وقتی پسر قلدر مدرسه مدام اذیتت میکنه...
PART TWENTY
ته: هیونگ بیا با من رل بزن
جیمین: سو استفاده از هیونگ؟نوچ خوب بزرگت نکردم
کوک به جیمین اشاره کرد که ولش کنیم بهتره
جیمین: یا تو خیلی خوش بحالته من برات جزوه مینویسم که بخوابیا
ته: ممنونم
جیمین: خب...اینو واسه تشکر نگفتم.....تو فقط بخواب
...
=ا.ت خوبی؟صورتت ناجور خرابه
ا.ت: یه بار به لطف تو یه بار به لطف کیم گریه کردم دیگه خراب نباشه عجیبه
=شما چرا اینقدر لجید....از یونا شنیدم چیکار میخوای بکنی
ا.ت: هوم درسته
=احححح دیوونه شدم از دستت...بگیر بخواب درسا رو میدم بهت
ا.ت: اونی بیانه(ابجی ببخشید)
=خفه شو فقط بخواب
....
٪کیم تهیونگ خیلی آرومی اینبار
ته: اهوم...خوابم میاد
به دختر رو به روش نگاه کرد که تو دو دقیقه برده بودش...بهش لبخندی زد و دستی رو لبش کشید
تهیونگ: میزاری رو پات بخوابم؟
٪خب...اره
تهیونگ دست دخترو کشید و بردش توی حیاط اصلی و نشستن رو چمن و تهیونگ روی پاهای دختر خوابید
٪سونبه یه مدتیه که سمتم نیومده بودی
ته: هیس میخوام بخوابم
رون دختر رو بغل کرد و خوابید...دختر ذوق مرگ اروم موهای تهیونگو نوازش میکرد اون از قلدر مدرسه خوشش میومد
یونا: ا.ت دارم درست میکنم نه؟مگه چطوری بهم زدید
ا.ت: ما تو رابطه نرفتیم که بهم بزنیم...اونم هرکار دوست داره میتونه بکنه به من مربوط نیس
=تو و جیمین چی؟
یونا: ما خوبیم....اگه الانم سرتو بچرخونید میبینی که داره خیره نگام میکنه برم پیشش
=....اه راست میگی...خب گمشو برو دیگه
>شما واقعا عجیبی خدایی کیا رو دوست داریدا
ا.ت: تقصیر توعه اگه اون موقع والیبال بازی نمیکردیم که منو لبره با خودش منم گریه نمیکردم که با بغلش دلم بیشتر از همیشه بلرزه و بفهمم که چقدر دوستش دارم....
>من از کجا میاس بدونم اونا رو تو شرط بسان اصلا به من چه میاس ببری
،،دعوا نکنید...فعلا سول برو پیش کوک این خر هر وقت عصبیه زبون میکنه تو لپش
=تو از کجا فهمیدی ما قرار میزاریم
،،تو اخبار نشونتون داد
=دروغغغغ
یونا: چیه مامان بابات به روت نیوردن؟
=من اصلا خونه نرفتم
ا.ت: این دختره دیشبو با عشقش بوده
،،واو
ا.ت کلافه زد رو پای سول و یونا
ا.ت: کو دو دقیقه از جلو چشمام گمشین میخوام بخوابم
...
زنگ خورد...دوباره بعد ازاون تهیونگ با یه دختر دیکه رفت اما ا.ت هیچ ری اکشنی نداش مثل همیشه رفتار میکرد و این تهیونگو ناراحت میکرد...دوست نداشت باور کنه که الان ا.ت اونو عین بقیه میبینه
یک هفته...دو هفته...یک ماههههه گذشت و بارم ری اکشن خاصی نبود...جیمین و کوک سعی کردن ات رو متقاعد کنن که تهیونگ دوستش داره و الان خیلی ناراحته اما ا.ت قبول نمیکرد و میگفت الان دیگه داره شوهر میکنه براش مهم نیس سر تهیونگ چی میاد....تما واقعا تد قلبش همینجوری بود؟
....
