رمان مرگ زندگی پارت
رمان مرگ زندگی پارت ¹¹⁹
ماندانا : این سوسول بازیا چیه؟چرا انقدر ناز میکنی!
خنده ی عصبانی از دهنش در رفت
-: پس من سوسولم؟ چرا یه "ممنون' نمیگی تموم بشه بره؟
ماندانا : من پرو تر از این حرفام
-: زودباش
تشکر کن
ماندانا : عمراً...اتفاقا برعکس،تو باید معذرت خواهی کنی
-: اول تو بگو ممنون
اگر تشکر نکنم ممکنه تا فردا باهام سرو کله بزنه《خیلی خب...ممنونم از لطفت "مادمازل'》
کلمهی " ممنونم " را به کشیده ترین حالت خواندم
《خوبه》
بدون گفتن کلمه ای دیگر راه افتاد
ماندانا : هی معذرت خواهی نکردی
شانه ای بالا انداخت و منم بیخیالش شدم
خیلی حوصله سربر و رو مخه
تقریبا به حیاط پشتی قصر رسیده بودیم
فقط باید از نگهبان های در رد میشدیم و به حیاط میرفتیم.
ناگهان دخترک گفت《من سرباز هارو سرگرم میکنم...》
با سش به گوشه ای که نگهبانی جلویش را نگرفته بود اشاره کرد《تو هم از اونجا برو》
ماندانا : تو نمیای؟!
-: نه...
کمی مکث کرد و با شیطنتن شرورانه ای نگاهم کرد
-: نکنه دلت برام تنگ میشه، بلاا
"پوفی"گفتم و همراه باهاش پوزخند زدم《نه فقط میخواستم ببینم میتونم بدون یه مزاحم دو قدم راه برم یا نه
چشم غره تندی بهم کرد و وانمود کرد که این حرف را نگفتم
من هم اهمیت ندادم
از جایش پاشد و سریع رفت سمت نگهبان ها
بلند زمزمه کردم《هییی وایساااااا》
اما چیزی نشنیدد
...
ماندانا : این سوسول بازیا چیه؟چرا انقدر ناز میکنی!
خنده ی عصبانی از دهنش در رفت
-: پس من سوسولم؟ چرا یه "ممنون' نمیگی تموم بشه بره؟
ماندانا : من پرو تر از این حرفام
-: زودباش
تشکر کن
ماندانا : عمراً...اتفاقا برعکس،تو باید معذرت خواهی کنی
-: اول تو بگو ممنون
اگر تشکر نکنم ممکنه تا فردا باهام سرو کله بزنه《خیلی خب...ممنونم از لطفت "مادمازل'》
کلمهی " ممنونم " را به کشیده ترین حالت خواندم
《خوبه》
بدون گفتن کلمه ای دیگر راه افتاد
ماندانا : هی معذرت خواهی نکردی
شانه ای بالا انداخت و منم بیخیالش شدم
خیلی حوصله سربر و رو مخه
تقریبا به حیاط پشتی قصر رسیده بودیم
فقط باید از نگهبان های در رد میشدیم و به حیاط میرفتیم.
ناگهان دخترک گفت《من سرباز هارو سرگرم میکنم...》
با سش به گوشه ای که نگهبانی جلویش را نگرفته بود اشاره کرد《تو هم از اونجا برو》
ماندانا : تو نمیای؟!
-: نه...
کمی مکث کرد و با شیطنتن شرورانه ای نگاهم کرد
-: نکنه دلت برام تنگ میشه، بلاا
"پوفی"گفتم و همراه باهاش پوزخند زدم《نه فقط میخواستم ببینم میتونم بدون یه مزاحم دو قدم راه برم یا نه
چشم غره تندی بهم کرد و وانمود کرد که این حرف را نگفتم
من هم اهمیت ندادم
از جایش پاشد و سریع رفت سمت نگهبان ها
بلند زمزمه کردم《هییی وایساااااا》
اما چیزی نشنیدد
...
- ۴.۸k
- ۱۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط