نگاهم خشک شده بود.. انگار ؛ محکوم به دیدنش بودم و سزای خل
نگاهم خشک شده بود.. انگار ؛ محکوم به دیدنش بودم و سزای خلافش اعدام بود.. اعدام ، نه با طنابی که بر چوبهء دار آویزان بود ، اعدام با دستههای ابریشمی که آنها را به درک واصل کرده بود.. ابریشم.. زیبا تر از ابریشم بود ؛ گران قیمت تر ، زیبا تر ، غیر قابل توصیف تر.. هنوز هم حسرت یکبار لمسِ موهایش به دلم مانده.. هنوز هم حسرت یک بار بوییدن عطرش به دلم مانده.. هنوز هم حسرت یک بار دیدنش به دلم مانده.. هنوز هم حسرتِ این حسرت ها به دِلَم مانده...
این بار دلم را به دریا میزنم ، جرم میکنم و حکمم را میشِکَنم ، شاید اینگونه توانستم ، اورا از پشت این عکس ها ببینم ، شاید اینگونه توانستم اورا به جز خواب در آغوش بگیرم ،
شاید..
این بار دلم را به دریا میزنم ، جرم میکنم و حکمم را میشِکَنم ، شاید اینگونه توانستم ، اورا از پشت این عکس ها ببینم ، شاید اینگونه توانستم اورا به جز خواب در آغوش بگیرم ،
شاید..
۱.۴k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.