فیک مربی بوکس من
فیک مربی بوکس من
پارت ۳۱
_اون راستی ات...
جانم
_بعد صبحانه حاضر شو میخوایم بریم یه جا برات سوپرایز دارم
لبنخد زدم و گفتم باشه.... بعد از چند دقیقه موهاشو خشک کرد و رفتیم صبحانه خوردیم... میز و جمع کردم و رفتم طبقه بالا تو اتاق که لباس عوض کنم...
لباسم و دراوردم شکمم از دیروزکه مسابقه داده بودم کبود شده بود داشتم لباس انتخاب میکردم که در اتاق یهو باز شد.... جونگکوک بود... یهو جیغ زدم برگشتم سمت دیوار
برو بیرون لختم
_هعی خدا نمیخوای تمومش کنی ات من دیدم
اوه راست میگی..
پارت ۳۱
_اون راستی ات...
جانم
_بعد صبحانه حاضر شو میخوایم بریم یه جا برات سوپرایز دارم
لبنخد زدم و گفتم باشه.... بعد از چند دقیقه موهاشو خشک کرد و رفتیم صبحانه خوردیم... میز و جمع کردم و رفتم طبقه بالا تو اتاق که لباس عوض کنم...
لباسم و دراوردم شکمم از دیروزکه مسابقه داده بودم کبود شده بود داشتم لباس انتخاب میکردم که در اتاق یهو باز شد.... جونگکوک بود... یهو جیغ زدم برگشتم سمت دیوار
برو بیرون لختم
_هعی خدا نمیخوای تمومش کنی ات من دیدم
اوه راست میگی..
۲۰.۴k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.