💦رمان زمستان💦 پارت 65
《رمان زمستون❄》
ارسلان: همه چی بر میگرده به اون شب...وقتی مهراب بهت خیانت کرد اون شب نیکا بهت زنگ زد و گف مهراب مرده ولی اینا همش بازی مهراب بود مهراب دیگه تورو نمیخواست به قول خودش عاشق شده بود ولی چند ماه بعد همون کسی ک عاشقش بود زد زیرش و ولش کرد اون شب ک نیکا بهت زنگ زد و گف مهراب مرده
مهراب نیکارو تهدید کرده بود سر ی سری چیزایی ک ازش میدونست نیکا هم به خاطر خودش تورو بازی داد حالا فهمیدی ک چرا نیکا حتی نزاشت اون شب بیای بیمارستانو مهراب ببینی یا حتی نزاشت بری سر قبرش؟...
دیانا: تو چجوری وارد این بازی شدی؟
ارسلان: فقط به خاطر مهدیه...
دیانا: یعنی چی؟
ارسلان: ی روز نیکا بهم زنگ زد و باهام ی قرار گزاشت اون روز واسه اولین بار مهرابو دیدم ولی
از قبل با نیکا و متین در ارتباط بودم
رفیق بهترین دوستم بود از طریق اون با نیکا دوست شده بودم
اون روز کل ماجرارو تعریف کرد نیکا
ولی تقصیر متین نیس هیچ وقت اونو مقصر ندون چون اونم بازی داده شد....
دیانا: یعنی چی؟
ارسلان: اون مدرکایی ک مهراب نیکارو باهاش تهدید میکرد مربوط به ی چیزی میشه....
دیانا: ارسلان میشه مثل ادم تعریف کنی؟
ارسلان: نیکا به متین خیانت کرده بود مهرابم باهاش نیکارو تهدید کرد ک به متین میگه...منم وارد این بازی شدم نیکا میدونست مهدیه بهم خیانت کرده به خاطر همین گف بیا کارما پس بده گف با دیانا ازدواج کن ی شب بهش میگم بیاد و اون تورو با دیانا میبینه منم قبول کردم...
ولی هیچ وقت نفع مهرابو از این قضیه نفهمید ک چرا نیکارو مجبور کرد ک این کارارو کنه
دیانا: خوشحالم ک به خواسته هاتون رسیدین همتون
و منم بازی دادین...از جام بلند شدم و حرکت کردم لب دره ی قدم بین منو اون تاریکی مطلق دره بود...
ارسلان: دیانا نرو جلوتر
دیانا: واسه تو مهمه؟
ارسلان: دیانا من دوستت دارم لعنتی اینو بفهم...
دیانا: اسم اینو میزاری دوست داشتن؟
ارسلان: بیا از اول شروع کنیم...
دیانا: حتی نمیتونم باور کنم بهترین رفیقم منو بازی داده مخصوصا تو کسی ک فک میکردم عاشقش شدم...
ارسلان: با حرف دیانا جا خورد یعنی اونم منو دوست داشت؟
(کاور خیلی سمه و اصن ربطی به رمان نداره معذرت میخام(با لحن متین😂)
ارسلان: همه چی بر میگرده به اون شب...وقتی مهراب بهت خیانت کرد اون شب نیکا بهت زنگ زد و گف مهراب مرده ولی اینا همش بازی مهراب بود مهراب دیگه تورو نمیخواست به قول خودش عاشق شده بود ولی چند ماه بعد همون کسی ک عاشقش بود زد زیرش و ولش کرد اون شب ک نیکا بهت زنگ زد و گف مهراب مرده
مهراب نیکارو تهدید کرده بود سر ی سری چیزایی ک ازش میدونست نیکا هم به خاطر خودش تورو بازی داد حالا فهمیدی ک چرا نیکا حتی نزاشت اون شب بیای بیمارستانو مهراب ببینی یا حتی نزاشت بری سر قبرش؟...
دیانا: تو چجوری وارد این بازی شدی؟
ارسلان: فقط به خاطر مهدیه...
دیانا: یعنی چی؟
ارسلان: ی روز نیکا بهم زنگ زد و باهام ی قرار گزاشت اون روز واسه اولین بار مهرابو دیدم ولی
از قبل با نیکا و متین در ارتباط بودم
رفیق بهترین دوستم بود از طریق اون با نیکا دوست شده بودم
اون روز کل ماجرارو تعریف کرد نیکا
ولی تقصیر متین نیس هیچ وقت اونو مقصر ندون چون اونم بازی داده شد....
دیانا: یعنی چی؟
ارسلان: اون مدرکایی ک مهراب نیکارو باهاش تهدید میکرد مربوط به ی چیزی میشه....
دیانا: ارسلان میشه مثل ادم تعریف کنی؟
ارسلان: نیکا به متین خیانت کرده بود مهرابم باهاش نیکارو تهدید کرد ک به متین میگه...منم وارد این بازی شدم نیکا میدونست مهدیه بهم خیانت کرده به خاطر همین گف بیا کارما پس بده گف با دیانا ازدواج کن ی شب بهش میگم بیاد و اون تورو با دیانا میبینه منم قبول کردم...
ولی هیچ وقت نفع مهرابو از این قضیه نفهمید ک چرا نیکارو مجبور کرد ک این کارارو کنه
دیانا: خوشحالم ک به خواسته هاتون رسیدین همتون
و منم بازی دادین...از جام بلند شدم و حرکت کردم لب دره ی قدم بین منو اون تاریکی مطلق دره بود...
ارسلان: دیانا نرو جلوتر
دیانا: واسه تو مهمه؟
ارسلان: دیانا من دوستت دارم لعنتی اینو بفهم...
دیانا: اسم اینو میزاری دوست داشتن؟
ارسلان: بیا از اول شروع کنیم...
دیانا: حتی نمیتونم باور کنم بهترین رفیقم منو بازی داده مخصوصا تو کسی ک فک میکردم عاشقش شدم...
ارسلان: با حرف دیانا جا خورد یعنی اونم منو دوست داشت؟
(کاور خیلی سمه و اصن ربطی به رمان نداره معذرت میخام(با لحن متین😂)
۱۲۴.۷k
۲۳ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.