" اشک های خاکستری "
" اشک های خاکستری "
-[ وقتی فهمیدم دوست دارم ، تو رو از دست داده بودم.. ]-
اولین باری که دیدمت ، احساس کردم توی قلبم یه گل رشت کرده ، گلی که به رنگ سرخ بود ، با هر بار دیدنت ، انگار توی قلبم گل از گل میشکافت.. غنچه باز تر و قشنگ تر میشد ؛¡ تا جایی که ، یه گل باز شده توی قلبم داشتم !
عطرش ، توی ریه هام میپیچیدو ، اونجاهم گل های دیگه ای رو پروش میداد ،..
، ولی توی قلبم...اون گل رشد کردو ، تو مثل یه پروانه توی زیبایی و مهر اون گل ، بال هاتو باز کردی ؛ هر روز بزرگ تر و زیبا تر میشدی ، که یکدفعه ، به خودم اومدم ، دیدم ، دوستت دارم ! و اینو درست وقتی فهمیدم ، که از دست داده بودمت.. وقتی اولین بار توی قلبم بالاتو باز کردیو پرواز کردی ، خیلی واست ذوق کردم..
ولی حالا.. ، چرا انقدر بال هات تیز و برنده شده پروانه شیشه ایم...¿)
میدونی ..
بو و عطر خون توی ریه هام ، اون گل هارو جور دیگه ای پرورش میداد ، با یه مهبتِ خونین رشد میکردن ، ولی من ، دست از دوست داشتنت بر نداشتم ؛ اون گلا روز به روز رشد میکردنو با اون همه دردی که داشتن ، به زیبایی شون نگاه میکردم ،. هم زمان با وقتی که سرفه های خونین سر میدادم به این فکر میکردم که چطوری ، اون غنچه های کوچولو و گلای سفید ، به این روز افتادن...؟¿
تو حالا قلبمو ، سینه مو ، مهرو مهبتمو مثل یه پیله شکافتی و منو رها کردی..اره ، تو قبل رفتنت عشقمو نسبت به خودت توی وجودم سوزوندی ،¡ و من ، خاکستر زار میزنمو آتیش قلبمو با سرفه های خونینم بزرگ تر میکنم..(
-[ وقتی فهمیدم دوست دارم ، تو رو از دست داده بودم.. ]-
اولین باری که دیدمت ، احساس کردم توی قلبم یه گل رشت کرده ، گلی که به رنگ سرخ بود ، با هر بار دیدنت ، انگار توی قلبم گل از گل میشکافت.. غنچه باز تر و قشنگ تر میشد ؛¡ تا جایی که ، یه گل باز شده توی قلبم داشتم !
عطرش ، توی ریه هام میپیچیدو ، اونجاهم گل های دیگه ای رو پروش میداد ،..
، ولی توی قلبم...اون گل رشد کردو ، تو مثل یه پروانه توی زیبایی و مهر اون گل ، بال هاتو باز کردی ؛ هر روز بزرگ تر و زیبا تر میشدی ، که یکدفعه ، به خودم اومدم ، دیدم ، دوستت دارم ! و اینو درست وقتی فهمیدم ، که از دست داده بودمت.. وقتی اولین بار توی قلبم بالاتو باز کردیو پرواز کردی ، خیلی واست ذوق کردم..
ولی حالا.. ، چرا انقدر بال هات تیز و برنده شده پروانه شیشه ایم...¿)
میدونی ..
بو و عطر خون توی ریه هام ، اون گل هارو جور دیگه ای پرورش میداد ، با یه مهبتِ خونین رشد میکردن ، ولی من ، دست از دوست داشتنت بر نداشتم ؛ اون گلا روز به روز رشد میکردنو با اون همه دردی که داشتن ، به زیبایی شون نگاه میکردم ،. هم زمان با وقتی که سرفه های خونین سر میدادم به این فکر میکردم که چطوری ، اون غنچه های کوچولو و گلای سفید ، به این روز افتادن...؟¿
تو حالا قلبمو ، سینه مو ، مهرو مهبتمو مثل یه پیله شکافتی و منو رها کردی..اره ، تو قبل رفتنت عشقمو نسبت به خودت توی وجودم سوزوندی ،¡ و من ، خاکستر زار میزنمو آتیش قلبمو با سرفه های خونینم بزرگ تر میکنم..(
۹.۸k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.