پارت آخر!
#پارت_آخر!
بعد از چند دقیقه در اتاق باز شد و یه فرشته با لباس سفید عروس اومد بیرون.
چند لحظه هیچ صدایی نشنیدم و زل زده بودم به ات. شبیه فرشته ها شده بود.
تهیونگ: خیلی خو....
گلومو صاف کردم
تهیونگ: خیلی خوشگل شدی فرشته من.
Y/n:
خجالت میکشیدم و حس کردم که گونه هام بازم سرخ شدن.
Taehung:
گونه هاش از خجالت سرخ شده بودن .
طاقت نیاوردم و گونشو بوسیدم.
تهیونگ: بیا بریم.
دستشو به بازوم حلقه کرد.
ات: خیلی خوشحالم که همچین پسر عمویی دارم.
تهیونگ: ( خنده) پسر عمو؟ حالا که داریم ازدواج میکنیم بازم فقط پسرعموتم؟
ات: ( خنده )باشه باشه ببخشید...... شوهر خوشتیپم
y/n:
یه صفحه جدیدی تو زندگیم باز کردیم و اتفاقای گذشته رو فراموش کردیم و
با تهیونگ بهترین روزا رو میگذرونیم و از زندگیمون راضی هستیم.
الانم یه نی نی کوچولو تو شکمم دارم که چند هفته دیگه به دنیا میاد و قراره یه زندگی سه نفره و شادی داشته باشیم.
بعد از چند دقیقه در اتاق باز شد و یه فرشته با لباس سفید عروس اومد بیرون.
چند لحظه هیچ صدایی نشنیدم و زل زده بودم به ات. شبیه فرشته ها شده بود.
تهیونگ: خیلی خو....
گلومو صاف کردم
تهیونگ: خیلی خوشگل شدی فرشته من.
Y/n:
خجالت میکشیدم و حس کردم که گونه هام بازم سرخ شدن.
Taehung:
گونه هاش از خجالت سرخ شده بودن .
طاقت نیاوردم و گونشو بوسیدم.
تهیونگ: بیا بریم.
دستشو به بازوم حلقه کرد.
ات: خیلی خوشحالم که همچین پسر عمویی دارم.
تهیونگ: ( خنده) پسر عمو؟ حالا که داریم ازدواج میکنیم بازم فقط پسرعموتم؟
ات: ( خنده )باشه باشه ببخشید...... شوهر خوشتیپم
y/n:
یه صفحه جدیدی تو زندگیم باز کردیم و اتفاقای گذشته رو فراموش کردیم و
با تهیونگ بهترین روزا رو میگذرونیم و از زندگیمون راضی هستیم.
الانم یه نی نی کوچولو تو شکمم دارم که چند هفته دیگه به دنیا میاد و قراره یه زندگی سه نفره و شادی داشته باشیم.
۱۷.۹k
۲۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.