۴۰💔🥺
شرطا داره خیلی زود میرسه واقعا دوست دارم بگم قهرم ولی نمیشه
ته: هیونگ بیا با من رل بزن
جیمین: سو استفاده از هیونگ؟نوچ خوب بزرگت نکردم
کوک به جیمین اشاره کرد که ولش کنیم بهتره
جیمین: یا تو خیلی خوش بحالته من برات جزوه مینویسم که بخوابیا
ته: ممنونم
جیمین: خب...اینو واسه تشکر نگفتم.....تو فقط بخواب
...
=ا.ت خوبی؟صورتت ناجور خرابه
ا.ت: یه بار به لطف تو یه بار به لطف کیم گریه کردم دیگه خراب نباشه عجیبه
=شما چرا اینقدر لجید....از یونا شنیدم چیکار میخوای بکنی
ا.ت: هوم درسته
=احححح دیوونه شدم از دستت...بگیر بخواب درسا رو میدم بهت
ا.ت: اونی بیانه(ابجی ببخشید)
=خفه شو فقط بخواب
....
٪کیم تهیونگ خیلی آرومی اینبار
ته: اهوم...خوابم میاد
به دختر رو به روش نگاه کرد که تو دو دقیقه برده بودش...بهش لبخندی زد و دستی رو لبش کشید
تهیونگ: میزاری رو پات بخوابم؟
٪خب...اره
تهیونگ دست دخترو کشید و بردش توی حیاط اصلی و نشستن رو چمن و تهیونگ روی پاهای دختر خوابید
٪سونبه یه مدتیه که سمتم نیومده بودی
ته: هیس میخوام بخوابم
رون دختر رو بغل کرد و خوابید...دختر ذوق مرگ اروم موهای تهیونگو نوازش میکرد اون از قلدر مدرسه خوشش میومد
یونا: ا.ت دارم درست میکنم نه؟مگه چطوری بهم زدید
ا.ت: ما تو رابطه نرفتیم که بهم بزنیم...اونم هرکار دوست داره میتونه بکنه به من مربوط نیس
=تو و جیمین چی؟
یونا: ما خوبیم....اگه الانم سرتو بچرخونید میبینی که داره خیره نگام میکنه برم پیشش
=....اه راست میگی...خب گمشو برو دیگه
>شما واقعا عجیبی خدایی کیا رو دوست داریدا
ا.ت: تقصیر توعه اگه اون موقع والیبال بازی نمیکردیم که منو لبره با خودش منم گریه نمیکردم که با بغلش دلم بیشتر از همیشه بلرزه و بفهمم که چقدر دوستش دارم....
>من از کجا میاس بدونم اونا رو تو شرط بسان اصلا به من چه میاس ببری
،،دعوا نکنید...فعلا سول برو پیش کوک این خر هر وقت عصبیه زبون میکنه تو لپش
=تو از کجا فهمیدی ما قرار میزاریم
،،تو اخبار نشونتون داد
=دروغغغغ
یونا: چیه مامان بابات به روت نیوردن؟
=من اصلا خونه نرفتم
ا.ت: این دختره دیشبو با عشقش بوده
،،واو
ا.ت کلافه زد رو پای سول و یونا
ا.ت: کو دو دقیقه از جلو چشمام گمشین میخوام بخوابم
...
زنگ خورد...دوباره بعد ازاون تهیونگ با یه دختر دیکه رفت اما ا.ت هیچ ری اکشنی نداش مثل همیشه رفتار میکرد و این تهیونگو ناراحت میکرد...دوست نداشت باور کنه که الان ا.ت اونو عین بقیه میبینه
یک هفته...دو هفته...یک ماههههه گذشت و بارم ری اکشن خاصی نبود...جیمین و کوک سعی کردن ات رو متقاعد کنن که تهیونگ دوستش داره و الان خیلی ناراحته اما ا.ت قبول نمیکرد و میگفت الان دیگه داره شوهر میکنه براش مهم نیس سر تهیونگ چی میاد....تما واقعا تد قلبش همینجوری بود؟
....
۴۰💔🥺
شرطا داره خیلی زود میرسه واقعا دوست دارم بگم قهرم ولی نمیشه
- ۲۱.۰k
- ۲۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط