رمان مرز عشق
رمان مرز عشق🫀
پارت ۹
دامنم رو میخواست بده بالا ولی چون از فم بود و سفت بود نتونست(هه زهی خیال باطل دوزتان گلم😎😂)
ارسلان: چرا انقدر لختی؟(سرد)
دیانا: دوست پسرم اجازه داده.
ارسلان: خب فکر کردم رضا نمیدونه؛ برو دیگه.
دیانا: باشه ار...... یعنی آقای کاشی.
ارسلان: اووو آقای کاشی؟
دیانا: بله آقاییمون گفته بهت بگم.
ارسلان: اووو چه جالب برو دیگه الان فکر میکنن دارم باهات کاری میکنم.
حرفی نزدم و رفتم بیرون.
که با رضا مواجع شدم. آشفته به نظر میومد.
رفتم جلوتر وپرسیدم:
دیانا: چی شده؟
رضا: ما... ما... ن.. م
دیانا: مامانت چی؟
رضا: مامانم.......... اگر من الان با ز.. ن.. م نرم اونجا میکشتش.
نیدونستم چی کار کنم. نمیدونستم تصمیمی که میگرفتم درست بود یانه ولی برای منی که دوست دخترش هستم این کار باید انجام میشد. دست از افکارم برداشتم و گفتم:
دیانا: من به جای دوست دخترت میام.
رضا: واقعاً؟
دیانا: بله عزیزم.
و بدون معتلی رفتم اتاق پرف و لباسام رو عوض کردم. بارضا سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه ی رضا اینا.
۱ساعت بعد
رسیدیم. به خونه ی رضا اینا
رفتیم تو که دیدم.........
پارت ۹
دامنم رو میخواست بده بالا ولی چون از فم بود و سفت بود نتونست(هه زهی خیال باطل دوزتان گلم😎😂)
ارسلان: چرا انقدر لختی؟(سرد)
دیانا: دوست پسرم اجازه داده.
ارسلان: خب فکر کردم رضا نمیدونه؛ برو دیگه.
دیانا: باشه ار...... یعنی آقای کاشی.
ارسلان: اووو آقای کاشی؟
دیانا: بله آقاییمون گفته بهت بگم.
ارسلان: اووو چه جالب برو دیگه الان فکر میکنن دارم باهات کاری میکنم.
حرفی نزدم و رفتم بیرون.
که با رضا مواجع شدم. آشفته به نظر میومد.
رفتم جلوتر وپرسیدم:
دیانا: چی شده؟
رضا: ما... ما... ن.. م
دیانا: مامانت چی؟
رضا: مامانم.......... اگر من الان با ز.. ن.. م نرم اونجا میکشتش.
نیدونستم چی کار کنم. نمیدونستم تصمیمی که میگرفتم درست بود یانه ولی برای منی که دوست دخترش هستم این کار باید انجام میشد. دست از افکارم برداشتم و گفتم:
دیانا: من به جای دوست دخترت میام.
رضا: واقعاً؟
دیانا: بله عزیزم.
و بدون معتلی رفتم اتاق پرف و لباسام رو عوض کردم. بارضا سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه ی رضا اینا.
۱ساعت بعد
رسیدیم. به خونه ی رضا اینا
رفتیم تو که دیدم.........
- ۴.۸k
- ۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط