p19 اخر
p19 اخر
از زبان ات
۱سال گذشته
منو یونگی ازدواج کردیم ولی بعد ی عالمه مشکل
پدر یونگی منو گروگان گرف و وقتی پدرم اومد نجاتم بده پدر یونگی پدرمو کشت بعده چند ماه پدر یونگی بخواطر سرطان مرد و من و یونگی بالخره ازدواج کردیم و من الان ی ماهه حاملم امروز میخوام ب یونگی بگم
مثل همیشه برا شام ی لباس خوب پوشیدم. رفتم پایین تو ی جعبه عکس بچم که تو شکممه و تست حاملگی و ی چف کفش سفید بچه گذاشتم و گذاشتم جعبرو کنار میز
منتظر یونگی موندم بلخره اومد از سر کار رفت لباساشو عوض کرد اومد جلوم نشست و گفت
_سلام بیبی روزت چطور بود
+بهتر از همیشه
_اوم خوبه اع این جعبه چیه
+بازش کن تا خودت ببینی
یونگی در جعبرو باز کرد اولش نفهمید ولی بعد ی مکس خیلی کوتاه تو چشمام زل زد که گفتن
+ااره داری بابا میشی
که یهو پرید هوا اومد منو تو هوا چرخوند بعد بغلم کرد کل صورتمو بوس بارون کرد و و رفت سمت بالکن عمارتو داد زد
_واییییییی دارممممم بابااااااا میشمممممم خدایااااااااااااا ممنونممممم ازتتتتتت،،،،، اتتتتتتتتتتت
+چیه😄
_مممنونمممممممم عشقمممممممممم عاشقتممممممممممم
+منممممممم عاشقتتتتتتتمممم
و باهم خندیدیم رفتم تو بغلش و گفتم
+بهو قول بده پدر خوبی باشی
_توعم قول بده مادر خوبی باشی
+_ قول میدیم😀😄😄😄
پایان فیک
ممنون که خوندید
از زبان ات
۱سال گذشته
منو یونگی ازدواج کردیم ولی بعد ی عالمه مشکل
پدر یونگی منو گروگان گرف و وقتی پدرم اومد نجاتم بده پدر یونگی پدرمو کشت بعده چند ماه پدر یونگی بخواطر سرطان مرد و من و یونگی بالخره ازدواج کردیم و من الان ی ماهه حاملم امروز میخوام ب یونگی بگم
مثل همیشه برا شام ی لباس خوب پوشیدم. رفتم پایین تو ی جعبه عکس بچم که تو شکممه و تست حاملگی و ی چف کفش سفید بچه گذاشتم و گذاشتم جعبرو کنار میز
منتظر یونگی موندم بلخره اومد از سر کار رفت لباساشو عوض کرد اومد جلوم نشست و گفت
_سلام بیبی روزت چطور بود
+بهتر از همیشه
_اوم خوبه اع این جعبه چیه
+بازش کن تا خودت ببینی
یونگی در جعبرو باز کرد اولش نفهمید ولی بعد ی مکس خیلی کوتاه تو چشمام زل زد که گفتن
+ااره داری بابا میشی
که یهو پرید هوا اومد منو تو هوا چرخوند بعد بغلم کرد کل صورتمو بوس بارون کرد و و رفت سمت بالکن عمارتو داد زد
_واییییییی دارممممم بابااااااا میشمممممم خدایااااااااااااا ممنونممممم ازتتتتتت،،،،، اتتتتتتتتتتت
+چیه😄
_مممنونمممممممم عشقمممممممممم عاشقتممممممممممم
+منممممممم عاشقتتتتتتتمممم
و باهم خندیدیم رفتم تو بغلش و گفتم
+بهو قول بده پدر خوبی باشی
_توعم قول بده مادر خوبی باشی
+_ قول میدیم😀😄😄😄
پایان فیک
ممنون که خوندید
۵.۳k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.