش دست از این کاراش نمیکشه هنوزم اندازهی دیشب اعصبانی بود و میتونست با کوچک ترین چیزی کنترلش رو از دست بده ناگهان صدای در باعث شو چشماشو از روی برگه ها برداره
ا.ت : خسته نیستی ؟
نامجون : هِه خسته ؟ نه خسته نیستم کارت چیه
ا.ت : ساعت دیدی
نامجون : اره دیدم خب
ا.ت : ساعت ۴:۳۰ صبحه کل امروز اینجا بودی
نامجون : خب باشه الان تموم میشن اگه کارت تموم شده برو
ا.ت : من که از عمد اون کارو نکردم
نامجون : (نفسش رو اعصبانی بیرون داد) نه از عمد این کارو نکردی و همین کارت باعث
ا.ت : تقصیر اون بود من چه گناهی کردم
《از روی صندلی بلد شد و با قدم هاش آروم آروم به ا.ت نزدیک میشد و اونو بین خودشو دیوار گیر انداخت 》
نامجون : میدونی که خوشم نمیاد با پسرای دیگه گرم بگیری اینم میدونی که خوشم نمیاد کسی غیر از من بدنتو ببینه جواب منو بده میدونی
ا.ت : میدونم (با ترس)
نامجون : پس چرا دقیقاً همین کارو انجام میدی فکر کردی من با تو شوخی دارم ا.ت اگه ببینم یه بار دیگه یه همچین لباسی بپوشی و با پسرا گرم بگیری اون موقع دیگه بد تنبیه میشی خانن کیم همین الانم باید تنبیه بشی
ا.ت : من حتی روحمم خبر نداره تو اون مهمونی چه اتفاقی افتاد چی پوشیدم چیکار کردم یادم نمیاد
نامجون : اره شیش تا بطری ویسکی خوردی بایدم همینطور باشه
ا.ت : میدونن اگه بگم معذرت میخوام درست نمیشه ولی میشه همین یبار فقط منو ببخشی
《 قطره اشکی از گوشهی چشم ا.ت روی صورتش غلتید و نامجون با دیدن اشکای ا.ت از خود بی خود شد 》
نامجون : اَهههه تو واقعاً باید از چشمات تشکر کنی اگه اون چشمای مظلومت نبودن خدا میدونه الان چه بلایی سرت میومد
ویو راوی :
دستشو از کنار سر ا.ت برداشت و کمرشو گرفت و ا.ت به خودش نزدیک تر کرد و با دست دیگش موهای فرفریاش رو نوازش میکرد و با صدای بمی در گوشش گفت
نامجون : حالا چون بار اولت بوده اشکال نداره ولی خانم کیم تنبیهت سرجاشه امشبم بدجوری به فاک میری بیبی
ا.ت : خسته نیستی ؟
نامجون : هِه خسته ؟ نه خسته نیستم کارت چیه
ا.ت : ساعت دیدی
نامجون : اره دیدم خب
ا.ت : ساعت ۴:۳۰ صبحه کل امروز اینجا بودی
نامجون : خب باشه الان تموم میشن اگه کارت تموم شده برو
ا.ت : من که از عمد اون کارو نکردم
نامجون : (نفسش رو اعصبانی بیرون داد) نه از عمد این کارو نکردی و همین کارت باعث
ا.ت : تقصیر اون بود من چه گناهی کردم
《از روی صندلی بلد شد و با قدم هاش آروم آروم به ا.ت نزدیک میشد و اونو بین خودشو دیوار گیر انداخت 》
نامجون : میدونی که خوشم نمیاد با پسرای دیگه گرم بگیری اینم میدونی که خوشم نمیاد کسی غیر از من بدنتو ببینه جواب منو بده میدونی
ا.ت : میدونم (با ترس)
نامجون : پس چرا دقیقاً همین کارو انجام میدی فکر کردی من با تو شوخی دارم ا.ت اگه ببینم یه بار دیگه یه همچین لباسی بپوشی و با پسرا گرم بگیری اون موقع دیگه بد تنبیه میشی خانن کیم همین الانم باید تنبیه بشی
ا.ت : من حتی روحمم خبر نداره تو اون مهمونی چه اتفاقی افتاد چی پوشیدم چیکار کردم یادم نمیاد
نامجون : اره شیش تا بطری ویسکی خوردی بایدم همینطور باشه
ا.ت : میدونن اگه بگم معذرت میخوام درست نمیشه ولی میشه همین یبار فقط منو ببخشی
《 قطره اشکی از گوشهی چشم ا.ت روی صورتش غلتید و نامجون با دیدن اشکای ا.ت از خود بی خود شد 》
نامجون : اَهههه تو واقعاً باید از چشمات تشکر کنی اگه اون چشمای مظلومت نبودن خدا میدونه الان چه بلایی سرت میومد
ویو راوی :
دستشو از کنار سر ا.ت برداشت و کمرشو گرفت و ا.ت به خودش نزدیک تر کرد و با دست دیگش موهای فرفریاش رو نوازش میکرد و با صدای بمی در گوشش گفت
نامجون : حالا چون بار اولت بوده اشکال نداره ولی خانم کیم تنبیهت سرجاشه امشبم بدجوری به فاک میری بیبی
۵۵۸
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.