وقتی اولین شب کریسمس رو تبدیل به...
یونگی
به بلیتهای تو دستم نگاه کردم و چمدون بستم لبخندی زدم چهار تا خط رو برگه چقدر دردسر داره چمدونو دادم دست نگهبان و سوار ماشین شدم و به سمت خونه ا.ت رفتم و بارسیدن رمزو زدم و وارد شدم
یونگی: ا،تتتتت کجایی
ا.ت: تو حمومم
یونگی: بدو بیا بیرون
ا.ت: امدم امدم
نشستم رو کاناپه و منتظر موندم چیزی نگذشته بود که بوی تنش خونه رو پر کرد چندی بعد یه خرگوش سفید پرید تو کوشم و محکم بغلم کرد و من فقط بوش میکشیدم
ا.ت: یونگی جواب ده دیگه
یونگی: جانم؟هواسم پرت بو بدنت بود
خواست چیزی بگه که دهنشو گرفتم و بغلش زدم و رفتم تو اتاقش
یونگی: سریع ساکتو جمع کن
ات: چیییی
یونگی: به ددی اعتماد نداری؟سریع جمع کن
ا.ت: خب چرا
یونگی: ...
بل جواب ندادم حرفی نزد و بلند شد و ساکشن برداشت و وسایلشو جمع کرد
ا.ت: برا چه مدت جمع کنم
یونگی: ۵روز
حرفی نزد و جمع کرد و با تموم شدنش ساکو گذاشت جلوم و رفت رو تخت پخش شد
ا.ت: اخخخخخخ مادرررررررر کمرمممممم
یونگی:(خنده)بیبی خسته نشی یه وقت
ا.ت: گگگگگگگگ
یونگی: عه به ددی؟
ا.ت: گگگگگگ
خندم گرفت ولی اروم روش خوابیدم و دوباره بوش کشیدم و سرمو رو سینش گذاشتم و اونم موهامو ناز میکرد این چقدر لذت داشت اخه
یونگی: کوچولو بخواب
ا.ت: نفس به زور میکشم خر خواب چیه
جامو عوض کردم و محکم بغلش کردم و با خواب رفتنش از تخت پایین امدم و زنگ زدم راننده بیاد چمدونو برد پایین و من ا.تو براید بغل کردم و بردم پایین
یونگی: بریم
بعله منتظر شما هستن
رسیدیم فرودگاه و نیم ساعت کارا طول کشید و بالاخره وقت پرواز ا.تو اول بردم و به ویایپی رفتیم
صندلیشو مرتب کردم و خوابوندم و خودمم خوابیدم
چند ساعت بعد با صدای دختری بیدار شدم
×اقا به مقصد رسیدیم
یونگی: ممنون(بم)
دختره تعظیمی کرد و زیر لب گفت صداش خداس خندم گرفت که ا.ت با اخم بلند شد
ا.ت: کوفت به چی میخندی؟
یونگی: بیداری؟
ا.ت: نیم ساعتی هست حالا به چی میخندی
یونگی: حسود نشنیدی چی گفت؟
ا.ت: نه چی
یونگی: گفت صداش خداست
ا.ت حرفی نزد و اخماش تو هم رفت و بلند شد و چمدونشو برداشت و رفت و صدا زدنش فایده نداشت چمدونمو برداشتم و دنبالش رفتم و دستشو کشیدم که برگشت نگام کرد
ا.ت: چرا نمیگن ما کجاییم
دستمو بردم زیر گوشش و کشوندمش سمت خودم و شروع کردم بوسیدنش
ا.ت ویو
یهو پارچه ای جشمامو بست و دستامو پشت سرم...صدای یونگی رو قبل از اعتراض شنیدم
یونگی اروم عشقم چیزی نیس
یهو براید بهلم کرد که جیغی زدم و مشت زدم بهش
ا.ت: بزارم پایینننننننننننننن مردکککککککگ
فقط خندید..دلم واسه خندهاش آب میشد اما الان گیج گیجم نه ساعت میگن نه جامونو نه چیز دیگه ای
صدای انگلیسی صحبت کردن یونگی متعجبم کرد
۳۰ ❤شرطا
به بلیتهای تو دستم نگاه کردم و چمدون بستم لبخندی زدم چهار تا خط رو برگه چقدر دردسر داره چمدونو دادم دست نگهبان و سوار ماشین شدم و به سمت خونه ا.ت رفتم و بارسیدن رمزو زدم و وارد شدم
یونگی: ا،تتتتت کجایی
ا.ت: تو حمومم
یونگی: بدو بیا بیرون
ا.ت: امدم امدم
نشستم رو کاناپه و منتظر موندم چیزی نگذشته بود که بوی تنش خونه رو پر کرد چندی بعد یه خرگوش سفید پرید تو کوشم و محکم بغلم کرد و من فقط بوش میکشیدم
ا.ت: یونگی جواب ده دیگه
یونگی: جانم؟هواسم پرت بو بدنت بود
خواست چیزی بگه که دهنشو گرفتم و بغلش زدم و رفتم تو اتاقش
یونگی: سریع ساکتو جمع کن
ات: چیییی
یونگی: به ددی اعتماد نداری؟سریع جمع کن
ا.ت: خب چرا
یونگی: ...
بل جواب ندادم حرفی نزد و بلند شد و ساکشن برداشت و وسایلشو جمع کرد
ا.ت: برا چه مدت جمع کنم
یونگی: ۵روز
حرفی نزد و جمع کرد و با تموم شدنش ساکو گذاشت جلوم و رفت رو تخت پخش شد
ا.ت: اخخخخخخ مادرررررررر کمرمممممم
یونگی:(خنده)بیبی خسته نشی یه وقت
ا.ت: گگگگگگگگ
یونگی: عه به ددی؟
ا.ت: گگگگگگ
خندم گرفت ولی اروم روش خوابیدم و دوباره بوش کشیدم و سرمو رو سینش گذاشتم و اونم موهامو ناز میکرد این چقدر لذت داشت اخه
یونگی: کوچولو بخواب
ا.ت: نفس به زور میکشم خر خواب چیه
جامو عوض کردم و محکم بغلش کردم و با خواب رفتنش از تخت پایین امدم و زنگ زدم راننده بیاد چمدونو برد پایین و من ا.تو براید بغل کردم و بردم پایین
یونگی: بریم
بعله منتظر شما هستن
رسیدیم فرودگاه و نیم ساعت کارا طول کشید و بالاخره وقت پرواز ا.تو اول بردم و به ویایپی رفتیم
صندلیشو مرتب کردم و خوابوندم و خودمم خوابیدم
چند ساعت بعد با صدای دختری بیدار شدم
×اقا به مقصد رسیدیم
یونگی: ممنون(بم)
دختره تعظیمی کرد و زیر لب گفت صداش خداس خندم گرفت که ا.ت با اخم بلند شد
ا.ت: کوفت به چی میخندی؟
یونگی: بیداری؟
ا.ت: نیم ساعتی هست حالا به چی میخندی
یونگی: حسود نشنیدی چی گفت؟
ا.ت: نه چی
یونگی: گفت صداش خداست
ا.ت حرفی نزد و اخماش تو هم رفت و بلند شد و چمدونشو برداشت و رفت و صدا زدنش فایده نداشت چمدونمو برداشتم و دنبالش رفتم و دستشو کشیدم که برگشت نگام کرد
ا.ت: چرا نمیگن ما کجاییم
دستمو بردم زیر گوشش و کشوندمش سمت خودم و شروع کردم بوسیدنش
ا.ت ویو
یهو پارچه ای جشمامو بست و دستامو پشت سرم...صدای یونگی رو قبل از اعتراض شنیدم
یونگی اروم عشقم چیزی نیس
یهو براید بهلم کرد که جیغی زدم و مشت زدم بهش
ا.ت: بزارم پایینننننننننننننن مردکککککککگ
فقط خندید..دلم واسه خندهاش آب میشد اما الان گیج گیجم نه ساعت میگن نه جامونو نه چیز دیگه ای
صدای انگلیسی صحبت کردن یونگی متعجبم کرد
۳۰ ❤شرطا
۱.۸k
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.