نفس هایم سخت است نمیدانم چطور حالم را بیان کنم اما انگ

نفس هایَم سخت است.. نمیدانم چطور حالم را بیان کنم اما انگار که قلبم شوقی برای تپیدن ندارد و در این حال.. این بیرون چیزی نظرش را جلب کرده که برای دیدارش طوری خودش را به درو دیوار سینه‌ام میکوبد که گاه حتی احساس میکنم لحظه‌ای دیگر از سینه‌ام بیرون خواهد پرید..
در‌این این میان گوش هایَم انگار پرده‌اش را پاره کرده تا صدایی مزاحم به ظاهر ، آرامش خاطرم نَشَوَد.. به گونه‌ای که انگار در زیر آبم.. همه چیر مبهم است.. چشانم نیز چراغ های کوچک آشیانه‌اش را به خواب دعوت کرده‌است و همه چیز تار است.. سرم..گویی در بین دو سخرهء مرجانی سخت گیره کرده و امواج پرتگاه قصد شکافتن و کاویدنم را دارد!..
نمیدانم.. حقیقتا حتی نمیدام چه میگویَم !.. همه چیز مبهم است.. این ابهامات آشفنه‌ام کرده‌است.. هیچ چیز نمیدانم فقط از یک چیز خبر دارم ،؛ آنم این است که در حال‌حاضر من..هیچ چیز نمیدانم !...
شما هم اگر چیزِ به غیر از من را امشب در من دیده‌اید بدانید من هیچ خبری ندارم..
دیدگاه ها (۲)

چه گویَم که نگفتنم بهتر است..دلم از دست تو بسیاری پُر است.. ...

اوکی گایز تاحالا اصلا اینکارو نکردم ولی ،میخوام چهار تا از ز...

به چشمانش نگاه میکردم که چگونه احساساتش را پنهان میکند ،دوست...

نمیدانم از کجا شروع شد که پایانش اینچنین بود.. فقط.. همه چیز...

«معشوق سابق» پارت شصت و سه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط