Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#season_Third
#part_298
_متنفرم از زمانی که داریم شروع میکینم به پروژه گیری
+همش یک هفتس
_اره رئیس جون ولی بنده خاستگاری دارم و حسابی ذهنم مشغوله
+بله میدونم دوماد گل نگران نباش خودم کمکت میکنم
برو بابایی گفتو از روی مبل بلند شد
_خاستگاری سه شنبه همین هفتست میخوام توهم باشی
+خیلی مچکر از دعوتت، ولی من بیام چیکار؟
خوب نیست
_داداش بیخیال دیگه میخام باشی
+نمیشه
_اذیت نکن!
+لیلی قطعا میادچولی من نه شرمنده
اخمی کرد و با باشه ای از اتاق خارج شد
مطمئنم حسابی ناراحتش کردم
ولی درست نیست که رفیق داماد باهاش بره خاستگاری..
و کی؟؟ ومنی که از این جور مراسما متنفر بودم
پوفی کشیدم و از روی صندلی بلند شدم
سمت پنجره دفتر رفتم و نگاهی به هوای بیرون انداختم.
انگار دلش گرفته بودو هرلحظه امکان داشت غرش کنه
آسمون رنگ آبیشو از دست داده بود و رنگشو با مشکی تعویض کرده بود
دوباره رفتم و روی صندلی نشستم
تلفن رو برداشتم و به میز منشی زنگ زدم
_بله اقا
+ یه نگاه بنداز ببین دیگه کاری نمونده؟ باید برم خونه
_چرا قربان
شما که پرونده های جدید رو اصلا مهرو امضاء نکردین!
لعنتی فرستادم
باید یکیو مسئول این مورد کنم...
یکی که قابل اعتماد باشه
+الان نمیتونم همرو امضاء کنم فقط بعضیاشون رو بیار
_ولی قربان باید تا فردا تموم بشن
دستی روی شقیقه هام کشیدم
راهی نداشتم دیگه..
ولی به لیلی گفته بودم کارم فقط یک ساعت طول میکشه!
+پرونده هارو بفرست دفترم
بگو یک هم بیاد کمکم
_بله حتما
تلفنو گذاشتم سر جاشو یکم میزو جمع جور کردم
ده دقیقه ای گذشت
یکی با یه تقه به در وارد دفترم شد
_سلاممم قربان
لبخندی بهش زدم
+سلام
_پرونده هارو اوردم
+بفرما اینجا
_چشم
اومدو پرونده هارو روی میز کنار مبلا گذاشت
+گفتم اینجا
_قربان بنظرم اگه میخاین من کمکتون کنم بهتره اینجا بشینید
+چرا اونوقت؟
_بنده اگه یه ساعت سرپا وایسم کنار میز شما که پاهام مشکل پیدا میکنه
تک خنده ای کردم
+که اینطور
250 لایک
#season_Third
#part_298
_متنفرم از زمانی که داریم شروع میکینم به پروژه گیری
+همش یک هفتس
_اره رئیس جون ولی بنده خاستگاری دارم و حسابی ذهنم مشغوله
+بله میدونم دوماد گل نگران نباش خودم کمکت میکنم
برو بابایی گفتو از روی مبل بلند شد
_خاستگاری سه شنبه همین هفتست میخوام توهم باشی
+خیلی مچکر از دعوتت، ولی من بیام چیکار؟
خوب نیست
_داداش بیخیال دیگه میخام باشی
+نمیشه
_اذیت نکن!
+لیلی قطعا میادچولی من نه شرمنده
اخمی کرد و با باشه ای از اتاق خارج شد
مطمئنم حسابی ناراحتش کردم
ولی درست نیست که رفیق داماد باهاش بره خاستگاری..
و کی؟؟ ومنی که از این جور مراسما متنفر بودم
پوفی کشیدم و از روی صندلی بلند شدم
سمت پنجره دفتر رفتم و نگاهی به هوای بیرون انداختم.
انگار دلش گرفته بودو هرلحظه امکان داشت غرش کنه
آسمون رنگ آبیشو از دست داده بود و رنگشو با مشکی تعویض کرده بود
دوباره رفتم و روی صندلی نشستم
تلفن رو برداشتم و به میز منشی زنگ زدم
_بله اقا
+ یه نگاه بنداز ببین دیگه کاری نمونده؟ باید برم خونه
_چرا قربان
شما که پرونده های جدید رو اصلا مهرو امضاء نکردین!
لعنتی فرستادم
باید یکیو مسئول این مورد کنم...
یکی که قابل اعتماد باشه
+الان نمیتونم همرو امضاء کنم فقط بعضیاشون رو بیار
_ولی قربان باید تا فردا تموم بشن
دستی روی شقیقه هام کشیدم
راهی نداشتم دیگه..
ولی به لیلی گفته بودم کارم فقط یک ساعت طول میکشه!
+پرونده هارو بفرست دفترم
بگو یک هم بیاد کمکم
_بله حتما
تلفنو گذاشتم سر جاشو یکم میزو جمع جور کردم
ده دقیقه ای گذشت
یکی با یه تقه به در وارد دفترم شد
_سلاممم قربان
لبخندی بهش زدم
+سلام
_پرونده هارو اوردم
+بفرما اینجا
_چشم
اومدو پرونده هارو روی میز کنار مبلا گذاشت
+گفتم اینجا
_قربان بنظرم اگه میخاین من کمکتون کنم بهتره اینجا بشینید
+چرا اونوقت؟
_بنده اگه یه ساعت سرپا وایسم کنار میز شما که پاهام مشکل پیدا میکنه
تک خنده ای کردم
+که اینطور
250 لایک
- ۶.۹k
- ۲۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط