نمیدانم از کجا شروع شد که پایانش اینچنین بود فقط همه

نمیدانم از کجا شروع شد که پایانش اینچنین بود.. فقط.. همه چیز تغییر کرده بود ، من از جنس تو و تو از جنس سنگ ، صدای تو مرا آرامش میدادو من به تک تک کلمات خود ساخته‌ات که وزن داده بودی با لذت گوش میسپردم.. آرامش قبل از طوفان شنیده بودی ؟ همان بود..خودش... برایَم دنیایی زیبا ساختی و باوَرم دادی که عشق تنها یک حرفِ بیخود نیست ، هرچند من خبری از آن نگرفتم اماّ طعم خوشش را زیر زبانم حس کردم ؛ و خب..نمیخواهم دیگر مزه‌ء دهانم را تغییر دهم ؛
مرا در دریای زیبای احساساتت فرو بردی و هرچند در آن آرامش حرفی جز پند های طوفان نبود اما.. ان لحظات زیبا بود ، حتی شاید به قدر تو.. آماده این دریای‌مواج بودم و موج هایَش چیزی جز احساسات سرد و تلخ‌طعم تو نبود.. حال خرسندم که غرق نشده‌ام.. همه چیز عالی است.. ، آن زمان هم که نبود با خودم فکر کردم و چشمانم را بستم ، شمردم ، ده بیست.. دیگر نشمردم ، سربلند کردمو رو برگرداندم و دیدم تمام گل های در قلبم پژمرده‌اند ، قایقِ ذهنم کشتی‌ شده بود و استادم که تو بودی.. ناپدید... زمان بَر بود عادت دادنم آخر نبود تو چیز کمی نبود ... تکیگاهم رفته بود..
اما حال.. همه چیز خوب است اما باز هم جای یک چیز خالی‌است.. شاید یک کس.. یک فرد.. یک شخص.. امیدوارم هرکه هست خوش باشد....
دیدگاه ها (۱)

به چشمانش نگاه میکردم که چگونه احساساتش را پنهان میکند ،دوست...

نفس هایَم سخت است.. نمیدانم چطور حالم را بیان کنم اما انگار ...

اقتصاد و اجتماع و سیاست در تاریخ ایران بد بود اما حال اگر نا...

دو چشم خونین در میان بوته های سیاستش ذاتش را فریاد میزد..¡ای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط