Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#season_Third
#part_296
به جمله اخرش کمی فکر کردم
چرا اینو گفت؟
بعد از بیست دقیقه بالاخره افتخار دادم که خونرو تمیز کنم
اول از اشپزخونه شروع کردم و هرچی خریده بودیم رو چیدم و اون قدیمیارو انداختم دور
بعد از گرد گیریو تمیز کردن حسابی اشپزخونه، سمت پزیرایی رفتم
یعنی من عاشق پذیرایی بودم
حسابی وایب خوبی داشت
(چند ساعت بعد)
خسته کوفته خودمو روی تخت جونگکوک انداختم
این اخرین اتاقی بود که داشتم تمیز میکردم و بعد این دیگه خونه رسما تمیزو آراسته شده بود
باورم نمیشه
توی خونه قبلی، یعنی خونه خودمون نیم ساعت طول میکشید که خونرو تمیز کنم
و این جای تعجب نداره چون خونمون خیلی کوچیک بود
ولی اینجا!!!
الان تقریبا دوساعت نیمه که دارم تمیز کاری میکنو میشورم
به معنای واقعی کـ..مر در.د گرفته بودم
ولی بدبختی اینجاست باید غذا درست میکردم..
لـ..ب برچیدم و ای کاش خونه مادرجون بودم رو زمزمه کردم
چون فقط گاهی اوقات کار میکردم و اونم یک سری کارای کوچیک..
بیخیال این حرفا وارد اشپزخونه شدم
یه کرفس برداشتم و مشغول خورد کردنش شدم.
(یه ربع بعد)
در قابلمه رو بستم و خودمو روی صندلی توی اشپزخونه ولو کردم
چه روز خسته کننده ای
الان فقط خواب میچسبه
بدو بدو سمت اتاقم رفتم، سریع لباسام و تعویض کردمو خودمو روی تخت انداختم
ده دقیقه ای میشد ولی هرکاری میکردم خوابم نمیبرد
زیاد عجیب نیست
قطعا به ب/غلش عادت کردم.
با چشما و عضـ..لاتی خسته بلند شدم و سمت حمام رفتم
بهتر بود یکم حالم جا بیاد
یه حمام چند مینی گرفتم و از حموم زدم بیرون
همون لباسارو پوشیدم و موهامو کمی شونه کردم.
این جونگکوک کی میاد؟؟؟
نگاهی به ساعت انداختم
ساعت چهار بود
سمت قابلمه رفتم
یکم زیرشو کم کردم که مبادا بسوزه
اینبار سمت پزیرایی رفتم
تلویزیون سرگرمم میکرد.
همنکه خواستم روشنش کنم صدای پیچیده شدن کلید توی در اومد
شاخکام فعال شدو سمت در به استقبالش رفتم
با ظاهری خسته و اروم وارد خونه شد
بمیـ..رم برات پسر
دلم میخاد الان بگیـ..رم ما..چش کنم و بگم
خسته نباشی
ولی خب
حیف...
سمتش رفتم و کیفشو ازش گرفتم
+خسته نباشی
لبخندی زدو سریع سمت طبقه بالا رفت..
بهتره سریع میز ناهارو اماده کنم، قطعا خیلی گرسنشه.
میزو متناسب به سلیقم به بهترین شکل ممکن چیدم و اخر سر برای هردو دوکبوکی ریختم توی بشقاب
پشت میز نشسته بودم
به دو دقیقه نکشید که جونگکوک هم اومد.
نگاهی به میز انداخت..
میشد ذوق زیادی رو از چشماش خوند
_به به
هردو باهم شروع کردیم به خوردن نهارمون
بعد از غذا ظرفارو شستم و سمت اتاقم رفتم.
نیم ساعتی گذشته بود و من الکی داشتم توی گوشیم چرخ میزدم.
کنجکاو بودم ببینم جونگکوک چیکار میکنه، بنابرین سمت اتاقش پا تند کردم.
به اتاقش که رسیدم در زدمو با بفرماییدش وارد شدم
پشت میز کارش نشسته بود و سرش توی لپتابش بود.
سمت تختش رفتم و روش نشستم
+داری چیکار میکنی؟
_هیچی
چشم غره نثارش کردم و رومو ازش گرفتم
پسریه پلشت
250 لایک
#season_Third
#part_296
به جمله اخرش کمی فکر کردم
چرا اینو گفت؟
بعد از بیست دقیقه بالاخره افتخار دادم که خونرو تمیز کنم
اول از اشپزخونه شروع کردم و هرچی خریده بودیم رو چیدم و اون قدیمیارو انداختم دور
بعد از گرد گیریو تمیز کردن حسابی اشپزخونه، سمت پزیرایی رفتم
یعنی من عاشق پذیرایی بودم
حسابی وایب خوبی داشت
(چند ساعت بعد)
خسته کوفته خودمو روی تخت جونگکوک انداختم
این اخرین اتاقی بود که داشتم تمیز میکردم و بعد این دیگه خونه رسما تمیزو آراسته شده بود
باورم نمیشه
توی خونه قبلی، یعنی خونه خودمون نیم ساعت طول میکشید که خونرو تمیز کنم
و این جای تعجب نداره چون خونمون خیلی کوچیک بود
ولی اینجا!!!
الان تقریبا دوساعت نیمه که دارم تمیز کاری میکنو میشورم
به معنای واقعی کـ..مر در.د گرفته بودم
ولی بدبختی اینجاست باید غذا درست میکردم..
لـ..ب برچیدم و ای کاش خونه مادرجون بودم رو زمزمه کردم
چون فقط گاهی اوقات کار میکردم و اونم یک سری کارای کوچیک..
بیخیال این حرفا وارد اشپزخونه شدم
یه کرفس برداشتم و مشغول خورد کردنش شدم.
(یه ربع بعد)
در قابلمه رو بستم و خودمو روی صندلی توی اشپزخونه ولو کردم
چه روز خسته کننده ای
الان فقط خواب میچسبه
بدو بدو سمت اتاقم رفتم، سریع لباسام و تعویض کردمو خودمو روی تخت انداختم
ده دقیقه ای میشد ولی هرکاری میکردم خوابم نمیبرد
زیاد عجیب نیست
قطعا به ب/غلش عادت کردم.
با چشما و عضـ..لاتی خسته بلند شدم و سمت حمام رفتم
بهتر بود یکم حالم جا بیاد
یه حمام چند مینی گرفتم و از حموم زدم بیرون
همون لباسارو پوشیدم و موهامو کمی شونه کردم.
این جونگکوک کی میاد؟؟؟
نگاهی به ساعت انداختم
ساعت چهار بود
سمت قابلمه رفتم
یکم زیرشو کم کردم که مبادا بسوزه
اینبار سمت پزیرایی رفتم
تلویزیون سرگرمم میکرد.
همنکه خواستم روشنش کنم صدای پیچیده شدن کلید توی در اومد
شاخکام فعال شدو سمت در به استقبالش رفتم
با ظاهری خسته و اروم وارد خونه شد
بمیـ..رم برات پسر
دلم میخاد الان بگیـ..رم ما..چش کنم و بگم
خسته نباشی
ولی خب
حیف...
سمتش رفتم و کیفشو ازش گرفتم
+خسته نباشی
لبخندی زدو سریع سمت طبقه بالا رفت..
بهتره سریع میز ناهارو اماده کنم، قطعا خیلی گرسنشه.
میزو متناسب به سلیقم به بهترین شکل ممکن چیدم و اخر سر برای هردو دوکبوکی ریختم توی بشقاب
پشت میز نشسته بودم
به دو دقیقه نکشید که جونگکوک هم اومد.
نگاهی به میز انداخت..
میشد ذوق زیادی رو از چشماش خوند
_به به
هردو باهم شروع کردیم به خوردن نهارمون
بعد از غذا ظرفارو شستم و سمت اتاقم رفتم.
نیم ساعتی گذشته بود و من الکی داشتم توی گوشیم چرخ میزدم.
کنجکاو بودم ببینم جونگکوک چیکار میکنه، بنابرین سمت اتاقش پا تند کردم.
به اتاقش که رسیدم در زدمو با بفرماییدش وارد شدم
پشت میز کارش نشسته بود و سرش توی لپتابش بود.
سمت تختش رفتم و روش نشستم
+داری چیکار میکنی؟
_هیچی
چشم غره نثارش کردم و رومو ازش گرفتم
پسریه پلشت
250 لایک
- ۸.۷k
- ۲۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط